نوع مقاله : علمی- پژوهشی
نویسنده
استادیار گروه زبان و ادبیات فارسی، دانشگاه پیام نور
چکیده
کلیدواژهها
عنوان مقاله [English]
نویسنده [English]
Availing from story and narration for expressing deep mystic concepts has been considered by poets and writers of our country for a long time. Sometimes we face stories that have similar and various narrations due to their high structure and conceptual capacity. Ayaz va Gohar Shekastan (Ayaz and Breaking of Gem) is one of these stories which has been narrated by Attar, Shams-e-Tabrizi, Mowlavi and Soltan Valad. In this research the author tries to examine these various narrations by applying comparative attitude and descriptive and analytical method. Also, the narrative structure of the narrations are expressed, and their similarities and differences regarding the story elements such as characterization, setting, dialogue and theme are explained. The results of the comparison reveal that in Mowlavi’s narration story actions are more than the others, and the setting is present. Moreover, the characterization element in Mathnavi-ye Ma‘navi is more impressive than the others. Besides, Mowlavi and Shams-e-Tabrizi have tried to express their narration as a show by using suitable dialogues regarding characters’ situations.
کلیدواژهها [English]
مقدمه
یکی از ویژگیهای آثار تعلیمیو عرفانی، بهرهگیری از حکایت و قصّهبرای بیان مفاهیم و آموزههای معنوی است. قصّه، قالبی است که میتوان با آن بسیاری از مضامین و افکار انسانی، اخلاقی و عرفانی را به صورت غیرمستقیم به دیگران منتقل کرد؛ مخصوصاً در آثار بزرگ عرفانی حکایت و قصّه وسیلهای برای بیان مفاهیم بلندی است که بهسادگی در قالب لفظ نمیگنجد و نمیتوان آنها را به راحتی و با زبان ساده و مستقیم به مخاطب منتقل کرد. البته در داستانهای عرفانی قصّه و حکایت، بهانهای برای بیان مطالب عرفانی است و وقتی هدف از داستانپردازی القای لذّت از طریق ترکیب حوادث نیست، نباید انتظار داشت که مؤلف اندیشه و تخیل خود را صرف خلق داستانی با ساختار پیچیده و پرحادثه کند؛ بلکه آنچه نیروی اندیشه و تخیّل مؤلف را بیشتر به خود مشغول میکند، این است که چه داستانی ابداع کند و مطالب را چگونه بپروراند که آن داستان بتواند در دلالت ثانوی با معانی منظور نظر عرفانی او منطبق شود و تمثیلی محسوس برای بیان معارف نامحسوس باشد. (پورنامداریان، 1382: 220)
هدف از این پژوهش، بازخوانی و تحلیل حکایتی عارفانه و خواندنی است که از زبان چهار راوی روایت شده است. این پژوهش با روش توصیفی- تحلیلی، روایت مولوی را از حکایت ایاز و گوهر شکستن با روایتهای عطّار، شمس تبریزی و سلطان ولد از آن حکایت مقایسه میکند و ضمن تحلیل روایتهای آنان، شباهتها و تفاوتهای هر روایت را از دیدگاه عناصر داستانی بررسی میکند.
حکایت ایاز و گوهر شکستن آخرین حکایت از حکایتهای دفتر پنجم مثنوی است.این حکایت در مقالات شمس، مصیبتنامة عطّار و ولدنامة سلطان ولد نیز روایت شده است. دکتر زرّینکوب معتقد است که این داستان را گویندة مثنوی از مقالات شمس اخذ کرده است (زرینکوب، 1368الف: 451) امّا مرحوم فروزانفر مأخذ مولوی را حکایت عطّار در مصیبتنامه میداند. (فروزانفر، 1362: 193)
حکایت ایاز و گوهر شکستن، حکایتی از رابطة سلطان محمود و ایاز است که درونمایه و پیام آن این است که بنده باید خودی خود را بشکند و تسلیم محض پروردگار باشد. البته حکایتهای بسیاری از محبّت سلطان محمود به غلامش ایاز در متون نظم و نثر فارسی روایت شده است که در بیشتر آنها عشقی واقعی و به دور از هوای نفسانی دیده میشود. ایاز در بیشتر حکایتهای عرفانی رمز انسان کامل و عاشق صادق است و سلطان محمود نیز رمز معشوق ازلی، خداوند است که با جلال و عظمت خود بر همه چیز و همه کس حکمفرماست.
دربارة پیشینة تحقیق در زمینة روایتگری مولانا و مقایسة آن با عطّار، میتوان به کتاب در سایة آفتاب (پورنامداریان،1380) اشاره کرد که در بخشی از آن، حکایتی از مثنوی با روایت عطّار از همان حکایت مقایسه شده است. نویسندة کتاب بوطیقای روایت در مثنوی (توکّلی، 1389) نیز بهطور مفصّل به روایتگری مولانا پرداخته است. بررسی سابقة تحقیق نشان میدهد پژوهشی که در آن به مطالعه و تحلیل یک حکایت از نظر ساختار و عناصر داستانی در روایت چهار راوی (مولانا، عطّار، سلطان ولد و شمس تبریزی) پرداخته شده باشد، صورت نگرفته است. از اینرو ضروری به نظر میرسد که با پژوهشهای موردی و مقایسهای به بررسی شیوههای حکایتپردازی در حکایتهایی بپردازیم که ساختار مشترک یا مشابهی دارند تا به میزان توانایی هر راوی در شخصیتپردازی، صحنهپردازی، گفتگو، زبان و درونمایه در مقایسه با دیگر راویان آن حکایت دست یابیم. تحقیق دربارۀ چگونگی حکایتپردازی در آثار عرفانی، ما را با ساختار فکری گویندگان و نویسندگان آنها آشنا میکند و دریچهای برای فهم لایههای زیرین و دلالتهای ضمنی این آثار میگشاید.
1. ساختار روایت
داستان، شامل رخدادها و نیز افرادی است که رخدادها را در زمان و مکانی تجربه میکنند (لوته، 1386: 21) و هر آنچه داستانی را بازگو کند یا نمایش دهد، روایت نام دارد. نقل حوادث به این معنی است که روایتها در برههای زمانی و به صورت متوالی و پیوسته اتّفاق میافتند. اساساً داستان را چکیدهای از رخدادهای روایتشده و شرکتکنندگان متن تعریف کردهاند و آن را بخشی از یک برساخت بزرگتر یعنی جهان داستانی یا سطح بازسازی یا بازنموده شدة واقعیت در نظر میگیرند که اشخاص داستان در آن زندگی میکنند و رخدادها نیز در آن به وقوع میپیوندند. (ریمون کنان، 1387: 15)
در روایت مولوی حدود پنجاه بیت به بیان حکایت ایاز و شکستن گوهر اختصاص دارد و بقیة ابیات بیـان اندیشهها و اعتقادات مولانا دراین زمینه است. تعداد ابیات در روایت عطّار یازده بیــت است که بـا عنوان «الحکایه و التمثیل» از سایر بخشها جدا شده است. در ولدنامه نیز حدود چهل بیت بیان قصّه است و بقیـۀ ابیات بــه نتیجـهگیری و بیـان مفاهیم عـرفــانی اختصاص دارد و در مقالات شمس این حکایت در 29 سطر گنجانده شده است.
1-1. کنشهای روایت مولوی
ساختار روایت مولوی شامل خویشکاریهای زیر است:
1-1-1. رفتن شاه بهایوان و دیدن سران دولت.
1-1-2. درآوردن گوهر درخشان، پرسیدن قیمت آن از وزیر و امر به شکستن آن به وزیر؛ خودداری وزیر از شکستن گوهر و بخشیدن خلعت به او.
1-1-3. دادن گوهر به حاجب، پرسیدن ارزش آن و دستور به شکستن آن؛ خودداری حاجب از شکستن گوهر و بخشیدن خلعت به او.
1-1-4. دادن گوهر به امیر و دستور به شکستن آن؛ خودداری امیر از شکستن گوهر.
1-1-5. امتحان حدود پنجاه امیر دیگر و خودداری آنها از شکستن گوهر و بخشیدن خلعت به آنها.
1-1-6. دادن گوهر به ایاز و امر به شکستن آن؛ شکستن گوهر به وسیلة ایاز.
1-1-7. بانگ و فریاد امیران در اعتراض بهایاز؛ جواب ایاز به امیران که ارزش امر شاه بیشتر است یا ارزش گوهر؟ و شرمندگی امیران.
1-1-8. دستور شاه به جلاّد برای قتل امیران؛ شفاعتخواهی ایاز برای امیران و عذرخواهی او از شفاعتگری.
1-2. کنشهای روایت شمس
در روایت شمس تبریزی در مقالات خویشکاریهای زیر به چشم میخورد:
1-2-1. جواب وزیر به شاه که چگونه این گوهر با ارزش را بشکنم و تأیید شاه.
1-2-2. دادن گوهر به حاجب و پرسیدن قیمت آن و امر به شکستن آن؛ خودداری حاجب از شکستن گوهر، تحسین شاه و دادن خلعت به او.
1-2-3. امتحان دیگران.
1-2-4. رسیدن گوهر به دست ایاز، شکستن گوهر به وسیلة او با سنگهایی که در آستین خود پنهان کرده بود.
1-2-5. اعتراض همه به ایاز و جواب ایاز به حاضران در دربار که امر شاه با ارزشتر است یا گوهر؟ و پشیمانی همه.
1-2-6. دستور شاه به جلاّد برای کشتن آنها و شفاعتگری ایاز.
1-3. کنشهای روایت عطار
روایت عطّار در مصیبتنامه با خویشکاریهای زیر به نمایش گذاشته شده است:
1-3-1. بودن جام لعل با ارزشی در دستایاز؛ دستور شاه به ایاز برای شکستن آن و زدن جام بر زمین.
1-3-2. اعتراض خیل و سپاهیان به ایاز و تبسّم شاه.
1-3-3. پرسش یکی از ایاز که چرا جام با ارزش را شکستی؟ و پاسخ ایاز که فرمان شاه برتر از هر چیزی است.
1-4. کنشهای روایت سلطان ولد
امّا ساختار این روایت در ولدنامة سلطان ولد شامل خویشکاریهای زیر است:
1-4-1. حسد وزیر و امیران نسبت به ایاز به دلیل علاقة شاه به او؛ فراخواندن وزیر و امرا به قصد امتحان آنها.
1-4-2. نشان دادن گوهر به وزیر و امر به شکستن آن، خودداری وزیر از شکستن گوهر و تحسین شاه.
1-4-3. امتحان دیگر امیران و دستور به شکستن گوهر و خودداری امیران از شکستن آن و تحسین شاه.
1-4-4. دستور شاه به ایاز برای شکستن گوهر و شکستن گوهر با سنگ به وسیلة ایاز.
1-4-5. پرسش شاه از ایاز که حکمت کارت چه بود؟ و پاسخ ایاز که شکستن گوهر بهتر از شکستن امر شاه است.
***
ساختار حکایتها گویای آن است که بیشترین خویشکاریها در روایت مولوی وجود دارد (8 خویشکاری)، پس از آن در روایت شمس (6 خویشکاری) و روایت سلطان ولد (5 خویشکاری) و سرانجام در روایت عطّار کمترین خویشکاری (3 خویشکاری) دیده میشود که نشان میدهد تعداد خویشکاریهای هر روایت با تعداد ابیات آن رابطۀ مستقیم دارد و هر چه تعداد ابیات بیشتر باشد، تعداد خویشکاریها نیز بیشتر است. تعداد ابیات و تعداد خویشکاریهای هر روایت در جدول شمارة 1 نشان داده شده است.
جدول 1. مقایسة حجم حکایتها با تعداد خویشکاری
منبع حکایت |
تعداد ابیات یا سطرها |
تعداد خویشکاری |
مثنوی معنوی |
50 |
8 |
ولدنامه |
40 |
5 |
مصیبتنامه |
11 |
3 |
مقالات شمس |
29 |
6 |
روایتها در هر چهار حکایت با زاویة دید سوم شخص ارائه میشود که زاویة دید بیرونی است و از سایر دیدگاههای روایت انعطافپذیرتر است. همة روایتها از نوع خطّیاند و هیچ نوع چرخشی در روایت قصّه صورت نمیگیرد؛ یعنی هر چهار راوی، حکایتها را برحسب زمان اتفاق افتادن ماجراها میچینند. به تعبیر دیگر زمان روایی داستان با زمان تاریخی آن همسویی دارد. همسویی زمان روایی با زمان تاریخی به این معناست که در آنها حوادث براساس رابطۀ علّیت روایت نمیشود، از اینرو پیرنگ داستانها ضعیف است.
گرماس، از نشانهشناسان معروف مکتب پاریس، یکی از ساختارهای بنیادین روایت را پیمان، آزمون و داوری میداند؛ به نظر او مشارکتکنندگان عبارتاند از: منعقدکنندة پیمان و متعهد پیمان؛ آزمونگر و آزمونشونده؛ داور و مورد داوری. (اسکولز، 1383: 156) بر این اساس در ساختار روایت ایاز و گوهر شکستن ساختار آزمونگر و آزمونشونده به چشم میخورد. سلطان محمود (شاه، خدا) آزمونگر و وزیر و دیگر درباریان (مردم) آزمون شوندهاند و در این میان تنها قهرمان روایت (ایاز، انسان کامل) است که از آزمون سربلند بیرون میآید.
همچنین مقایسة ساختار این حکایتها نشان میدهد که مأخذ روایت مولوی از این حکایت، باید حکایت شمس تبریزی باشد نه حکایت عطّار در مصیبتنامه، آنچنانکه فروزانفر (1362: 193) حدس زده است.
2. شخصیتپردازی
مهمترین عنصر منتقلکنندة تم داستان و مهمترین عامل طرح آن شخصیت داستانی است.(یونسی، 1365: 25) سیمای شخصیتهای داستانی «از در هم بافتن نخهای کنش و دادهها و ویژگیهای شخصی شکل میگیرد.» (مارتین، 1382: 85)
در حکایت مولوی، شاه، وزیر، حاجب، امیران، ایاز و جلاّد شخصیتهای اصلیاند. در روایت شمس نیز همین شخصیتها حضور دارند امّا تعداد شخصیتها در حکایت سلطان ولد کمتر از حکایت مولانا و شمس است و در آن شاه، ایاز، وزیر و امرا حضور دارند. البته کمترین تعداد شخصیتهامربوط به روایت عطّار است که در آن تنها از شاه، ایاز و سپاهیان سخن به میان میآید. شخصیتهای هر روایت در جدول شمارة 2 نشان داده شدهاند:
جدول 2. شخصیتهای روایت مولانا، عطّار، شمس و سلطان ولد
راویان شخصیتها |
مولوی |
شمس |
عطّار |
سلطان ولد |
شاه |
+ |
+ |
+ |
+ |
ایاز |
+ |
+ |
+ |
+ |
امیران/ درباریان/ سپاهیان |
+ |
+ |
+ |
+ |
وزیر |
+ |
+ |
- |
+ |
جلّاد |
+ |
+ |
- |
- |
حاجب |
+ |
+ |
- |
- |
بر اساس جدول شمارة 2، شخصیتهای این حکایت در دو روایت مولوی و شمس تبریزی یکساناند؛ جز اینکه در روایت مولوی از کسانی که در مجلس شاه حضور دارند به امیران یاد میشود و در روایت شمس از آنها به حاضران در دربار (درباریان) تعبیر میشود. این حاضران در دربار را میتوان شخصیتهایی تصادفی محسوب کرد؛ شخصیتهایی که داستان را واقعی میکنند و تصاویری از حال و هوای صحنه به دست میدهند. این نوع شخصیتها فقط یک بار در صحنه ظاهر میشوند و نقش آنها آنقدر جزئی به نظر میرسد که ارزش نامگذاری ندارند، امّا وجودشان ضروری است. (بیشاب، 1374: 148) در روایت سلطان ولد، جلّاد حضور ندارد و ماجرای خشم سلطان بر امرا دیده نمیشود و در روایت عطّار که کمترین شخصیتها را دارد وزیر، امیران و جلّاد حضور ندارند و در واقع در این روایت، تنها ایاز است که مورد آزمایش قرار میگیرد امّا در روایتهای دیگر ایاز پس از دیگران امتحان میشود.
در روایت عطّار اشارهای به خصوصیات ظاهری و باطنی شخصیتها نمیشود؛ اینکه ایاز کیست و چه خصوصیاتی دارد و حتی نام شاه چیست در این حکایت نیامده است. اما مولانا توجّه زیادی به روانشناسی شخصیتها و توصیف احوال درونی آنان دارد، مثلاً وقتی ایاز با سنگهایی که در دست دارد گوهر را میشکند، به توصیف شخصیت او میپردازد و او را همچون یوسف (ع) میداند که وقتی در چاه بود پایان و عاقبت کارش را میدانست؛ و در پایان حکایت نیز به وصف شخصیت ایاز میپردازد که خود را در مقابل عظمت شاه هیچ میبیند و حتی از اینکه جرأت کرده است تا در چنین بارگاهی شفاعتگر دیگران باشد، طلب بخشایش میکند. در ولدنامه نیز سلطان ولد به توصیف شخصیتها میپردازد امّا بر خلاف مولوی که فهم معنای نمادین کلام را به خواننده میسپارد، مقصود خود از شخصیتها را به صورت آشکار بیان میکند که منظور از محمود خالق دو جهان و مقصود ازایاز عاشق حق است.
سلطان محمود در مثنوی معنوی همچون پیامبران و اولیا توصیف میشود. ماجرای او باایاز یادآور شیفتگی مرید و مرادی است. آشکار است که سلطان محمود در این حکایت پیوندی با سلطان غزنوی تاریخی ندارد. به طور کلی شخصیت شاه در بسیاری از قصهها به شیوهای پرداخته شده است که شاهان تاریخی را به یاد نمیآورد؛ گویی شاهان مثنوی نیز در قلمرو انفسی فرمان میرانند. البته چنین برداشت تأویلی و تمثیلی از قصّهها و شخصیتهای تاریخی در میراث صوفیانة پیش از مولانا هم یافتنی است. عطّار نیز سلطان محمود را تا مقام یک قهرمان روحانی بالا میبرد. (توکّلی، 1389: 564- 565) پس از بزرگان و رجال تصوّف هیچکس در مثنویهای عطّار به اندازة محمود غزنوی سهیم نیست؛ در مجموع مثنویهای عطّار، حکایات مربوط به محمود غزنوی به 61 حکایت میرسد. (ر.ک: فروزانفر، 1374: 53) عطّار در حکایتی دیگر از فانی شدن ایاز (بنده) در وجود محمود (معشوق ازلی)، سخن میگوید. براساس این حکایت، روزی محمود با ایاز مشغول چوگانبازی بود و از یکی از تماشاگران خواست که بگوید کدامیک از آنها بهتر بازی میکنند؛ آن تماشاگر که صاحبنظر بود، محمود و ایاز را یکی میبیند و جواب لطیفی میدهد:
بود آن نظّارگی صاحـبنظــر
گفت چشمم کور بـادای دادگر
گــر شما را مــن دو تن میدیدهام
جز یکی نیستاینچه من میدیدهام
چون نگه کردم به شاه حقشناس
بــود از ســر تا قدم جملهایاس
چــونایاست را نگه کردم نهان
بــود هفت اعضای او شاه جهان
گــر دو تــن را در نظر آوردمی
در میــان هــر دو حکمیکردمی
لیک چون هر دویکیدیدم عیان
حکم نتــوان کرد هرگز در میان
(عطار، 1388: 351)، (برای نمونههای دیگر، همان: 200، 234، 269، 296، 349، 365، 373، 385، 416، 435 و...)
شمس نیز در مقالات چنین مضمونی را بیان میکند: «اندرون محمود همه ایاز است، اندرون ایاز همه محمود. نامی است که دو افتاده است». (شمس تبریزی، 1377: 274)
شمس تبریزی در روایت خود از حکایت ایاز و گوهر شکستن، هیچ اشارهای به خصوصیات شخصیتها نمیکند و تنها نامی از آنها به میان میآورد و از این نظر شبیه روایت عطّار است. درواقع تنها مولوی و سلطان ولد به شخصیتپردازی روایت خود توجّه نشان دادهاند. البته نویسنده یا شاعر در آفرینش شخصیتهایش آزاد است، امّا آنچه مهم است این است که شخصیتها و دنیای آنها و رفتار و کردارشان باید به نظر خواننده در حوزة داستان معقول و باور کردنی بیاید. (میرصادقی،1380: 84)
شخصیتهای اصلی هر چهار روایت، مانند قصّههای قدیمی ایستایند؛ یعنی در طول ماجراهای قصهها تغییر نمیکنند امّا در روایت شمس تبریزی حاضران در دربار از نوع شخصیتهای پویایند که پس از سخنان ایاز متحول میشوند و از رفتار خود پشیمان میشوند. در روایت مولوی نیز این پشیمانی آنان به صورت ضمنی بیان شده است. بهطورکلی میتوان گفت در این روایتها عامل شخصیت، محوری است که تمامیت قصّه بر مدار آن میچرخد و عوامل دیگر عینیت، کمال، معنا و مفهوم و حتی علت وجودی خود را از عامل شخصیت کسب میکنند. نوع شخصیتها را از جهت اصلی و فرعی، ایستا و پویا، و شخصیتهای بیطرف، همسو و مخالف در جدول شمارة 3 میبینیم.
جدول 3. نوع شخصیتهای روایت مولوی، عطّار، شمس و سلطان ولد
راویان
نوع شخصیتها |
مولوی |
شمس |
عطّار |
سلطان ولد |
اصلی |
شاه و ایاز |
شاه و ایاز |
شاه و ایاز |
شاه و ایاز |
فرعی |
امیران، وزیر، جلاد، حاجب |
درباریان، وزیر، جلاد، حاجب |
سپاهیان |
امیران، وزیر |
ایستا |
شاه و ایاز |
شاه و ایاز |
شاه و ایاز |
شاه و ایاز |
پویا |
امیران |
درباریان |
- |
- |
همسو |
شاه و ایاز |
شاه و ایاز |
شاه و ایاز |
شاه و ایاز |
مخالف |
امیران، وزیر، حاجب |
درباریان، وزیر، حاجب |
سپاهیان |
امیران، وزیر |
بیطرف |
- |
- |
- |
- |
3. گفتگو
گفتگو یکی از عناصر مهم داستان است که درونمایه و محتوای اثر را به نمایش میگذارد، شخصیتها را معرفی میکند و احساس و اندیشۀ آنان را به خواننده نشان میدهد. در واقع گفتگو «به مثابه نوعی کنش باعث بازنمایی و شناخت شخصیتها» میشود. (خسروی، 1388: 75) در هر چهار روایت به عنصر گفتگو توجه شده است، امّا گفتگوها در این روایات همچون قصههای قدیمی جزء پیکرة روایتاند و از خود استقلالی ندارند؛ البته در روایت شمس استقلال بیشتری دیده میشود، چراکه شمس روایت خود را بدون هیچ توصیفی با گفتار وزیر آغاز میکند: «وزیر گفت: این گوهر را چگونه بشکنم؟ شاه گفت: راست میگویی، چون شکنی؟» (شمس تبریزی، 1377: 87)، در واقع شمس با این مکالمه، مخاطب را بدون هیچ مقدمهای درگیر ماجرا میکند.
حال تعداد و نوع گفتگوها را در چهار روایت مرور میکنیم.
3-1. گفتگو در روایت مولوی
در روایت مولوی هفت گفتگوی بیرونی وجود دارد که عبارتاند از:
3-1-1. گفتگوی شاه با وزیر
3-1-2. گفتگوی شاه با حاجب
3-1-3. گفتگوی شاه با امرا
4-1-4. گفتگوی شاه با ایاز
3-1-5. گفتگوی ایاز با امرا
3-1-6. گفتگوی شاه با جلّاد
3-1-7. گفتگوی ایاز با شاه
مولانا در این گفتگوهای نمایشی احوال، احساس و افکار شخصیتها را بهخوبی آشکار میکند. اساساً در قصههای مثنوی از عنصر گفتگو به شیوة تکرار تناوبیِ آن در فواصل رخدادهای داستانی استفاده شده است و روایت برخی قصهها از طریق مشارکت گفتگو و کنش داستانی هدایت میشود. قصههایی که به این شیوه روایت میشوند در واقع همان پاگردهای راوی دانای کل هستند که راوی در آن لحظات عنان روایت را به دست شخصیتهای پویا و گفتگوهای زندة آنها میسپارد و خود دورادور نظارهگر روایت است. (مهدیزاده، 1390: 137-139)
در این روایت در مثنوی هم حرکات و اعمال شخصیتها به همراه گفتگوی آنان به شیوهای تکراری- تناوبی پرداخت شده و به این ترتیب ساختار روایت به شگرد روایت لحظه به لحظه نزدیک شده است. مولانا با این کار جنبههای درونی شخصیتهای روایتش را افشا میکند و البته به جذابیت و جلب توجّه مخاطب نیز میافزاید.
3-2. گفتگو در روایت شمس
در مقالات شمس تبریزی گفتگوها شامل موارد زیر است:
3-2-1. گفتگوی وزیر با شاه
3-2-2. گفتگوی شاه با حاجب
3-2-3. گفتگوی شاه با ایاز
3-2-4. گفتگوی شاه با خود (گفتگوی درونی)
3-2-5. گفتگوی ایاز با درباریان
3-2-6. گفتگوی شاه با جلّاد
3-2-7. گفتگوی ایاز با شاه
در روایت شمس تبریزی، جز گفتگوی شاه با امیران سایر گفتگوها دیده میشود، امّا گفتگوها بسیار کوتاه و نمایشنامهوارند و در کمال ایجاز بیـان میشوند: «گفت: چه آه است؟ چه غریو است؟ گفت: چنین گوهر قیمتی را بشکستی؟ گفت: امر پادشاه با قیمتتر است یا این گوهر؟» (شمس تبریزی، 1377: 87)، برعکسِ مولوی که گفتگـوی بیـن شخصیتها را وسیلهای بـرای بیـان انـدیشهها قرار میدهد و معمولاً گفتگوها بسیـار طولانی است، شمس گفتـگوها را در حـد جملههای بسیار کوتاه بیان میکند. در روایت شمس آمیختگی روایت با گفتگو کاملاً مشهود است. شروع روایت شمس با گفتگوست و در ادامة روایت نیز به گفتگوی مستقیم شخصیتها بدل میشود.
گفتگو در روایت شمس از نوع بیرونی و نمایشی است امّا یک نمونه تکگویی درونی نیز دیده میشود، آنجا که شاه در در دل با خود میگوید: نکند ایاز هم مثل آنها عمل کند. تعبیر شمس برای نشان دادن این نوع گفتگو چنین است: «شاه به اندرون میگوید: ایاز من!» (همان: 88) که تعبیر اندرون نشاندهندة آن است که گفتگویی درونی صورت گرفته است. این گفتگو تجربة درونی و عاطفی شاه را گزارش میکند و لایة پیچیدة زیرین ذهن او را به نمایش میگذارد.
3-3. گفتگو در روایت سلطان ولد
در ولدنامه گفتگوها شامل موارد زیر است:
3-3-1. گفتگوی شاه با وزیر
3-3-2. گفتگوی شاه با امرا
3-3-3. گفتگوی شاه با ایاز
در روایت سلطان ولد که حاجب و جلّاد حضور ندارند، گفتگوها کوتاهتر از روایت مولوی و شمس است و نوع آنها نیز بیرونی است. این گفتگوها نیز بر نمایشی کردن روایت میافزایند.
3-4. گفتگو در روایت عطّار
در روایت عطّار نیز تنها دو گفتگوی بیرونی و نمایشی دیده میشود:
3-4-1. گفتگوی شاه با ایاز
3-4-2. گفتگوی یکی از سپاهیان با ایاز
***
بررسی گفتگوها نشاندهندۀ آن است که گفتگوها در هر چهار روایت از نوع بیرونی و نمایشی است و تنها یک گفتگوی درونی در روایت شمس تبریزی دیده میشود. همچنین این مقایسه بیانگر آن است که عطّار علاقهای به استفاده از عنصر گفتگو در حکایت خود ندارد و تنها از چند گفتگوی کوتاه بهره میگیرد، اما مولانا با افزودن تعداد گفتگوها هم بر ظرفیت نمایشی روایت میافزاید و حکایت خود را جذّابتر میکند و هم خواننده را به سمت نتیجهگیری از حکایت سوق میدهد. او گفتگوها را متناسب با شخصیتها و موقعیتها به گونهای میآورد که ملالآور نباشد. «این گفتگوهای طولانی در مثنوی که غالباً رنگ کلامی، فلسفی و عرفانی دارند و معانی گوناگونی در این زمینهها در خلال آنها مطرح میشود میتوانست اسباب ملال خواننده یا مخاطب عادی را که جاذبة داستان آنان را به خواندن و شنیدن ترغیب میکند فراهم آورد، امّا مثنوی علیرغم این وضع از حدیقة سنائی و مثنویهای عطّار که فـاقـد ایـن گفتگوهای طولانی است جذّابتر و در نتیجه پرخوانندهتر است، به طوری که مثنوی هم مخاطبان خاص و علاقهمندان به تأمل و تفکر را جذب میکند و هم خوانندگان عادی را». (پورنامداریان، 1380: 274)
4. صحنهپردازی
صحنه، زمینه و موقعیتی مکانی و زمانی است که اشخاص داستان نقش خود را در آن بازی میکنند. (مستور، 1379: 46 – 47) در روایت مولوی زمان و مکان حکایت بهاین گونه آمده است:
شــاه روزی جانب دیوان شتافت
جمله ارکان را در آن دیوان بیافت
( مولوی، 1362: 3/257)
مولانا با واژة «روزی» زمانی را برای حکایت خود انتخاب میکند که زمانی نامشخص است و با واژۀ «دیوان» نیز آشکار میکند که مکان واقعه در دربار است. البته شخصیتهای داستان مثنوی از فضا و زمان خویش گسستهاند و در فضا و زمانی دیگر جای گرفتهاند؛ فضا و زمانی که ویژة روایت است.
در مقالات شمس این قصّه شروع خوبی ندارد؛ گویا پارهای از آن افتاده است. انگار او در میان کلام خود به یـاد ایـن حکـایت میافتــد و قسمتی از آن را برای مخاطب آشنا با ماجرا تعریف میکند. شروع حکایت شمس این گونه است:
«وزیر گفت: ایـن گـوهـر چگــونــه بشکنم؟» (شمس تبریزی، 1377: 87) در واقع حکایت شمس در بیزمانی و بیمکانی جریان دارد و این یکی از ویژگیهای قصههای قدیمیاست که در آنها مضمون و پیام حکایت بیشتر از زمان و مکان آن اهمیت دارد. البته باید به این نکته هم توجه داشت که شمس سخنان و حکایتها را میگفت و مولانا، حسامالدین چلبی، سلطان ولد و دیگر مریدان مینوشتند. بعضی نیز احتمال دادهاند که برخی از سخنان شمس در مقالات، یادداشتهای پراکندة اوست که همراه با نوشتههای مریدانش از سخنان شمس به صورت کنونی درآمده است (شمس تبریزی، 1383: 26) و شاید این یکی از دلایل آشفتگی، افتادگی و نقص قسمتهایی از روایت و بینظمی مطالب در مقالات است.
در روایت مصیبت نامۀ عطار نیز زمان و مکان این حکایت نیامده است. عطّار حکایت خود را این گونه آغاز میکند:
بود جامیلعل در دست ایاس
قیمت او برتر از حدّ و قیاس
(عطّار، 1356: 297)
ساختار داستان عطار، دارای توالیِ زمانیِ طبیعی است و به گونهای پیش میرود که در امتداد زمان هر شخصیت یا واقعهای بعد از واقعة قبلی در طرح داستان حضور دارند. ترتیب حضور شخصیتها و وقایع که برحسب سیر طبیعی زمان وارد صحنه میشوند تابع نظم طبیعی عناصر جمله در زبان است. (ر. ک: پورنامداریان، 1382: 207) البته عطّار توجهی به صحنهپردازی نشان نمیدهد. تفاوت دیگر بین روایت او و سه روایت دیگر ایـن است که در روایـت عطّار آنچــه شـاه فـرمان بـــه شکستن آن میدهد جام لعل است اما در سه روایت دیگر گوهر است که باید شکسته شود.
سلطان ولد نیز در ولدنامه همچون عطّار و شمس تبریزی اشارهای به زمان و مکان واقعه ندارد. شروع حکایت او این گونه است:
همچنین بود قصّة محمود
بــا ایـاز گزیـدة مسعـود
(سلطان ولد، 1367: 23)
مقایسة این چهار روایت از نظر صحنهپردازی نشان میدهدکه تنها مولاناست که به عنصر زمان و مکان توجّه دارد، البته او نیز به صورت گذرا به آن اشاره میکند، همچنانکه امروزه داستاننویسان مینیمالیست از چنین شیوهای بهره میگیرند.
5. زبان
اساساً زبان در شعر حکمی و تعلیمی مانند نثر در خدمت بیان و انتقال معنی و معرفت است، با این تفاوت که شعر با استفاده از عناصر و شگردهای شعری زبان را به گونهای ترکیب میکند که ابلاغ معنی و معرفت با زبانی لذتبخش و شورانگیز تحقّق پیدا کند. طبیعی است که مخاطب شعر حکمی و تعلیمی، اهل فضل و درباریان نیستند، بلکه عامّة مردماند؛ زیرا اهل فضل آنچه را شعر حکمی نیّت بیان و انتقال آن را برعهده میگیرد غالباً از پیش میدانند، به همین سبب شعر حکمیبنا بر تعهّد و وظیفهاش، هم بر پیام تأکید دارد و هم بر مخاطب و زمینۀ معنایی، که این به معنی برجسته شدن سه نقش شعری، تـــرغیبی و ارجـاعی در شعر حکمیو تعلیمی است. (پورنامداریان، 1380: 256 – 257)
حکایت ایاز و گوهر شکستن در هر چهار روایت، با زبانی ساده بیان شده است امّا زبان مولوی نسبت به زبان روایتهای دیگر به زبان مردم نزدیکتر است. زبان مولوی در این حکایت و سایر حکایتهای مثنوی سرشار از کنایات و مثلهای رایج و اصطلاحات مردمیاست؛ «از راه به چاه بردن»، «سنگ بر سبو زدن» و «گلوی خود گرفتن» نمونههایی از این کاربرد است:
جامگیهاشان همیافزود شـــاه
آن خسیسان را ببرد از ره به چاه
(مولوی،1362: 3/258)
اندر آ در جو سبو بر سنگ زن
آتـش اندر بو و اندر رنـگ زن
(همان: 260)
سجدهای کرد و گلوی خـود گرفت
کای قبادی کز تو چرخ آرد شگفت
(همان: 261)
زبان عطّار نیز در این حکایت به زبان ساده و مردمی نزدیک است امّا او از کنایات و اصطلاحات عامیانه بهره نمیگیرد. زبان سلطان ولد در حکایت ایاز هرچند زبانی ساده و روان است امّا با زبان مردمی فاصله دارد. ساخت نحوی زبان گفتاری در مقالات شمس چشمگیرتر از زبان مولاناست. بیان او به گونهای است که گویا با مخاطب حرف میزند. برای نمونه به دو عبارت زیر توجّه کنید:
- «شاه محمود گوهر را داد به حاجب». (شمس تبریزی، 1377: 87)
- «پادشاه دست میکند تا گوهر را بگیرد». (همان: 88)
با توجه به عبارتهای فوق میتوان نتیجه گرفت که شمس بیش از مولانا به زبان گفتاری توجّه نشان میدهد.
اگر شیوههای بیان داستان را به سه گونة روایتی، توصیفی و نمایشی تقسیم کنیم (ر. ک: شیری، 1382: 16)، میتوانیم بگوییم که مولانا در حکایت خود از هر سه شیوه به موازات هم استفاده کرده است. او با بیان روایتی خود به روایت حکایت میپردازد و هرجا که لازم ببیند از بیان توصیفی بهره میگیرد، مثلاً وقتی به شخصیت ایاز میرسد، به توصیف او میپردازد و نیز فضا و مکان داستان را مشخص میکند. گفتگوهایی نیز که در حکایت میآید نشانی از بیان نمایشی اوست.
شیوة بیان عطّار در حکایت ایاز و گوهر شکستن بیشتر بیان روایتی است، او از بیان توصیفی بهره نمیگیرد و از بیان نمایشی هم بسیار کم استفاده میکند. همچنین ویژگی بارزی که در روایت عطّار به چشم میخورد ایجاز کلام اوست و گرایش او به کوتاهنویسی و خلاصهگویی که در نثر او هم کمنظیر و بیبدیل است. (ر. ک: احمدی، 1379: 130)
در شیوة بیانی سلطان ولد در حکایت فوق، بیان روایتی و توصیفی هر دو به کار میرود اما بیان نمایشی کمتر از مولانا مورد استفاده قرار میگیرد.
امّا شیوة بیان شمس تبریزی بیشتر متکی به شیوة نمایشی است. شمس از بیان توصیفی استفاده نمیکند و با استفاده از گفتگوهای بسیار کوتاه به نمایشی شدن صحنهها کمک میکند.
6. درونمایه
درونمایه، فکر اصلی و مسلّط در هـر اثـری است، خط یـا رشتهای است که در خلال اثـر کشیده میشود و وضعیت و موقعیتهای داستان را به هم پیوند میدهد.
در حکـایت ایاز و گـوهـر شکستن مـولانـا بر خلاف بسیاری از تمثیلهایش بــه نتیجهگیـری مستقیم و بیـان صریح درونمایه نمیپردازد. وقتی از ایاز سخن میگوید، او را به یوسف تشبیه میکند:
همچو یوسف که درون قعر چاه
کشف شــد پایان کـارش از اله
(مولوی،1362: 3/259)
سپس از عارفان و زاهدان و احوال آنها سخن میگوید، بدون اینکه به صورت مستقیم بیان کند که منظور او از ایاز عارف کامل است. وقتی هم که از زبان ایاز به شفاعتگری امرا میپردازد و از عفو و رحمت شـاه سخـن میگوید «خطاب بــه سلطان، لحن خطاب بـه حق میگیرد و بـه مناجات تبدیل میشود» (زرّینکوب، 1368ب: 1/151):
ای همایی کــه همایــان فرّخی
از تو دارند و سخاوت هر سخی
ای کریمیکــه کرمهای جهـان
محــو گردد پیش ایثارت نهان...
(مولوی،1362: 3/261)
اینجاست که میتوان نتیجه گرفت که منظور از شاه، خداوند است که بنده باید تسلیم محض او باشد و ایاز نمونهای از عارف کامل است که از امتحان سربلند بیرون میآید و تسلیم امر او میشود.
شمس تبریزی نیز به نتیجهگیری از حکایت نمیپردازد و نتیجهگیری را به خواننده میسپارد. امّا در آغاز داستان با بیان این جمله که شاه «به این امتحان عاقلی میجوید» (شمس تبریزی، 1377: 87) مقصود شاه را از این آزمون نشان میدهد. درواقع شمس خواننده را از راز و رمز داستان آگاه میکند، درحالی که شخصیتهای داستان ازاین راز بیخبرند. همین تقابل بین آگاهی خواننده و جهل شخصیتها سبب به وجود آمدن تعلیق در داستان شده است. (فیض، 1385: 49) درونمایةاین حکایت نیز از نوع غیرمستقیم است زیرا دریافت آن بر عهدة خواننده است.
اما عطّار با آوردن عنوان «الحکایة و التمثیل» قبل از بیان حکایت نشان میدهد که قصد او از آوردن حکایت مفهومی عمیقتر از خود قصّه است. روش عطّار این است که نخست یک مطلب عرفانی را مطرح میکند، سپس برای تقریر و توضیح آن- به سبک عارفان- یک یا چند حکایت تمثیلی میآورد. نقش این حکایتها ساده و مردمفهم کردن آن معانی عرفانی یا اخلاقی است. (شمیسا، 1373: 13) او در پایان حکایت در دو بیت نتیجۀ کلّی داستان را بیان میکند:
بنـده آن بهتـر کـه بـر فرمـان رود
جام چبود چون سخن در جان رود
بنـدۀ او بــاش تــا باشـی کســی
ور سگ او باشــی، ایـن باشد بسی
(عطّار، 1356: 297)
سلطان ولد نیز در روایت خود به نتیجهگیری مستقیم میپردازد و پس از پـایـان روایت، نتیجۀ عرفانی مورد نظر خود را آشکار میکند. او منظور از سلطان، ایاز، امیران و گوهر را چنین بیان میکند:
هست محمود خالق دو جهان
خودپرستان مثــال آن میــران
اولیـا چـونایـاز عـاشق حـق
دائمــاً از خـدا گـرفتـه سبـق
هستیِ آدمــیبـود گـوهـــر
هرکه آن را شکستشد سرور
(سلطان ولد، 1367: 28)
نتیجهگیری
مقایسة روایت ایاز و گوهر شکستن در مثنوی، مقالات شمس، مصیبتنامه و ولدنامه نشاندهندة آن است که مولوی بیش از عطّار، شمس تبریزی و سلطان ولد به شیوة داستانپردازی و عناصر داستانی توجّه دارد.
مولانا در حکایت خود از هر سه شیوة روایتی، توصیفی و نمایشی استفاده کرده است. او با بیان روایتی خود به روایت حکایت میپردازد و هرجا که لازم بداند از توصیف بهره میگیرد؛ گفتگوهایی نیز که در لابهلای حکایت میآورد، نشانی از بیان نمایشی اوست.
در روایت سلطان ولد بیان روایتی و توصیفی، در روایت عطّار، بیان روایتی و در روایت شمس، نیز بیان نمایشی غلبه دارد.
ریختشناسی حکایت مولوی و بررسی کنشهای داستانی دراین روایت نشاندهندة نظم و ترتیبی منطقی است که بر آن حاکم است. عنصر شخصیتپردازی و گفتگو نیز در مثنوی چشمگیرتر از سه روایت دیگر است؛ البته شمس تبریزی نیز از گفتگوهای متناسب با موقعیتها بهره میگیرد امّا گفتگوها در روایت او بسیار کوتاه و نمایشنامهوارند. همچنین اشاره به زمان و مکان - که در هیچ کدام از سه روایت دیگر نیامده است- در روایت مولوی گویای توجّه او به عنصر صحنهپردازی است.
مولانا و سلطان ولد مبسوطتر به روایت ماجرا پرداختهاند اما عطّار کوتاهتر از همه آن را روایت کرده است و حجم ابیات در مصیبتنامه تقریباً یکپنجم ابیات مثنوی است؛ به همین دلیل خویشکاریهای روایت مولوی بیش از دیگران و خویشکاریهای روایت عطّار کمتر از دیگران است.
زاویة دید در هر چهار حکایت سوم شخص است. پیرنگ نیز در همة حکایتها ضعیف است، زیرا همة روایتها از نوع خطیاند و زمان روایی داستان با زمان تاریخی آن همسویی دارد. سادگی زبان از ویژگیهای هر چهار روایت است امّا زبان روایت مولوی نسبت به سه راوی دیگر به زبان مردم نزدیکتر است.
مولانا برعکس عطّار و سلطان ولد که به نتیجهگیری مستقیم پرداختهاند، درونمایة حکایت خود را به صورتی ظریف و غیرمستقیم ارائه کرده است تا تأثیر بیشتری بر خواننده بگذارد؛ امّا شمس تبریزی به نتیجهگیری مستقیم نمیپردازد واین کار را به خواننده واگذار میکند.