زمان روایی در رمان احتمالاً گم شده ام بر اساس نظریۀ ژرار ژنت

نوع مقاله : علمی- پژوهشی

نویسندگان

1 استادیار گروه زبان و ادبیات فارسی، دانشگاه پیام نور

2 استاد گروه زبان و ادبیات فارسی، دانشگاه پیام نور

3 کارشناس ارشد، دانشگاه پیام نور

چکیده

چکیده
بسیاری از داستان­نویسان معاصر امروز‌ ایران، تحت تأثیر آثار نویسندگان معاصر غرب به نوشتن داستان پرداخته­اند. در‌این میان، نویسندگان زن نیز از سهمی به­سزا برخوردارند. انعکاس روحیات و رنج­ها و محدودیت­های آنان در مجموعۀ داستان­ها و رمان­های خود به خوبی مشاهده می­شود. در این پژوهش، نویسنده با رویکرد به مقولۀ تکنیک­های روایت­پردازی ژنت از یک سو و داستان احتمالاً گم شده­ام اثر سارا سالار از سویی دیگر، مهم­ترین تکنیک­های روایت­پردازی از نظر ژنت را بررسی و تحلیل خواهد کرد. در‌این پژوهش، به طور خاص  به مقولۀ زمان در روایت بر اساس نظریۀ ژرار ژنت، می­پردازیم. وی نظریۀ خود را در باب زمان روایت در سه محور نظم، تداوم و بسامد ارائه می­دهد. از آنجا که زمان روایت یکی از مؤلفه­های بارز در داستان احتمالاً گم شده­ام است، در ادامه به تطبیق‌ این شگرد روایی، در گزاره­های داستان یاد شده می­پردازیم.  همچنین نشان می‌دهیم که عامل زمان­پریشی، آن هم از نوع گذشته­نگری، در ‌این داستان دارای بیشترین کاربرد است که باعث کند شدن زمان روایت نیز شده است.

کلیدواژه‌ها


عنوان مقاله [English]

narrative timing based on Gerard Genette theory in “ I might have been lost”

نویسندگان [English]

  • farhad doroudgariyan 1
  • fateme koupa 2
  • soheila akbarpourmehrabadi 3
1 payamenoor university
3 payamenoor university
چکیده [English]

ABSTRACT
A great number of contemporary Iranian novelists, significantly the women, have written their stories under the influence of contemporary Western writers. The reflection of their moods, pains, and limitations can be clearly seen in their story and novel collections. In this paper, the authors dealing with narrative techniques of Grard Genette on the one hand, and Sara Salar’s Ehtemalan Gom Shodeham (I May Have Been Lost) on the other hand, examine some of the most important of these techniques. Particularly, the technique of time in the narrative will be discussed. Genette presents his theory of the narrative time on the basis of order, continuity and frequency. Since the concept of narrative time is one of the significant components in Salar’s story, this technique will be investigated and confirmed in its statements. In addition, it is shown that the anachrony factor, especially in the analepsis type, is the most frequent one that makes the narrative time be slow.

کلیدواژه‌ها [English]

  • Persian novel
  • Narratology
  • Grard Genette
  • narrative time
  • Sara Salar
  • Ehtemalan Gom Shodeham

مقدمه

سیلاب نظریه­های معاصر در زمینۀ روایت، نشانگر گستردگی حیطۀ‌ این موضوع است. «بررسی­های تاریخی و مجموعه­هایی از نوشته‌های انتقادی پیش از سدۀ بیستم دربارۀ ادبیات منثور، نشان داده است که نظریه­های روایت آن­گونه که منتقدان تاکنون می­پنداشته­اند، پدیدۀ تازه­ای نیست. پژوهشگران، نتیجه­گیری تلویحی نظریه­پردازان را تأیید می­کنند و آن ‌این است که بررسی روایت را نمی­توان به یک دورۀ تاریخی یا ادبیات یک سرزمین محدود ساخت.» (مارتین، 1386: 15) «هر جا انسان باشد روایت نیز هست. جامعه بدون روایت وجود ندارد؛ زیرا جامعۀ بدون فرهنگ تصورناپذیر است.» (اخوت،1371: 10) در نظریۀ ادبی معاصر، عقیده بر‌این است که روایت به عنوان یک پرداخت زبانی، نه تنها داستان­گویی را ممکن می­سازد بلکه فهم از جهان همواره به واسطۀ روایت است و روایت­پردازی فرآیند معنی بخشیدن به زندگی است. به عبارتی روایت به مثابۀ شیوه­ای توضیحی برای درک زندگی به شمار می­رود و شناخت آن برای درک و فهم پدیده­ها ضروری می­نماید. به طوری که امروزه نظریۀ روایت در سراسر دنیا به موضوع مورد مطالعۀ جدی تبدیل شده و رشته‌های گوناگون دانشگاهی به آموزش و بررسی نظریۀ روایت می­پردازند.

با توجه به وجود منظرهای مختلف تحلیل داستان­ها و تنوع زمینه­های تحلیل رمان، می­توان یکی از تکنیک­های عمده تحلیل رمان را، بررسی و نقد روایت­پردازی داستان و شگردهای تدوین رمان با توجه به عنصر روایت و روایت­شناسی دانست. نگاه به تحلیل روایت­شناسی داستان­ها نشان می­دهد که در سدۀ اخیر برخی از منظرهای تحلیل روایت، برجسته­تر شده است؛ در این میان می­توان به نظریۀ روایت­شناسی روایت‌شناسانی همچون «بارت»، «تودروف»، «تولان»، «سیمپسون»‌«ژنت» و... اشاره کرد.

ژرار ژنت منتقد ساختار­گرای فرانسوی دربارۀ «مرزهای روایت»[1] (1966) اجمالی از مسائل مربوط به روایت را مطرح می­کند که هنوز کامل­ترین پژوهش در‌این زمینه است. به گونه‌ای که ریچارد مکزی، ژرار ژنت را جسورترین و پی­گیرترین کاوش­گر زمانۀ ما در روابط بین نقادی و بوطیقا خوانده است.»(بینامتنیت،1385: 143) روایت­شناسی ژنت بر چگونه نگریستن به متون متمرکز است و به ما ‌این امکان را می­دهد که تصویری از چگونگی درونه شدن داستان­های آمده در درون داستان­های دیگر به دست آوریم. در واقع او تصویر بسیار جامعی از امکانات ترکیبی نامحدود حالاتی که روایت ارائه می­کند، به دست می­دهد. (برتنز، 1388: 104)

در این پژوهش، نویسنده با رویکرد به مقولۀ زمان روایی از دیدگاه ژرار ژنت، سعی بر آن دارد تا کتاب احتمالاً گم شده­ام را مورد بررسی قرار دهد. ‌این کتاب به دلیل وجوه مختلف روایت­پردازی که نویسنده در پرداختن آن به کار برده است و همچنین قرار گرفتن ‌این کتاب در حیطه و سبک رمان­های نو،  اهمیت به‌سزایی دارد.

 

احتمالاً گم شده­ام

داستان ‌این کتاب از زبان زنی روایت می­شود که در طول یک روز، میان خیال و واقعیت در رفت و آمد است. او مدام در‌ این رفت و آمدها گذشته‌اش را مرور می­کند و در خلال ‌این آشفتگی­های ذهنی و یادآوری خاطراتش، اتفاقات مهم زندگی­اش را بازگو می­کند. ‌این خاطرات به­رغم پراکندگی، نقطۀ آغاز و پایانی دارد و می­توان مثل تکه­های پازل آنها را به هم چسباند و تقریباً سیر تقویمی رخدادها را یافت. راوی تصویر زنی را به نمایش می­گذارد که تصمیم می‌گیرد و یا مجبور می­شود با خود، خاطرات و همۀ زندگی گذشته­اش تسویه حساب کند. او زنی است در آستانۀ میانسالی و پر از تضادهای درونی. داستان‌این کتاب را می­توان در دو بخش گذشته و حال خلاصه کرد. راوی، دختر بزرگ خانواده­ای است در زاهدان که در آن پدر فوت کرده و مادر در خارج از خانه کار می­کند. او مسئولیت نگهداری و مراقبت از دو برادر کوچک­تر از خودش را به عهده دارد که خود سبب دور شدن از شادی­ها، خواسته­ها و فعالیت‌های دورۀ نوجوانی‌اش می­شود. در سال اول دبیرستان با دختری به نام گندم آشنا می­شود. آشنایی راوی با گندم، مهم­ترین اتفاق دوران نوجوانی اوست. گندم از خانوادۀ متمولی است که هیچ محدودیتی را برای خود فرض نمی­کند. او همیشه چند قدمی از راوی جلوتر است و همین سبب می­شود تا گندم در ذهن راوی تبدیل به موجودی آرمانی شود؛ موجودی که راوی خواسته و ناخواسته به دنبال اوست؛ چراکه او نیاز به فرد قوی­تری دارد که بتواند به او تکیه کند. آنها هر دو در امتحان ورودی دانشگاه در تهران شرکت می­کنند. قبول شدن در دانشگاه تهران، بهترین وسیله‌ای است تا از شهر کوچکشان دور شوند. راوی با پسری احتمالاً از همان دانشگاه به نام کیوان ازدواج می­کند و از همان زمان به بعد ارتباطش را با گندم قطع می‌کند؛ اما همیشه خلأ وجود گندم را احساس می‌کند.

زندگی زمان حال راوی بیشتر با پسرش، سامیار می­گذرد؛ اما او همواره در طول داستان، در خوب بودن خود به عنوان مادر تردید دارد. شوهر او، کیوان حضور فیزیکی ندارد و بیشتر اوقاتش را در سفرهای کاری خارج از کشور می‌گذراند. راوی به علت خلائی که در گذشته احساس می­کند و عدم توانایی خود در پر کردن آن خلاء خود را احتمالاً گمشده می­داند که هر چند سعی می­کند دلایلی را برای آن بازگو کند، لیکن در نهایت به طور صد در صد چنین اتفاقی نمی­افتد.

 

ژرار ژنت و نظریۀ زمان روایی

ژرار ژنت در کتاب گفتمان روایی[2] با تقسیم روایت به سه سطح مختلف، تمایزی را که فرمالیست­های روسی میان «قصه» و «طرح» قائل می­شوند، پرداخته­تر می­کند. (سلدن و ویدسون، 1384: 146)‌ این سه سطح عبارتند از:

«داستان»[3]. از نظر ژرار ژنت، داستان شامل موادی است که هنوز به لفظ یا کلام در نیامده­اند (پیش‌کلامی) و ترتیبشان بر طبق روند گاه‌شماری است. (مارتین، 1386: 77) «متن روایی»[4]، تسلسلی است که رویدادها عملاً در آن اتفاق می­افتند و می­توان آنها را از متن استنباط کرد. (ایگلتون، 1380: 145) متن روایی همان چیزی است که پیش رو داریم و رخدادهایش لزوماً نظم گاه‌شمارانه ندارند.

«روایتگری»[5]، همان عمل روایتگری است. از آنجا که متن روایی کلامی شفاهی یا مکتوب است، لازم است کسی آن را بگوید یا بنویسد.

از میان ‌این سه جنبۀ روایت داستانی، فقط متن است که سر راست در اختیار خواننده قرار می‌گیرد. خواننده از دل متن دربارۀ داستان (هدف داستان) و روایتگری داستان (فرایند خلق داستان) اطلاعات کسب می­کند. از دیگر سو، متن روایی به واسطۀ همین دو جنبه است که تعریف می‌شود: اگر متن روایی داستانی را نقل نکند، دیگر روایت نخواهد بود و اگر روایت یا مکتوب نشود، دیگر متن نخواهد بود. (ریمون کنان، 1387: 12و13) ژنت به هنگام بررسی ‌این سه سطح، همواره بر تعامل ‌این سه سطح روایت، از طریق «زمان دستوری»، ‌«وجه»[6] و «صدا»[7] تأکید می­کند. از آنجا که عامل زمان اصلی­ترین مؤلفۀ روایت در کتاب احتمالاً گم شده­ام است، در ادامۀ ‌این پژوهش از میان تکنیک­های مختلف روایت‌پردازی تنها به‌این مقوله در‌این رمان پرداخته می­شود. 

 

زمان دستوری

در ادبیات روایی، زمان در پرتو روابط گاه‌شمارانه میان داستان و متن معنا می­یابد. عمدۀ بحث مؤلفۀ زمان که بر اساس آرای ژنت استوار است‌این است که میان زمان گاه‌شمارانۀ سطح داستان و زمان نه الزاماً سطح گاه‌شمارانۀ متن، رابطه برقرار کند. او معتقد به سه نوع رابطۀ زمانی میان زمان سطح داستان و زمان سطح متن است. نظم و ترتیب[8]، تداوم[9] و بسامد[10]. (حری، 1387: 57)

 

نظم و ترتیب

نظم و ترتیب به چگونگی آرایش زمانی رویدادها و کنش­های یک رمان مربوط می­شود. ممکن است راوی رویدادها را بر اساس ترتیب رخ دادن آنها، روایت کند. اما ممکن است توالی خطی و گاه‌شمارانۀ وقایع با ترتیب روایت آنها در متن روایی متفاوت باشد. ‌اینگونه اختلاف میان زمان روایت و زمان داستان را ژنت، زمان­­پریشی[11] می‌خواند. او زمان­پریشی را به دو نوع کلی تقسیم می­کند: گذشته­نگری[12]، یعنی داستان در میان راه به زمانی درگذشته بازگردد و ‌آینده­نگری[13] یعنی داستان با نوعی پرش به زمانی در ‌آینده برود و حوادث ‌آینده را پیش­بینی کند. (ژنت،1980: 40)

 

                       

در کتاب احتمالاً گم شده­ام، ما شاهد دو زمان اصلی حال و گذشته هستیم. زمان حال، زمان پایۀ روایت است و تقریباً  یک مونولوگ طولانی از یک صبح تا شب را در برمی­گیرد. راوی در‌این زمان، زنی سی و پنج ساله است که به صورت پراکنده وارد زمان گذشته می­شود. او در ضمن روایت رخدادهای زمان حال، وقایع سیاسی و اجتماعی روز را نیز از طریق تابلوهای تبلیغاتی و بیل­بردها گزارش می­دهد.

اما زمان گذشته را در یادآوری خاطرات راوی می­بینیم. خاطرات او ترتیب زمانی منظمی ندارند، زیرا یادآوری دوره­های زمانی پیشین، اندیشه­هایی را در دوره­های پیشتر برانگیخته است.‌ این زمان تقریباً مدت زمان 25 سال را دربر می­گیرد که اگر روی خط گاه‌شماری آنها را رسم کنیم، با دوران دبستان راوی و تنهایی او شروع می­شود، سپس با رخدادهای زمان نوجوانی و ارتباط او با دختری به نام گندم در دوران دبیرستان و دانشگاه ادامه می­یابد و با ازدواج و رفتار و احساسات او نسبت به پسرش، مشاوره با دکتر روانکاو و بالاخره با پیدا کردن نقطۀ گمشدۀ خود پایان می­یابد.

خواننده گاه گذشتۀ راوی را در خیالات و اندیشه­های او می­بیند:

«چهارده ساله هستم، فردا قرار است بروم دبیرستان، جلوی مادرم می­ایستم، سفت و محکم. مادرم دیگر چاق و چله نیست، لاغر و تکیده است و به قول خودش توی ستاد بازپروری آن‌قدر با‌ این زن­های معتاد سر و کله زده که دیگر خودش هم شکل معتادها شده. احساس می­کنم نمی­ترسم، احساس می­کنم دیگر چیزی توی دلم نمی­لرزد، که می­توانم مثل خودش داد بزنم، جوابش را می­دهم... .» (ص 58)

«گندم را می­بینم که شب­ها دور تا دور محوطه می­دود، یک دور، دو دور، سه دور... ده دور... خسته نمی­شود ‌این گندم لاکردار، عرق کرده می­آید توی اتاق و می­گوید حالا وقت دوش است... .»(ص 88)

گاه خواننده، گذشتۀ راوی را در گفتگوی او با دکتر روانکاو می­بیند:

دکتر پرسید: «کجا با هم آشنا شدید؟ گفتم: زاهدان، دبیرستان... .» (ص15)

به دکتر گفتم: «از ده سالگی، یعنی از همان وقتی که پدرم مرد، تا چهارده ­سالگی حتی یک رکعت نمازم قضا نشده بود. نگذاشته بودم یک تار مویم را نامحرم ببیند. شب و روز، قلبم از فشار قبر له شده بود و هنوز نمی­دانستم کجای کارم و خدا کجاست و گندم خانم یک­کاره با آن ادا و اطوارهایش می­گفت: هیچ­کس توی دلش مثل او خدا را لمس نکرده.» (ص44 و 45)

دکتر گفت: «پس هشت سال است که به خاطر شوهرت سیگار نکشیده­ای، چه آن وقت‌هایی که بوده و چه آن وقت­هایی که نبوده.» (ص77)

گاه خواننده گذشتۀ او را در آرزوهایش می­یابد:

«می­خواهم مادربزرگش با آن چشم­های عسلی به گندم نگاه کند؛ طوری که انگار با ارزش­ترین موجود روی کرۀ زمین است، و با آن صدای سنگین بگوید: هلیما توی آشپزخانه به­تان ناهار می­دهد.» (ص28)

«می­خواهم هلیما تا چشمش به من و گندم می­افتد، آن لب­های پت و پهنش را به هم بمالد و بگوید: پس بالاخره یک دوست پیدا کردی؟» (ص28)

گاه راوی با نشان دادن عکسی از خانواده‌اش، به معرفی اعضای خانواده در گذشته می­پردازد:

«تنها چیزی که از ‌این سن و سال دارم، عکس سیاه و سفید درب و داغانی است که توش پدرم با کت و شلوار راه راه، یک پاش (گمانم پای چپش را) روی پای راستش انداخته و چنان مطمئن نشسته که انگار حالا حالاها قصد مردن ندارد، مادرم چاق و چله با پیراهنی گل و گشاد روی یک دستش آرش و روی دست دیگرش آرمان را توی قنداق­های سفیدشان رو به دوربین نگه داشته، و من، که با سامیار مو نمی­زنم، آن وسط‌ ایستاده­ام؛ با پیراهن توری کوتاه و موهای لخت سیاه و لبخندی که نمی­دانم از خوشحالی است یا فقط برای آقای عکاس است.» (ص19)

 اما همان­طور که گفته شد ترتیب روایت، در متن روایی احتمالاً گم شده­ام به صورت خطی و براساس ترتیب و توالی زمان تقویمی نیست. از آنجا که راوی یا شخصیت اصلی داستان دچار نوعی روان­پریشی و از هم‌گسیختگی شخصیت شده است؛ تمام تفکرات، احساسات و ادراکات خود را پراکنده و نامنسجم ارائه می­دهد. او دائم در حال گذر به گذشته و حال است و نظم زمان را با پی در پی کردن گذر از حال به گذشته و بالعکس به هم می­ریزد. روایتی که صورت می­گیرد، چون در ذهن او اتفاق می­افتد، دارای آشفتگی است. در نتیجه زمان متن روایی و زمان داستان هماهنگی خود را به صورت گاه‌شمارانه از دست داده است و ما نمود ‌این شکست روایت خطی را از همان صفحات آغازین کتاب می­بینیم. خواننده برای باز­سازی سطح داستانی احتمالاً گم شده­ام در ترتیب و توالی زمانی رخدادها، با در نظر گرفتن یک خط گاه‌شماری، باید هر رخداد را از جایی برگیرد و آن را مانند چیدن پازلی، بسته به زمان وقوعش در کنار رخدادهای دیگر به ترتیب بچیند تا بتواند سلسلۀ رخدادها را به ترتیب زمان وقوع آنها منظم و مرتب کند. چراکه نویسنده، خواننده را در میان یک رویداد گذشته قرار می­دهد و  پس از روایت رویدادهای زمان­های متفاوت، با ‌ایجاد حس تعلیق، ‌دوباره به عقب بازمی­گردد و با نوعی مقدمه­چینی، خواننده را از آن رخداد آگاه می­کند.

در عبارات زیر نمونه­ای از زمان­پریشی­های راوی را به صورت گذر از حال به گذشته و بالعکس مشاهده می­کنیم. ‌این شیوة زمان‌پریشی تا فصل هشت ادامه می­یابد؛ اما در فصل هشت بیشتر به زمان حال پرداخته است:

«به گندم گفتم بابام زمین­دار بوده... توی کلاس روی نیمکت آخر نشسته بودم... چرا همیشه روی نیمکت آخر؛ به در کلاس نگاه می‌کردم و فکر می­کردم یعنی ممکن است خانم ناظم اسم گندم را هم توی همین کلاس بخواند؟... اصلاً چه بهتر توی ‌این کلاس نباشد، اصلاً چه بهتر که مثل دوران دبستان و راهنمایی­ام همیشه تنها باشم. گندم گفت: «می­شود ‌این جا نشست؟ نگاهش کردم. کی آمده بود توی کلاس؟ (گذشتۀ دور) سامیار عین برق از در مهد می­دود بیرون. می­خواهد مثل هر روز بازیگوشی کند و سوار ماشین نشود. می­گیرمش و مثل بچه پرتش می­کنم توی ماشین و راه می­افتم. ساکت و بغض کرده روی صندلی عقب می­نشیند. (زمان حال) می­داند نباید چیزی بگوید یا کاری بکند. امروز دوباره از آن روزهایی است که مامان عصبی و بی­حوصله و کلافه است. می­داند باید صبر کند تا همه چیز به خیر و خوشی بگذرد و مامان دوباره مهربان بشود... .

گویندۀ رادیو می­گوید: طبق آمار رسمی یک میلیون و چهارصد هزار معتاد و طبق آمار غیر رسمی چهار میلیون معتاد در سطح کشور... (زمان حال)

به دکتر گفتم: «نمی­دانم مادر خوبی هستم یا نه. بهش که فکر می­کنم اذیت می­شوم. (گذشته، بعد از ازدواج)» (ص19-20)

از نظر ژنت، اگر گذشته­نگری دربارۀ شخصیت، رخداد و خط داستانی که در متن نقل می­شود، اطلاعاتی را به خواننده بدهد، «گذشته‌نگری همانند داستانی»[14] است. اگر گذشته­نگری دربارۀ شخصیت، رخداد یا خط داستانی دیگر اطلاعاتی به خواننده بدهد، «گذشته­نگری متفاوت داستانی»[15] است. (ریمون کنان، 1387: 66)

در رمان احتمالاً گم شده­ام، از آنجا که گذشته­نگری­های راوی راجع به شخصیت، رخداد یا خط سیر داستان در حال نقل می­باشد (یعنی خود راوی)، گذشته­نگری­های راوی از نوع «همانند داستانی» است.

اگر بخشی از داستان روایت شود و سپس راوی گذشته­ای را به یاد آورد که پیش از آغاز اولین روایت، اتفاق افتاده باشد، ‌این گذشته­نگری از نظر ژنت، «گذشته­نگری بیرونی» است و اگر‌این گذشته­نگری مربوط به زمانی پس از آغاز اولین روایت باشد که به طور پس­نگرانه تکرار شده باشد یا خارج از مکان مقرر، برای اولین بار نقل شده باشد، «گذشته نگری درونی» است. اگر دوره­ای را که گذشته­نگری دربرمی­گیرد پیش از نقطۀ آغاز اولین آغاز شود اما در مرحلۀ بعدتر داستان‌ این دوره به اولین روایت متصل شود یا از آن جلوتر رود، آنگاه گذشته­نگری مرکب[16] خواهد بود. (همان: 67) در ‌این رمان، روایت از زمان حال آغاز می­شود، آنگاه راوی به زمانی در گذشته رجعت می­کند که پیش از نقطۀ آغاز اولین روایت است. در نتیجه ‌این گذشته­نگری، گذشته‌نگری بیرونی محسوب می­شود.

راوی در داستان احتمالاً گم شده­ام، روایت خود را از زمان حال، در حالی­که با سر درد از خواب بیدار می­شود، آغاز می­کند و سپس ما زمان‌پریشی­های او را با گذر پی در پی او به زمان­های مختلف در گذشته می­بینیم. تمام ‌این گذشته­نگری­ها، زمانی پیش از زمان اولین روایت را دربرمی­گیرد.

 

تداوم

دومین رابطه­ای که ژنت بررسی می­کند، یعنی تداوم یا دیرش زمان، به رابطۀ بین زمانی که یک رویداد در دنیای واقعی به درازا کشیده و زمانی که به واقع طول می­کشد تا آن رویداد در دنیای روایی روایت شود، می­پردازد. برای اجتناب از پیامدهای فاجعه­آمیز، مثل ‌اینکه فیلمی داشته باشیم به بلندی تمام روز، روایت باید به رویدادها سرعت بدهد. تدوام یا دیرش برابر رویداد و روایت ممکن است گاه­گاه، تأثیرات غیره منتظره و جذابی داشته باشد. «جان از پله­ها بالا رفت و بالا رفت و بالا رفت و بالا رفت و بالا رفت و بالا رفت.» اما بی­تردید یک مسابقۀ دو ماراتون را نمی­توان ‌اینگونه توصیف کرد. پس ‌این سؤال مطرح می­شود که چطور می­توان امکانات مختلف تراکم را به کار گرفت. (برتنز، 1388: 100)

تداوم روایت نشان می­دهد کدام رخدادها یا کارکردهای داستان را می­توان گسترش داد، یا حذف کرد. منطق روایت در ‌این مورد با صراحت و قدرت بیشتری آشکار می­شود. تا حدودی می‌توان قاعده­ها و ضابطه­هایی را یافت که در چه مواردی داستان را با شرح دقیق و بیشتری باید آورد، کجا قصه­گویی سرعت می­گیرد و کجا آرام می­شود. ‌این قاعده­ها، به سنت­های ادبی، ژانر خاصی که اثر در آن جای می­گیرد و عناصر بسیار فرامتنی وابسته­اند. دقت به تداوم زمانی رمان پروست، راهگشای بسیاری از ‌این قاعده­هاست و ژنت شرح دقیقی از آن را آورده است. در «در جستجوی زمان از دست رفته» سه سطر شرح دوازده سال است و صد و نود صفحه شرح دو تا سه ساعت. جدولی که ژنت به گفتۀ خودش تخمین زده است تا حدودی آزادی پروست را در زمان‌بندی رمانی نشان می­دهد که موضوع اصلی آن زمان است. (احمدی، 1380: 316)

ژنت تعیین معیار برای توصیف تغییرات تداوم را مسئله­دارتر از همین مفهوم درخصوص نظم می­داند. در مورد نظم، معیار مورد نظر، امکان تطبیق نعل به نعل میان زمان داستان و زمان متن است و گرچه مراد واقعی از زمان متن، آرایش خطی متن است، می­توان همین آرایش خطی متن را در مقولۀ نظم جای داد. به عبارت دیگر، از آنجا که مدت زمان ثابت قرائت متن به رخداد و به ارائۀ رخداد بستگی ندارد، نمی­توان به منزلۀ معیاری فرضی، میان دو تداوم تطابق برقرار کرد. حتی یک تکه دیالوگ که برخی آن را تطابق نعل به نعل تداوم داستان و تداوم متن در نظر می‌گیرند، تناظر یک به یک داستان و متن به حساب نمی­آید. زیرا دیالوگ، سرعت ادای جملات یا مدت زمان مکث­ها و وقف­ها را انتقال نمی­دهد و فقط طبق قرارداد است که در دیالوگ، زمان میان متن و داستان با هم تطابق پیدا می­کند. بنابر‌این ژنت ثبات پویایی را به منزلۀ معیار سنجش درجات تداوم پیشنهاد می­کند. در روایت، مراد از ثبات پویایی، نسبت ثابت میان تداوم داستان و طول متن اختصاص یافته به آن تکه از داستان است؛ برای مثال هر صفحه از متن معادل یک سال از زندگی شخص است.

 بر اساس‌ این پویایی ثابت می­توان دو شتاب مثبت و منفی را از یکدیگر تمییز داد. اختصاص یک تکه کوتاه از متن به مدت درازی از داستان، شتاب مثبت[17] و اختصاص یک تکه بلند از متن به مدت زمان کوتاهی از داستان، شتاب منفی[18] نام دارد. سرعت حداکثر را حذف[19] می­نامند و سرعت حداقل را مکث توصیفی[20]. به لحاظ نظری، میان شتاب مثبت و شتاب منفی بی‌نهایت پویایی احتمالی قرار گرفته است، اما در عمل تمام‌ این پویایی بنابر قرارداد به دو پویایی تقلیل می­یابند: تلخیص[21] و صحنۀ نمایش[22]. (ریمون کنان، 1387: 72 - 74) در حذف، بخشی از زمان داستان و رویدادهای آن زمان روایت نمی­شود. در درنگ توصیفی رویدادها همراه با توصیف و تفسیر روایت می­شوند. در تلخیص یا چکیده قسمتی از داستان برای سرعت دادن به روایت خلاصه می­شود و در صحنۀ نمایشی، زمان روایت با زمان داستان بنابر قرارداد برابر می­شود و دیالوگ بهترین شکل صحنۀ نمایشی به حساب می­آید.

 

تغییرات سرعت در روایت، میزان اهمیت رخدادهای داستان را نشان می­دهد و بر‌این اساس می­توان سرعت روایت را به میزانی متفاوت به کار برد و حتی آنها را با هم ترکیب کرد. برای مثال یک صحنۀ گفتگو می­تواند در خود تلخیص نیز داشته باشد.

گفته شد راوی در ‌این کتاب در طول یک روز میان خیال و واقعیت در رفت و آمد است و پیوسته در‌ این رفت و آمدها گذشته­اش را مرور می­کند. اما زمان تقویمی در کل رمان، ‌25 سال زندگی راوی، یعنی از 10 سالگی (چهارم یا پنجم دبستان) تا زمان حال یا زمان روایت داستان (35 سالگی راوی) است و ‌این زمان به صورت دو زمان اصلی حال و گذشته روایت شده است.

 روایت یک روزۀ راوی در کتاب 143صفحه­ای به خوبی نشانگر کندی روایت در زمان حال می­باشد. شکسته شدن مرزهای خیال و واقعیت (و یا به عبارتی در هم تنیده شدن زمان حال و گذشته) از طریق گذشته­نگری­های پی در پی راوی در طول ‌این یک روز از مهم­ترین دلایل کندی روایت در زمان حال است. نمونه­هایی از‌این گذشته­نگری­های راوی در قسمت نظم آورده شد.

از خصوصیات چشمگیر نویسنده در نقل رخدادهای گذشته ‌این است که، نویسنده پیش از آنکه رویدادی را کامل نقل کند، در خلال گذشته­نگری­های خود به صورت ناقص و ناتمام به آن رخداد اشاره می­کند. تکرار چندبارۀ ‌این رخدادها پیش از نقل کامل آن، عملاً موجب کندی سرعت روایت شده است. برای مثال علت ترس راوی از تاریکی و مارمولک در صفحات 107 و 108 کتاب آورده شده است. اما راوی پیش از آن در صفحات 11، 46 و 47 به ‌این رخداد به صورت ناقص اشاره می­کند.

 از نظر نگارنده، ‌این ناتمام ماندن جمله­ها یا بریده بریده بودن کلام راوی، هر چند در مواردی تکرار هم نمی­شوند، لیکن به خاطر برانگیختن حس کنجکاوی خواننده در چگونگی ادامۀ همان اتفاق بازگو شده، حس تعلیق بیشتری را به خواننده القا می­کند؛ که ‌این خود از مواردی است که در نهایت به کندی سرعت روایت می‌انجامد؛ مانند کبودی چشم و دست راوی که در صفحات بسیاری از کتاب به آن اشاره شده است. ‌این رویداد، داستان را به روایتی مرموز نزدیک می­کند و ذهن خواننده را به فرضیه­سازی تحریک می‌کند. زیرا راوی تا پایان کتاب از گفتن علت آن خودداری کرده و آن را به ذهن خواننده واگذار می­کند. اشاره به شباهت راوی و گندم در صفحات مختلف کتاب نیز، موجب کنجکاوی شدید خواننده می­شود که بداند آیا گندم دوست راوی است؟‌آیا گندم‌ آینۀ تمام­نمای راوی است و یا خود راوی است؟

در گفت و گوی مستقیم اشخاص، روایت دارای شتابی ثابت است؛ اما برخی از دیالوگ­های‌این رمان به علت وارد شدن نظر راوی در میان آنها به طرف کند شدن حرکت کرده است. همچنین کشمکش­های درونی راوی با خود و اعمال ‌این کشمکش­ها در دیالوگ­ها سبب کند شدن سرعت روایت گردیده است. در نمونۀ زیر عوامل کند شدن سرعت روایت از جمله گذشته‌نگری (گفت و گو با دکتر روانکاو و گفت و گو با گندم در زمانی دیگر)، دخالت نظر راوی در میان دیالوگ و تکرار جمله دیده می­شود: «دکتر گفت: نباید به گذشته فکر کنی. نباید، نباید، بی­خود نبود که کم­کم داشتم به‌این نتیجه می­رسیدم‌این دکترهای روان­شناس یا فکر می­کنند آدم هیچی نمی­داند یا فکر می­کنند اگر می­داند خب پس باید کارهاش دست خودش باشد. مثلاً اگر می­دانی نباید ‌این­قدر به گذشته فکر کنی، فکر نکن دیگر، و اگر نمی­دانی نباید ‌این­قدر به گذشته فکر کنی، بدان و بعد فکر نکن دیگر. به همین راحتی. یکی نیست بگوید آقا من به گذشته فکر می­کنم و می­دانم نباید به گذشته فکر کنم و باز هم به گذشته فکر می­کنم...

گندم گفت: کفش­هات قشنگ­اند. تو‌ این شهر یک کفاشی درست و حسابی پیدا نمی‌شود.‌این­ها را از کجا خریده­ای؟ می­خواستم بگویم من تا حالا از ‌این شهر به هیچ شهر دیگری نرفته­ام. گفت: اگر خواستم کفش بخرم باید باهام بیایی. فکر کردم ‌این «باید باهام بیای» خواهش است یا دستور؟... چه اهمیتی داشت؟ مهم ‌این بود که کسی کفش­های من را دیده بود. فکر کردم نکند مسخره­ام می­کند. با شک و تردید به کفش­هام نگاه کردم. گفت: جدی گفتم، مسخره­ات نکردم. دکتر گفت: نباید به گذشته فکر کنی.‌» گفتم: انگار یک چیزی را جایی در گذشته، جا گذاشته­ام.

همچنین استفاده از شیوۀ توصیف (توصیف اشخاص، مکان­ها و حتی اشیاء)، بیان احساسات خود، لحظه­پردازی، خیال­پردازی و توجه دقیق به جزئیات پیرامون خود، سبب کند شدن سرعت روایت در زمان حال شده است. نویسنده از طریق‌ این توصیفات دقیق، جریان زمان را به تعلیق درآورده است و به قول ژنت زمان داستان را متوقف کرده و فقط زمان متن را جلو برده است. چراکه روایت­گری امری زمان‌مند است و توصیف امری بی­زمان و ژنت در ‌این مورد می‌گوید:

«روایتگری مربوط است با کنش­ها یا رخدادها که به عنوان فرایند­های محض لحاظ می­شوند و بدین وسیله است که روایتگری تأکیدش بر جنبه­های زمان­مند و نمایش روایت است. از دیگر سو توصیف از آن­جا که تأکیدش بر روی اشیا و موجودات، در حالت و بُعد هم­زمانی است، جریان زمان را به تعلیق درمی­آورد و روایت را در بعد فضا می­گستراند.» (امامی و قاسم‌پور، 1387: 155) در عبارات زیر، نمونه­ای از‌این توصیفات و لحظه­پردازی­ها را می­بینیم:

«نمی­دانم چرا ‌این دربند طفلکی تازگی­ها‌این قدر مثل من بلاتکلیف به نظر می­آید. ‌این رستوران­های خردلی که مثل کیک­های چند طبقۀ عروسی، طبقه طبقه توی کوه بالا رفته­اند با آن کنگره­های شیری و آن میز و صندلی­های کاکائویی و آن حباب­های سبز و نارنجی و قرمز و زرد که حتی توی روز روشن­اند، کنار ‌این تخت­ها و سماورها و قلیان­ها... انگار یک مشت چیز میزهای مدرن را چپانده باشند لابلای چیز میزهای سنتی... .» (ص30)

«چشم­هایم را باز می­کنم، انگار سرمای ‌این کاشی­های سرد از توی کله­ام فرو رفته است توی گردنم و از توی گردنم فرو رفته است توی دلم و از توی دلم فرو رفته است توی پاهام... پاهام را جمع می­کنم توی بغلم. کمی که گرم می­شوند، دستم را می­گیرم به دیوار و بلند می­شوم. می­خواهم از توالت بیایم بیرون که صورتم را توی‌اینه می­بینم. می­نشینم روی توالت و صورتم را بین دست­هام قایم می­کنم... .» (ص9)

اما نویسنده برای تعدیل سرعت روایت از تکنیک‌های گفت و گوی مستقیم اشخاص، حذف و خلاصه­گویی بهره جسته است.

استفاده از گفت و گوی مستقیم اشخاص در بخش‌‌هایی از رمان و در عبارت­هایی مانند «من می­گویم» و «او می­گوید»، ‌این قسمت­های داستان را به صحنۀ نمایش تبدیل کرده است. در‌این بخش­ها زمان گاه‌شمارانه و زمان روایت رویدادها یکسان و برابر فرض می­شوند و ‌این امر سبب ضرب­آهنگ یا شتاب ثابت می­شود. به عبارتی سرعت روایت در ‌این قسمت­ها، سرعت معیار یا خنثی است:

«پسره می­گوید: چی بدهم خدمت­تان؟ با‌اینکه پسره سر و ریخت درست و حسابی ندارد، گرم و دلگیر است. می­گویم: اسم ‌این گل­ها چیست؟ می­خندد و می­گوید: والله من فقط داوودی­اش را می­شناسم. لبخند می­زنم و می‌گویم: پس تو هم مثل من اسم گل­ها را بلد نیستی. می­گوید: من سگ کی باشم که مثل شما باشم. کمی نگاهش می­کنم و یک­جوری که خودم هم نمی­دانم چرا ‌این­جوری است، می­گویم: یک ظرف آلبالو. یکی از آن پرهاش را می­دهد دستم. می­گویم: چند؟ می­گوید مهمان ما باشید. می‌گویم: دستت درد نکند. چند؟ می­گوید: نه، والله، ‌این دفعه میهمان، دفعۀ بعد حساب می‌کنیم.» (ص37)

حذف و گزینش، اصلی­ترین شگرد نویسنده برای سرعت بخشیدن به روایت است. راوی در متن روایی از ‌این شگرد برای سرعت بخشیدن به روایت در زمان­های گذشتۀ دور و دورۀ بعد از ازدواج استفاده کرده است. برای مثال فقط حدود 4 یا 5 سطر به دورۀ دبستان راوی اختصاص یافته است و دوره­ راهنمایی وی کاملاً حذف شده است. راوی برای زمان دبیرستان و دانشگاه خود دست به گزینش زده است و قسمت­هایی را انتخاب کرده که در پیشبرد داستان کمک می‌کند.

از دیگر شگردهای نویسنده برای سرعت دادن به روایت، استفاده از دیالوگ­هایی است که در آنها فعل­های به کار رفته، هر کدام بار معنایی جمله­ای کامل را به دوش می­کشند. به عنوان مثال راوی تنها با استفاده از دو فعل، به توصیف صحنه­ای می­پردازد که می­توانسته در چندین خط پرداخته شود:

«این هم از منصور، حالا دیگر وقتش بود. جواب می­دهم. می­گوید: کجایی؟ من تمام دربند را دنبالت زیر و رو کردم. می­گویم: دیوانه­ای. می­گوید: معلوم است که دیوانه­ام، دیوانة تو. می­گویم: قرار بود که دیگر از ‌این حرف‌ها نزنی... می­گوید: من فقط می­خواهم ببینمت. دیدن که جرم نیست. می­گویم: پس بگذار خودم بهت زنگ بزنم. می­گوید: نمی­زنی. می­گویم: می­زنم. می­گوید: قول؟ می­گویم: قول.» (ص49)

در مثال بالا، زنگ زدن را که می­توانسته با جزئیاتی همچون «چه ساعتی؟»، «به چه قصدی» و قول­هایی که می­توانسته با تضمین بیشتری طلب شوند را تنها در چهار کلمه بیان می­شوند.

 

بسامد

بسامد، تعداد دفعات تکرار حوادث سطح داستان و تعداد نقل آن حوادث، در سطح متن است. ژنت می­پرسد که ‌آیا رخداد تکراری هر بار از دیدگاه واحدی روایت شده است؟ در هر نوبت چه نقشی دارد؟ مثال مشهور خوردن شیرینی مادلن به همراه چای، در رمان پروست است. اهمیت ‌این بررسی که به گفتة خود ژنت، در آثار نظری پیشین، بدان کمتر توجه شده است، در نقشی است که در شناخت زمان در داستان دارد؛ یعنی نسبت زمان با موقعیت را روشن می­کند. قطار مشهور سوسور، هر شب که ژنو را در ساعت هشت و چهل و پنج دقیقه به مقصد پاریس ترک می­کند، در زبانشناسی «یک» قطار است و در سخن ادبی «هر شب یک قطار است.» (احمدی،1380: 316) ژنت بسامد را به یکی از اشکال زیر معرفی می­کند:

«بسامد مفرد[23]: متداول­ترین نوع بسامد است که در آن رخدادی را که یک بار اتفاق افتاده است را یک بار روایت کنند. همچنین روایت چندبارۀ رخدادی که چندین بار اتفاق افتاده باشد از نوع بسامد مفرد به شمار می­آید. زیرا هر یک بار روایت آن متناظر با یک بار رخ دادن آن در داستان است.» (ژنت، 1980: 114)

به طور کلی تکرار در روایت داستان احتمالاً گم شده­ام جزء اساسی ذهنیت شخصیت راوی است. در ‌این رمان، روایت بسیاری از رویدادها در ذیل بسامد مفرد قرار می­گیرد. اما آشکارترین نمونه­ها را می­توانیم در قسمت­هایی ببینیم که راوی تبلیغات روی بیل­بردها را نشان می­دهد یا خبرهای رادیو در ماشین را بازگو می‌کند و از طریق آنها شرح وقایع روز را می‌دهد.

«گویندۀ برنامۀ نمی­دانم چی، می­گوید: شاد باش تا حسود نباشی، شاد باش تا نفس راحتت بگذارد، نفس فقط در شادمانی­هاست که حیات می­یابد.» (ص14)

همچنین برای روایت چندبارۀ رخدادی که چندین بار نیز اتفاق افتاده است، می­توان به گفتن مکرر جملۀ «حتماً امروز ناخودآگاه من عزمش را جزم کرده» راوی در صفحات 74 و 75 که در مجموع چهار بار گفته شده است اشاره کرد. ‌این جملۀ واحد در ‌این صفحات هم چندین بار بازگو شده و هم به همان تعداد در مورد راوی اتفاق افتاده است.

بسامد مکرر[24]: در ‌این نوع بسامد، رخدادی که فقط یک بار اتفاق افتاده باشد را چندین بار روایت می­کنند. یک رویداد ممکن است توسط اشخاص مختلف و یا با دیدگاه­های متفاوت گفته شود و یا توسط یک شخص اما در زمان‌های مختلف روایت شود که ما دوباره با دیدگاه متفاوتی روبرو هستیم. (ژنت،1980: 115)

از ویژگی­های بارز ساختار روایی رمان احتمالاً گم شده­ام، روایت چندبارۀ یک رخداد است که از آن به بسامد مکرر نام برده شده است. اشارۀ چندبارۀ راوی در مورد کبودی دست و صورت او، شاید حساسیت و اهمیت ‌این موضوع را به خواننده القا می­کند که پیوسته از خود علت‌این کبودی را بپرسد. ‌این رخداد یک بار اتفاق افتاده است اما راوی تا پایان کتاب چندین بار به شکل­های مختلف از زبان خود و یا اشخاص دیگر به آن اشاره می­کند. به طور کلی بسامدهای مکرر در ‌این کتاب بیشتر براساس گذشته‌نگری‌های پیوستۀ راوی است که به مناسبت رخدادی یا شنیدن جمله­ای در ذهن او تکرار و مرور می­شود.

گاه ‌این نوع تکرار را در یک جمله یا گزاره­ای می­بینیم که عیناً در متن روایی بیان شده اما در واقع یک بار رخ داده است:

تکرار جملۀ «پدرم زمین­دار بوده» در صفحات 19 و 21 را می­توان به عنوان نمونه ذکر کرد. ‌این بسامد منجر به شکل­گیری تعلیق در داستان شده است و ذهن خواننده را درگیر می‌کند تا بداند علت فقر مالی راوی با وجود زمین­دار بودن پدر چیست؟

بسامد بازگو[25]: در متن روایی ‌این کتاب رخدادهای بسیاری دیده می­شود که چندین بار اتفاق افتاده است؛ اما راوی فقط یک بار آنها را بازگو می­کند که ژنت از آن به عنوان بسامد بازگو نام می­برد. (ژنت، همان: 116) راوی با استفاده از ‌این بسامد رخدادهایی را که اهمیت کمتری دارند را نشان می­دهد.

«می­دانم از همین الآن شروع می­کند به وراجی. (بتول خانم) اصلاً برایش مهم نیست توی سالن باشم یا توی اتاق­ها یا توی حمام یا توی توالت. انگار برای هوا حرف می­زند. بعضی وقت­ها فکر می­کنم وقتی خانه نیستم، شاید باز هم همین­طور یک­کله حرف بزند.» (ص11) (بتول خانم قبلاً هم پرحرفی می­کرده است).

گاه راوی از طریق‌ این نوع بسامد نوع زندگی و رفتار خود و دیگران را در گذشته به خواننده خاطرنشان می­کند:

«دکتر پرسید: کتکش می­زنی؟ گفتم: ابداً، فقط وقتی عصبانی می­شوم جوری سرش داد می­کشم که از ترس خشک می­شود.» (ص20 و 21)

دکتر پرسید: «تند تند سرش داد می­کشی؟» گفتم: «بستگی دارد. بعضی وقت­ها یک ماه هم می­شود که مهربانم، آن­قدر مهربانم که خودم هم باورم نمی­شود، بعضی وقت­ها هم چند روز یک‌بار سرش داد می­کشم، یک­وقت­هایی هم روزی یک­بار و شاید هم روزی دو­سه بار.»

نتیجه­گیری

به دلیل گسیختگی رابطۀ میان تداعی­ها و عدم پیروی آنها از قاعده و نظم معین، راوی آشفتگی­های ذهنی خود را با درهم آمیختن زمان در روایت رخدادها (زمان­پریشی) به نمایش می‌گذارد. او با بازگشت زمانی به بیان روایدادهای گذشته و نیز روانشناسی شخصیت‌های داستان به خصوص شخصیت اصلی که خود راوی است، می­پردازد. همچنین با سؤال و تردید نسبت به ‌آیندۀ اشخاص و خود، کنجکاوی خواننده را برمی­انگیزد.

راوی با کم یا زیاد کردن سرعت روایت (تداوم) یعنی با استفاده از حذف، چکیده، صحنۀ نمایشی و درنگ توصیفی و گاه با ترکیب آنها میزان اهمیت رخدادهای داستان را نشان می­دهد.

 هر سه نوع بسامد مفرد، مکرر و بازگو در‌این رمان دیده می­شود که به ما نشان می­دهد گاه رخدادها تکرار شده­اند، مانند بسامد­های بازگو و گاه گزاره­های روایی تکرار شده است، مانند بسامدهای مکرر. اهمیت تکرار در ‌این رویدادها و یا گفته­ها در تأثیر آنها بر روی راوی است. برای مثال مواردی که به عنوان بسامد مکرر ذکر شد، از جمله کبودی دست و صورت راوی، تأثیر مخرب آن رویداد را بر روی راوی نشان می‌دهد.

 



[1]. frontiers of narrative

[2]. narrative discourse

[3]. histoire

[4]. recit

[5]. narration

[6]. mood

[7].voice

[8]. order

[9]. duration

[10]. frequency

[11].  anachrony

[12]. analepsis

[13]. prolepsis

[14].  homodiegetic analepsis

[15].  heterodiegetic analepsis

[16]. Mixed analepsis

[17].  acceleration

[18]. decceleration

[19]. ellipsis

[20]. Descriptive pause

[21]. summary

[22]. scene

[23]. Singulative frequency

[24]. Repetitive frequency

[25]. Iterative frequency

منابع
احمدی، بابک (1380). ساختار و تأویل متن. چاپ یازدهم. مرکز. تهران.
اخوت، احمد (1371). دستور زبان داستان. نشر فردا. اصفهان.
امامی، نصرالله و قدرت قاسمی­پور (1387). «تقابل عنصر روایت­گری و توصیف در هفت­پیکر نظامی». نشریۀ نقد ادبی. سال 1. شمارۀ 1.
ایگلتون، تری (1390). پیش درآمدی بر نظریۀ ادبی. ترجمۀ عباس مخبر. چاپ ششم. مرکز. تهران.
برتنز، یوهانس ویلم (1388). نظریۀ ادبی. ترجمۀ فرزان سجودی. چاپ دوم. آهنگ دیگر. تهران.
حری، ابوالفضل (1387). «درآمدی بر رویکرد روایت شناختی به داستان روایی با نگاهی به رمان آینه­های­ دردار هوشنگ گلشیری». پژوهش‌های زبان­های خارجی. نشریۀ دانشکدة ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تبریز. سال 51. شمارۀ مسلسل 208.
ریمون کنان، شلومیت (1387). روایت داستانی: بوطیقای معاصر. ترجمۀ ابوالفضل حری. نیلوفر. تهران.
سالار، سارا (1387). احتمالاً گم شده­ام. چاپ چهارم. نشر چشمه. تهران.
سلدن، رامان و پیتر ویدوسون (1384). راهنمای نظریۀ ادبی معاصر. ویرایش سوم با تجدید نظر و اضافات. ترجمۀ عباس مخبر. چاپ چهارم. طرح نو. تهران.
گراهام، آلن (1354). بینامتنیت. ترجمۀ پیام یزدان­جو. مرکز. تهران.
مارتین، والاس (1386). نظریه­های روایت. ترجمۀ محمد شهبا. چاپ دوم. هرمس. تهران.
Genette, Gerard (1980). Narrative Discourse. An essay in method. trans. Jane E. Lewin. Ithaca New York:  Cornell University Press.