نوع مقاله : علمی- پژوهشی
نویسندگان
1 استادیار گروه زبان و ادبیات فارسی دانشگاه شهرکرد
2 دانشجوی کارشناسی ارشد دانشگاه شهرکرد
چکیده
کلیدواژهها
عنوان مقاله [English]
نویسندگان [English]
Structural analysis of Khanlari’s poem “Eagle” and Yushij’s poem “Serivili house” according to Bremond’s and Greimas’s theories
* Mahmud Aghakhani Bizhani1 /** Dr.Esmaiel Sadeghi / *** Dr.masood foroozandeh
Abstract:
Narration is a suitable ground for reporting the actual chronogical order of events. In this research the plots of Khanlari’s poem “Eagle” and Yushij’s poem “Serivili house” as the building blocks of these narrative poems are analyzed from the view points of Bremond and Grimas. The reason for considering these two narrative poems is the existance of fictional motifs such as plot, point of view and description, all of which are the builiding blocks of a story. According to Bremond’s and Greimas’s theories, initially there is a balanced situation in these two narrative poems. Then there is an incident which changes the initial situation to an unbalanced one. After the hero achieves his goal (or does not achieve his goal) a new balanced situation is formed. Moreoker, there exist oll the six agentive elements in these two poems. Hence, the reason of choosing this topic is the mapping of these theories on narrative poems. Further mone, these tow poems one in line with the theories of the both structuralist.
Key Words:
“Contemporary narrative poem”, “Structuralist criticism”, “Claud Bremond”, “A.J.Greimas”, “Plot”, “Eagle”, “Seryueli house”.
*BA Student of – Shahrekord University. aghakhani46@yahoo.com (Responsible writer1)
** Assistant professor, Shahre Kord University. sadeghiesma@gmail.com
*** Assistant professor, Shahre Kord University. foroozandeh@lit.sku.ac.ir
کلیدواژهها [English]
مقدمه
کاربرد روایت در شعر از دیرباز معمول بوده است و در اصل روایت به ادبیات داستانی اختصاص ندارد؛ همین مسئله نقد شعر روایی را حائز اهمیت میسازد. در شعر معاصر فارسی، شاعران بزرگی چون نیمایوشیج در منظومههای «خانة سریویلی» و «مانلی»، حمیدی شیرازی در شعر «در امواج سند»، خانلری در شعر «عقاب»، اخوانثالث در شعرهای «کتیبه»، «قصة شهر سنگستان»، «مرد و مرکب»، «آنگاه پس از تندر»، کسرایی در شعر «آرش کمانگیر» و مصدق در منظومة «درفش کاویان» و نیز دیگر شاعران کم و بیش به جنبة روایی شعر توجه نشان دادهاند و بهرههای فراوانی بردهاند. وجود عنصر متن روایی و استفاده از عناصر و تکنیکهای داستانی، این اشعار را از جنبة نقد ساختاری و تحلیل عناصر داستانی حائز اهمیت میسازد. پس وجود بنمایة داستانی در این اشعار، این اجازه را به شاعر میدهد تا اندیشهها، تفکرات، باورها و عقیدهها و دردهای خود را در قالب متن روایی برای خواننده بیان کند.
شعر «عقاب» خانلری حاوی صحنههای سؤالانگیز یا عبرتانگیزی است که در حقیقت، افقی بلند و آرمانی از ویژگیهای انسانی را پیش چشم ما میگشاید. برخورد عقاب و زاغ و منش و سرشت متفاوت و متضاد آنها، سراسر این مثنوی را فرا گرفته و در خلال آن نکاتی باریک و اندیشیدنی مطرح است: «بودن یا نبودن؟ مسئله این است1» که خواننده را به تأمل وا میدارد. خانلری علاوه بر شاعری، نخستین کسی است که شعر نو غنایی را نقد و تفسیر کرد و باب انتقاد ادبی را به شیوهای علمی در شعر نو گشود (ر.ک:یاحقی،1387: 56). او در سال 1318 ش. شعر عقاب را در قالب مثنوی سرود که برداشتی (بازنویسی خلاق) از روایتی کهن از شعر مناظرة زاغ سیاه با باز سپید از عنصری، شاعر قرن پنجمهجری است (یوسفی،1371: 687)؛ اما شعر خانلری به گونهای هنرمندانهتر و زیباتر و با زبانی ساده سروده شده است.
نیمایوشیج2 در شعر به اقتضای نیازهایی که احساس کرده است به راه و شیوهای نو میاندیشد که حاصل تفکر و مطالعه و تجربة اوست. تأثیر عظیمی را که مکتب او در شعر امروز فارسی از خود به جا نهاده، گواهی بر این مدعا است. در مطالعة شعر نیما آنچه جلب توجه میکند این است که خواننده با شاعری سروکار دارد که دارای نحوة تلقی و احساس و اندیشة مستقل است (همان: 479 و آرینپور،1374: 567). در شعر «خانة سریویلی»، انس با طبیعت و همدلی و همجوشی خواننده با آن از ویژگیهای این شعر است که از این حیث نیما را از دیگر شاعران متمایز میکند. نیما از جمله شاعرانی است که به جنبة روایی شعر توجه نموده است و شیوة روایت و داستانپردازی او در شعرهای رواییاش به گونهای است که با استفاده از ساختار روایی، گفتوگو، دیدگاه و توصیف، فضایی متفاوت میآفریند آن را نمایشی جلوه میدهد. همچنین انعکاس رنگ محلی در شعر «خانة سریویلی» برگرفته از محیط زیست او بوده که همواره در ذهن و تخیلش تأثیر داشته و نمودهای آن چون توصیف کوهساران، درهها و... را میتوان به وضوح مشاهده کرد.
هدف و پیشینۀ پژوهش
در این پژوهش تلاش میشود تا شعر روایی «عقاب» خانلری و «خانة سریویلی» نیمایوشیج را براساس نظریههای ساختارگرایانی چون کلود برمون3 و آلجیرداسجولین گریماس4بررسی و تحلیل کند. پرسش اصلی این پژوهش این است که آیا ساختار این شعرها بانظریههای ساختارگرایان منطبق است؟
تا کنون در مورد تحلیل ساختاری شعر روایی معاصر، مطالعات کمی صورت گرفته است که میتوان به مواردی از جمله «بررسی فرآیند روایت در اشعار اخوانثالث» از سیدجمالالدین مرتضوی، فصلنامه دانشگاه شهرکرد (سال چهارم، زمستان1388)، «تحلیل شعر روایی کتیبه براساس نظریة ولادیمیر پراپ» از عبدالله حسنزادهمیرعلی و رضا قنبریعبدالملکی، فصلنامه جستارهای زبانی دانشگاه تربیتمدرس (دورهسوم، تیر1391) و «بررسی نوستالوژی و ساختار روایی در منظومه روایی «درفش کاویان» حمید مصدق» از محمود آقاخانیبیژنی و اسماعیل صادقی، ارائه شده در هفتمین همایش بینالمللی انجمن ترویج زبان و ادبیات فارسی، دانشگاه علامهطباطبایی تهران (تابستان1391) اشاره کرد. ولی در مورد تحلیل ساختاری دو شعر روایی «عقاب» و «خانة سریویلی»، مطالعاتی صورت نگرفته است و شاید این پژوهش جزو اولین پژوهشها در این زمینه باشد.
ساختارگرایی و دیدگاههای ساختارگرایان
امروزه کمتر نقدی را میتوان یافت که از کارکردهای ساختاری و نظریات ساختارگرایان بی بهره باشد. تحلیل ساختاری به ویژه دربارة آثار روایی یکی از شگفتترین دستاوردهای نقد ادبی معاصر است. اصطلاح «روایتشناسی»5 نخستین بار توسط تزوتان تودوروف6 به کار برده شد و در واقع باید او را مبدع این اصطلاح دانست. او این اصطلاح را در کتاب بوطیقای خود پیشنهاد کرد و ژرار ژنت7 در سال 1983 در مقالة «سخن تازة روایت داستانی» آن را با عنوان مطالعه و مراعات ساختارهای روایت داستانی تعریف کرد (سیدحسینی،1387: 1159). ساختارگرایی نظریهای است که به شناخت، مطالعه و بررسی پدیدهها براساس قواعد و الگوهایی که ساختار بنیادی آنها را به وجود آوردهاند؛ میپردازد. این شیوه، رشتههای علمی گوناگون و پدیدههای موجود در آنها را همچون مجموعههایی متشکل از عناصر به هم پیوسته میداند. «ویژگی این روش در آن است که پژوهشگران، پدیدههای مختلف علم خود را به طور مستقل و جداگانه از یکدیگر مورد مطالعه قرار نمیدهند، بلکه همواره میکوشند هر پدیده را در ارتباط با مجموعه پدیدههایی که جزئی از آنهاست، بررسی کنند.» (بالایی و کوییپرس،1378: 267) در واقع ساختارگرایان همواره در پی یافتن ساختارهایی منسجم در سطح جهانی برای انواع مختلف روایت هستند؛ به نحوی که قابلیت اعمال بر روی گونههای متفاوت روایی را داشته باشند.
شاید بتوان روایت را سادهترین و عامترین بیان متنی دانست که قصهای را بیان میکند و قصهگویی (یا راوی) دارد. این پژوهش با استفاده از الگوهای گریماس و برمون به بررسی تحلیل ساختاری شعر «عقاب» و «خانة سریویلی» میپردازد. در این دو شعر روایی، از آنجا که بنمایه و بنیاد شعر را داستان تشکیل میدهد؛ هر دو عنصر متن روایی و حضور راوی وجود دارد و این چیزی است که مطابق با تعریفهای روایت است و در بحث روایت این دو شعر روایی نیز باید همین دو جزو؛ یعنی ساختار روایت و چگونگی بیان آن را مورد تحلیل و بررسی قرار داد. در میان مکاتب ادبی گوناگون، مکتب ساختارگرایی بیشتر معطوف به روایت بوده و ساختارگرایان پژوهشهای گستردهای دربارة روایت انجام دادهاند. اولین بار شکلگرایان روس، دو بخش روایت را از یکدیگر متمایز کردند و هر روایت را متشکل از دو سطح دانستند: داستان و طرح. بنابر عقیدة آنان، داستان رشتهای از رخدادهاست که براساس توالی زمانی به هم میپیوندند و طرح، بازآرایی هنری رخدادها در متن روایی است (مکاریک،1384: 201 و اخوت،1371: 15). تحقیقات و بررسیهای این دسته از پژوهشگران در زمینة روایت، نقش بهسزایی در شکلگیری و تکامل نظریة روایتشناسی بر عهده داشته است.
«طرح» یکی از اساسیترین عناصر روایت و مهمترین جزئی است که در تحلیلهای ساختارگرایان در زمینة انواع متون روایی به آن پرداخته میشود. داستان، توالی زمانی حوادث و طرح، نقل حوادث با تکیه بر موجبیت و روابط علت و معلول است (فورستر،1384: 118). با این پیشفرض، طرح اساس و پایة روایت را به وجود میآورد؛ چراکه سببیت زمانی و روابط علت و معلول میان وقایع همچون ریسمانی ناپیدا وقایع داستان را به هم پیوند میزند (مستور، 1387: 14 و داد، 1383: 274).نخستین روایتشناسی که در حوزة ساختارگرایی به بررسی انواع مختلف روایت، طرحی فراگیر ارائه داد، ولادیمیر پراپ8 بود. مهمترین اثر او در این زمینه «ریختشناسی قصههای پریان» است. تحقیقات و پژوهشهای پراپ دربارة قصههای عامیانه روس، یکی از مهمترین پژوهشهای ساختارگرایانه دربارة داستان است که الگوی کار بسیاری از ساختارگرایان، از جمله گریماس قرار گرفت. ولادیمیر پراپ سی و یک نقشویژه و هفت حوزة عملیات برای نقشهای قصه در نظر گرفت (پراپ،1368: 162).
کلود برمون، زبانشناس و روایتشناس ساختارگرای فرانسوی، صاحب دو مقالة «پیام داستانی» و «منطق ممکنهای داستانی» و نیز کتاب منطق قصه از دیگر پژوهشگران ساختارگرایی است که در پی یافتن منطقی جهانی برای داستان، به الگوهای فراگیر و ثابتی در این زمینه دست یافت (اخوت،1371: 67). بنابر دیدگاه او هر پیرفت (Sequence)9 بر سه پایه استوار است:
پایة 1. وضعیتی که امکان دگرگونی را در خود دارد؛
پایة 2. حادثه یا دگرگونی رخ میدهد؛
پایة 3. وضعیتی که محصول تحقق یا عدم تحقق آن امکان دارد، پدید میآید.
در طرح هر داستان، پیرفتها و به عبارت دیگر؛ روایتهای فرعی وجود دارند. هر پیرفت، داستان کوچکی است و هر داستان پیرفت کلی یا اصلی است (احمدی، 1380: 166). براساس این نظریه، هر داستان و نیز هر پیرفت با وضعیت پایدار و متعادل آغاز میشود؛ اما این وضعیت آغازین در خود امکان دگرگونی و تحولی را میپروراند، ناگهان با بروز حادثهای همه چیز را دگرگون میکند. پس از گذر از این رویداد، وضعیتی جدید که محصول حوادث پیشین است، به وجود میآید و دوباره حالت پایدار و متعادل شکل میگیرد. این تغییر حالت، درست مطابق با تعریفی است که تزوتان تودوروف، روایتشناس بلغاری در مورد پیرفت ذکر کرده است؛ «پیرفت ناظر بر توصیف وضعیت معینی است که در هم ریخته و دوباره به شکلی تغییر یافته سامان گرفته است.»(سلدن، 1378: 145)
آلجیر جولین گریماس، نشانهشناس لیتوانیایی مقیم فرانسه از برجستهترین نشانهشناسان عصر حاضر است. او روایتشناسی ساختارگرا است که در زمینة روایتشناسی به ارائة الگوهایی معین و ثابت به منظور بررسی انواع مختلف روایت تلاشهای فراوانی انجام داده است و روایتشناسی را براساس ریختشناسی حکایت پراپ استوار نمود (اخوت،1371: 63). گریماس در این الگو به دستهبندی شخصیت پراپ نظر داشته و در آن تغییری اعمال کرده است. «او بر خلاف پراپ که دستهبندی هفتگانهاش از شخصیتهای حکایتی عامیانه را خاص این حکایتها میدید و آن را تعمیم نمیداد، معتقد است که میتوان تعداد اندکی از الگوهای کنشهای شخصیت را یافت و از این الگوها منطق جهان داستان را آفرید» (احمدی،1380: 163). بنابر عقیدة او، عناصر روایت یا کنشگرها، براساس مناسبات و تقابلهایی که با یکدیگر دارند به شش دستة زیر تقسیم میشوند:
1. شناسنده/ قهرمان (فاعل)؛ 2. موضوع شناسایی (مفعول)؛ 3. فرستندة پیام/ تقاضا کننده؛ 4. گیرندة پیام؛ 5. یاری دهنده؛ 6. مخالف.
فرستنده؛ کسی، چیزی یا حسی است که موضوع شناسایی را به قهرمان انتقال میدهد. شناسنده، قهرمان (ضدقهرمان) متن روایت است و موضوع هدفی است که برای او تعریف میشود. گیرنده عموماً قهرمان است که موضوع و مقصودی را که هدف اوست، دریافت میکند و به دنبال آن میرود. یاریدهنده، نیرویی است که به قهرمان کمک میکند به هدف خود برسد و در نهایت مخالف، نیرویی است که در راه رسیدن قهرمان به هدف، مانع ایجاد میکند. به بیان دیگر «شخصیت اصلی در پی دستیابی به هدف خاصی است؛ با مقاومت حریف روبهرو میشود، یک قدرت راسخ (فرستنده) او را به مأموریت گسیل میدارد. این روال یک دریافتگر (گیرنده) هم دارد.» (مکاریک،1384: 152) یاریدهنده و مخالف لزوماً نباید انسان باشد؛ بلکه یک تفکر، احساس، توانایی یا عدم توانایی میتواند به عنوان یاریدهنده و مخالف در روایت حضور یابد و به قهرمان کمک و یا در رسیدن او به هدف مانع ایجاد کند. فرستنده نیز عموماً یک احساس یا ویژگی ذاتی است که به صورت فطری در همة انسانها وجود دارد و سرچشمة بسیاری از تلاشها برای رسیدن به اهداف گوناگون است. بنابر عقیدة گریماس، گاه هر شش عنصر در یک روایت دریافت میشود و گاه نیز شماری از آنها حضور دارند. او عناصر روایت را براساس نسبتهایی که هر یک از آنها به موضوعی خاص دارند در سه دستة کلی قرار داده است. این نسبتها عبارتند از: 1. نسبت خواست و اشتیاق؛ 2. ارتباط شخصیتها با یکدیگر؛ 3. نسبت پیکار. (احمدی،1380: 163)
همانطور که اشاره شد، گریماس عنصر روایت را براساس روابط، مناسبات و تقابلهای دوگانهای که با یکدیگر دارند، پایهگذاری کرده است. این روابط متقابل بر سه نوع رابطة متناقض، متضاد و مخالف مشتمل است. در رابطة متناقض هر کدام از شخصیتها و گاه مفاهیم ناقض وجود یکدیگرند. رابطة متضاد، رابطهای است که در آن وجود یک شخص یا یک مفهوم با عدم دیگری همراه است و آن دو نمیتوانند با یکدیگر سازگار باشند. در رابطة مخالف نیز هر یک از اشخاصی که در تقابل با یکدیگر قرار گرفتهاند، برای ایجاد مانع در راه رسیدن دیگری به هدف تلاش میکنند (اخوت، 1371: 65). بنابر عقیدة گریماس در بیشتر داستانها و روایتها، تقابلها از نوع تناقض و تضاد، همچون مرگ و زندگی، دانایی و بیخردی و امثال اینها به چشم میخورد.
بر این اساس متون روایی بدون داشتن چنین تقابلهایی هیچ لذت و هیجانی برای خوانندگان خود به همراه نخواهند داشت و هر اندازه تعداد این روابط متقابل در متون روایی بیشتر باشد، میزان واقعگرایی آنها افزایش مییابد؛ چرا که وجود این تقابلها در متون روایی، تقلیدی از جهان واقعیت است. بنابراین، میتوان گفت که این امکان برای این متون (داستان و متون روایی) وجود دارد که شیوههای گوناگون زندگی را با یکدیگر مقایسه و آنها را در هم ادغام کنند. گریماس پیرفتهای تشکیلدهندة روایات را در سه دستة کلی جای داده است که عبارتند از:
1. زنجیرة اجرایی؛ زنجیرهای است که دلالت بر عمل یا انجام مأموریتی میکند.
2. میثاق یا قراردادی؛ در این زنجیره وظیفهای بر عهدة متن روایی گذاشته شده است (وضعیت داستان را به سوی هدف راهنمایی میکند).
3. زنجیرة انفصالی یا انتقالی؛ زنجیرهای است که دلالت بر تغییر وضعیت و یا حالتی میکند و دربرگیرندة تغییر شکلهای مختلف است (از مثبت به منفی و یا برعکس). (همان: 66) همچنین گریماس برای نقش ویژههای متون روایی، سه نقش قائل است:
1. پیمانی؛ نقش متعهد پیمان و دیگری نقش منعقدکنندة پیمان در یک نقش ویژه؛
2) آزمون؛ نقش آزمون شونده و دیگری نقش آزمونگر در یک نقش ویژه؛
3) داوری؛ نقش مورد داوری و دیگری که نقش داوری را بر عهده میگیرد. (همان)
هر داستان از چند پیرفت و هر پیرفت از چندین پایه (یا زنجیره) تشکیل شده است. گریماس هر روایت را متشکل از گزارههای مختلفی میداند که مجموع آنها پیرفتی را در داستان به وجود میآورد و او آنها را در سه دستة کلی جای میدهد:
1. گزارة وصفی؛ شرایط و موقعیتی را شرح میدهد؛ 2. گزارة وجهی؛ حالتی را نشان میدهد؛ 3. گزارة متعدی؛ بر انجام کاری دلالت دارد. (اسکولز، 1383: 147)
تحلیل ساختاری شعر روایی «عقاب» خانلری
بعد از ارائه و تشریح نظریات این دو ساختارگرا؛ یعنی برمون و گریماس، به انطباق نظریات آنها با شعرهای روایی «عقاب» و «خانة سریویلی» پرداخته میشود.
خلاصة شعر روایی «عقاب»
عقاب از اینکه جوانی را از دست داده ناراحت است و با مسئلهای روبهروست و آن عمر کوتاه (پیری و مرگ) است. پس در پی این اندیشه در آسمان به حرکت درمیآید که واکنش دیگر حیوانات را به دنبال دارد. در برابر عقاب بلند پرواز، از زاغ سخن میرود؛ زاغکی «زشت و بد اندام و پلشت» که در دامن دشت آشیان دارد. عقاب مغرور که در پی چارة عمر کوتاه (مرگ) است، وقتی زاغ را بر سر شاخه میبیند، از آسمان به شتاب به سوی زمین فرود میآید و ناگزیر برای حل مشکل خویش به جانب زاغ روی میآورد. واکنش زاغ در مقابل عقاب، مناسب منش اوست. او اظهار خدمتگزاری میکند؛ اما در دل به چیز دیگری (دو رنگی و نفاق) میاندیشد. عقاب بر اثر پیری، با افسردگی خاطر سخن میگوید. به صورت ساده و طبیعی، آنچه را که از پدر خویش در باب عمر دراز زاغ شنیده است یاد میآورد و راز عمر دراز را از زاغ جویا میشود. زاغ از عقاب میخواهد پیمان کند که سخن او را بپذیرد. پس او را به گندزاری در پس باغ دعوت میکند. زاغ از آن گندها میخورد تا عقاب نیز از او پند گیرد و از مردار بخورد. عقاب بر سر دو راهی قرار گرفته است و آنچه اطراف خود میبیند، نفرت و بیزاری است و اثری از آن همه شوکت و جاه و مقام که در آسمان داشت، نمیبیند. در یک سو عمر دراز و خوردن مردار، و از سوی دیگر همان عمر کوتاه طبیعی و پرواز بر افلاک و آزادی و آزادگی است. عقاب به سوی آسمان پرواز میکند و این عمل عقاب، زاغ را شگفتزده میکند. عقاب در پهنة آسمان و سرنوشت رها و محو میشود.
تحلیل ساختاری شعر روایی «عقاب» براساس نظریة برمون
این روایت بر طبق الگوی برمون از یک پیرفت تشکیل شده است:
پیرفت اول:
پایة 1. عقاب از اینکه جوانی را از دست داده ناراحت است و با مسئلهای روبهروست و آن عمر کوتاه (پیری و مرگ) است.
پایة 2. برای پیدا کردن چارهای برای رهایی از مرگ، در آسمان به پرواز درمیآید. با به پرواز در آمدن عقاب، همة حیوانات وحشتزده میشوند، اما عقاب شکار نمیکند.
پایة 3. در دشت زاغکی زشت و بداندام آشیان داشت. عقاب از زاغ میخواهد تا راز عمر درازش را به او بگوید. زاغ، عقاب را به خانهای در پس باغ دعوت میکند و شروع به خوردن از آن گند و مردار میکند تا عقاب نیز به پیروی از او، از آن گندها بخورد. عقاب عمر کوتاه و زندگی در آسمان را به زندگی کلاغ (مردارخوری) ترجیح میدهد و در پهنة آسمان و سرنوشت رها و محو میشود.
این شعر روایی، مشتمل بر یک پیرفت و این پیرفت متشکل از سه پایه است. در ابتدای روایت وضعیتی متعادل برقرار است؛ اما این وضعیت امکان یک دگرگونی «بالقوه» را در خود میپروراند. عقاب برای عمر دراز و رهایی از مرگ، با خود عهد میبندد که چارهای پیدا کند. حادثة محرک؛ یعنی همان «علت اولیه و اصلی تمام حوادث بعدی»(مککی،1383: 19) زمانی روی میدهد و روایت را از سکون به حرکت تغییر میدهد (خارج کردن از وضعیت متعادل) که عقاب به پرواز در میآید:
«صبحگاهی ز پی چارة کار ـ گشت بر باد سبک سیر سوار.»(ناتلخانلری، 1387: 91)
البته باید این نکته را متذکر شد که هدف شخصیت اصلی روایت در وضعیت متعادل مشخص میشود و همین عاملی برای حرکت شخصیت و به وجود آمدن حوادث است؛ یعنی شخصیت اصلی برای رسیدن به هدف است که آزمون میشود:
«خواست تا چارة ناچار کند ـ دارویی جوید و در کار کند.» (همان: 91)
با به پرواز در آمدن عقاب، وضعیت نامتعادلی به وجود میآید. توصیف پرواز عقاب واکنش دیگر موجودات را در پی دارد که تصویری زنده و پویا و سرشار از حرکت، شتاب، گریز و اضطراب است.
«گله کآهنگ چرا داشت به دشت ـ ناگه از وحشت پر ولوله گشت
وان شبان بیمزده دل نگران ـ شد پی برة نوزاد دوان
کبک در دامن خاری آویخت ـ مار پیچید و به سوراخ گریخت.» (همان)
عقاب با دیدن زاغ از آسمان به سوی زمین میآید و با زاغ گفتوگو میکند تا شاید راز عمر دراز کلاغ و عمر کوتاه خود را دریابد. آنچه در این پایه مهم است این است که ما شاهد تغییر زاویة دید (دیدگاه) از راوی به شخصیت عقاب و زاغ هستیم که از طریق گفتوگو انجام میشود: گفتوگوی عقاب با زاغ به جایی میرسد که زاغ در پی افشا کردن راز است و لذا عقاب را به خانهای که در پس باغ است، دعوت میکند و شروع به خوردن از آن گندها (مردار) میکند تا عقاب نیز از او پند بگیرد و از آن گندها بخورد. عقاب از خوردن مردار و گندزارهای پس باغ خودداری میکند و دوباره به آسمان برمیگردد؛ یعنی عمر کوتاه را به این زندگی پست (زندگی زاغ و عمر دراز) ترجیح میدهد و شعر روایی به موقعیت پایدار تازهای میرسد:
«شهپر شاه هوا اوج گرفت ـ زاغ را دیده بر او مانده شگفت
سوی بالا شد و بالاتر شد ـ راست با مهر فلک همسر شد
لحظهای چند بر این لوح کبود ـ نقطهای بود و سپس هیچ نبود.» (همان: 98ـ99)
با پرواز عقاب به آسمان روایت به پایان میرسد، اما در نهایت عقاب موفق به کشف راهی برای دستیابی به عمر دراز نمیشود. حوادثی که در این روایت روی میدهند؛ در عین سادگی، بسیار تأثیرگذار و آموزنده و سرشار از نکات اخلاقی هستند. در پیرفت این شعر روایی دو موقعیت متعادل وجود دارد که هر یک، وضعیت متفاوتی از اشخاص را به تصویر میکشد. اگرچه دو حالت متعادل آغاز و پایان روایت شبیه به یکدیگرند، اما هیچگاه یکسان نیستند؛ چرا که وضعیت اشخاص و روند کلی حاکم بر متن روایی، با پشت سر گذاشتن حوادث تغییر میکند. در ابتدای پایة نخستِ پیرفت شعر، عقاب به پرواز در میآید اما به شکار نمیپردازد، با زاغ به گفتوگو مینشیند و با پشت سر گذاشتن حوادث (دیدن خانة زاغ در پس باغ) وضعیت پایدار (که پرواز عقاب است) پدیدار میشود. پس دیدیم که حوادث یکی پس از دیگری برای شخصیت عقاب روی میدهند و براساس زمان خطی داستان گسترش مییابند. این شعر روایی، طرحی ساده و پایانی (یا پیرنگی) از نوع بسته دارد؛ چراکه در پایان سرنوشت شخصیت اصلی روایت ـ عقاب ـ مشخص میشود، ولی نمیتواند به هدفش دست یابد. حوادث نیز در آن از نوع بیرونی و درونی (گفتوگوی عقاب با احساسش در مورد عمر کوتاه) هستند.
تحلیل ساختاری شعر روایی «عقاب» براساس نظریة گریماس
براساس دیدگاه گریماس، همة کنشگرها در این شعر روایی وجود دارند: شناسنده (قهرمان): عقاب؛ در این شعر روایی شناسنده، عقاب است که برای رسیدن به هدف خود؛ یعنی پیدا کردن راهی برای نجات از مرگ و عمر کوتاه تلاش میکند.
فرستنده:احساس عقاب؛ نیرویی که عقاب را به سوی هدف سوق میدهد، احساس اوست. آرزوی عقاب یافتن راه نجات است و این کنجکاوی از درون او سرچشمه میگیرد.
یاریگر: تدبیر و هوشیاری عقاب؛ نیرویی است که زاغ در رسیدن به هدف به او کمک میکند تا بین زندگی سرافراز خود در آسمان و زندگی پست و زشت زاغ، پرواز را انتخاب کند و موضوع شناسایی: یافتن راهی برای عمر طولانی و نجات از مرگ است.
گیرنده: عقاب؛ آنچه در گذر حوادث میبیند و باید پند گیرد (مرگ یا زندگی مانند زاغ) و نیروی مخالف: میل درونی عقاب است.
این شعر روایی دربردارندة دو نوع رابطة متقابل است که یکی از آنها مرگ و زندگی را نشان میدهد و رابطه از نوع متناقض است؛ یعنی وجود یکی نقضکنندة دیگری است. با آمدن مرگ، زندگی به پایان میرسد و دیگر رابطة تقابل زندگی عقاب با زندگی زاغ است که از نوع تضاد است؛ چرا که این دو با یکدیگر ناسازگارند.
عقاب همة عمر خود را در آسمان به سر برده است و با پرواز بر ورای ابرها، همة حیوانات را به فرمان خود در آورده است:
«عمر در اوج هوا برده به سر ـ دمزده در نفس باد سحر
ابر را دیده به زیر پر خویش ـ حیوان را همه فرمانبر خویش.»(همان: 97)
زاغ در کنار جویها زندگی میکند و غذای او مردار است و به همین دلیل عمری دراز یافته است:
«دیگر این خاصیت مردار است ـ عمر مردار خواران بسیار است...
ناودان جایگهی سخت نکوست ـ به از آن کنج حیات و لب جوست.»(همان: 95ـ96) این توصیف، کوتاه و گویا و نیز نمودار زندگی حقارتآمیز زاغ است.
موضوع شناسایی در این شعر روایی با توجه به نوع تقابلها (که ذکر شدند) مثبت و اخلاقی است و در مقابل مرگ راه گریزی نیست.
گزارههای روایی:
گزارة وصفی؛ عقاب پرندهای تیز پر است و در آسمان زندگی میکند (توصیف شرایط زندگی عقاب):
«گشت غمناک دل و جان عقاب ـ چو از او دور شد ایام شباب.» (همان: 90)
گزارة وجهی؛ عقاب به پرواز درمیآید تا برای عمر کوتاه و رهایی از مرگ چارهای بیندیشد (دلالت بر کنش عقاب):
«صبحگاهی ز پی چارة کار ـ گشت بر باد سبک سیر سوار.» (همان: 91)
گزارة متعدی؛ عقاب راه نجاتی نمییابد و تسلیم مرگ میشود (دربرگیرندة حالت عقاب) (اخوت،1371: 63):
«لحظهای چند بر این لوح کبود ـ نقطهای بود و سپس هیچ نبود.»(ناتلخانلری،1387: 99)
زنجیرههای روایی:
زنجیرة پیمانی؛ در این زنجیره (که توالی میثاق یا آزمون شخصیت عقاب است)، پیمانی میان عقاب با خودش بسته میشود که براساس آن عقاب راه فرار از عمر کوتاه و مرگ را پیدا کند.
زنجیرة اجرایی؛ در این زنجیره عقاب وظایف و مأموریت خود را به درستی انجام میدهد؛ لیکن به نتیجهای که به زنده نگه داشتنش کمک کند، ختم نمیشود.
زنجیرة انفصالی؛ در این زنجیره سیر حرکت شعر روایی از منفی به مثبت است. در این روایت وضعیتی رخ میدهد و آن اینکه آیا عقاب برای زنده ماندن بیشتر و رهایی از مرگ، راه نجاتی پیدا میکند؟ لذا با زاغ با گفتوگو میکند تا چاره را دریابد. پیشنهاد زاغ به مردارخواری باعث میشود تا عقاب دوباره به جایگاه خود بازگردد و به زندگی پر افتخار در آسمان ادامه دهد. بنابراین، روایت برای عقاب به خوشی ختم میشود. در این شعر روایی، عقاب نقشهای متعهد پیمان، آزمون شونده و مورد داوری، را بر عهده دارد و زاغ نقشهای منعقدکنندة پیمان، آزمونگر و داوری را بر عهده دارد.
پیمان؛ عقاب در پی راهی برای عمر دراز و نجات از مرگ است. او پیمان میبندد که این راه را بیاید.
آزمون: پیدا کردن راه، آزمون اوست که با میثاق او سنجیده میشود و چنانچه عقاب راه رهایی از مرگ را پیدا کند، میتواند به زندگیاش ادامه دهد. ادامه به زندگی (در صورت وجود) داوری دیگران دربارة اوست.
تحلیل ساختاری شعر «خانة سریویلی» نیما یوشیج
خلاصة شعر روایی «خانة سریویلی»
سریویلی10 شاعر، با زن و سگش در دهکدهای ییلاقی ناحیة جنگلی زندگی میکنند. تنها دلخوشی سریویلی این است که توکاها در موقع کوچ کردن از ییلاق به قشلاق، در صحن خانة با صفای او چند صباحی اتراق کرده، میخواندند. اما در یک شب طوفانی وحشتناک، شیطان به پشت در خانة او میآید و امان میخواهد. سریویلی مایل نیست آن محرک کثیف را در خانة خود راه بدهد و بین آنها جرّ و بحث در میگیرد. سرانجام شیطان راه مییابد و در دهلیز خانة او میخوابد و موی و ناخن خود را کنده و از آن بستری میسازد. سریویلی خیال میکند که دیگر به واسطة آن مطرود، روی صبح را نخواهد دید. به عکس، صبح از هر روز دلگشاتر در میآید؛ ولی موی و ناخن شیطان تبدیل به ماران و گزندگان میشوند و سریویلی به جاروب کردن آنها میپردازد. او همین طور تمام ده را پر از ماران و گزندگان میبیند و برای نجات ده میکوشد. در این وقت کسان سریویلی خیال میکنند پسر آنها دیوانه شده است و جادوگران را برای شفای او میآورند و سپس جنگ بین سریویلی و اتباع شیطان و شیطان است. خانة سریویلی خراب میشود و سالها میگذرد. مرغان صبح، با منقار خود از کوهها گل آورده و خانة او را دوباره میسازند. سریویلی دوباره با زن و سگش به خانة خود باز میگردد، اما افسوس دیگر توکاهای قشنگ در صحن خانةاو نمیخواندند و او برای همیشه غمگین میماند.
تحلیل ساختاری شعر روایی «خانة سریویلی» براساس نظریة برمون
این روایت بر طبق الگوی برمون، از یک پیرفت تشکیل شده است. در ابتدای این پیرفت وضعیت متعادل برقرار است.
پیرفت اول:
پایة 1. سریویلی با خانوادهاش در جنگل زندگی میکنند.
پایة 2. اما در یک شب طوفانی وحشتناک، شیطان به پشت در خانة او میآید و امان میخواهد. این حادثة محرک است که وضعیت پایدار اولیه را بر هم میزند.
پایة 3. بعد از این حادثه، حوادث یکی پس از دیگری برای سریویلی روی میدهند. سریویلی مایل نیست شیطان به خانة او راه یابد؛ و بین آنها جرّ و بحث درمیگیرد. با راه یافتن شیطان به خانة سریویلی، شیطان از مو و ناخن خود بستری میسازد که تبدیل به ماران و گزندگان میشوند و سریویلی برای نجات ده میکوشد.
«پس برون شد از سرای من/ لیک ناخنهای دست و پای و موهای تن او/ مارها گشتند سراسر.» (یوشیج،1375: 247)
اما کسان سریویلی خیال میکنند پسر آنها دیوانه شده است و جادوگران را برای شفای او میآورند؛
«از همان شب میگریزد او ز مردم/ دور ماند از جمع کسان گم/ تا به دست خود بدارد سرنوشت خود دگر سانتر/ میرود سوی بیابانهای دور و خلوت این جنگل غمناک.» (همان: 237)
خانة خراب شدة سریویلی بعد از سالها توسط مرغان صبح دوباره ساخته میشود و سریویلی به خانة خود باز میگردد. با بازگشت سریویلی به خانهاش، روایت به اتمام میرسد و سرنوشت سریویلی مشخص میشود و دوباره وضعیت متعادل برقرار میشود. پس دیدیم که هر یک از کنشها با واکنشهایی روبهروست تا اینکه سریویلی بر شیطان غلبه میکند و پیروز میشود. نکتهای که قابل ذکر است ـ و در بخش تحلیل شعر روایی «عقاب» نیز توضیح داده شد ـ این است که دو حالت متعادل آغاز و پایان روایت شبیه به هماند؛ اما وضعیت شخصیت سریویلی تغییر پیدا کرده است و مهمترین تغییر را میتوان در رفتار سریویلی در نبود توکاها در پایان روایت مشاهده کرد که او برای همیشه غمگین میماند؛ بر خلاف تعادل اولیة روایت که تنها دلخوشیاش خواندن توکاها در صحن خانة اوست.
تحلیل ساختاری شعر روایی «خانة سریویلی» براساس نظریة گریماس
براساس دیدگاه گریماس، تمام عنصرهای روایت در این شعر روایی وجود دارند:
این شعر روایی دربردارندة یک رابطة متقابل از نوع مخالف است که میان سریویلی و شیطان اتفاق میافتد و سریویلی مایل نیست تفکر شیطان را بپذیرد.
گزارههای روایی
گزارة وصفی؛ سریویلی شاعری است که با زن و سگش در دهکدهای ییلاقی ناحیة جنگلی زندگی میکنند (توصیف شرایط زندگی سریویلی)؛
«ساکنین درههای سردسیر کوهساران شمال/ آن زمان در حال آرامش زندگیشان بود./ سریویلی، آن یگانه شاعر بومی هم،/ کرده خو با زندگی روستایی در وثاق خود،/ زندگی میکرد، شاد و خرم.» (همان: 247)
گزارة وجهی؛ در شبی طوفانی شیطان به پشت در خانة او میآید و امان میخواهد (دلالت بر کنش شخصیت سریویلی)؛
«وای بر من! جنس مطرودی زیانآور/ مینماید مهر با من. در شبی اینگونه طوفانی،/ میرسد زی من به مهمانی.» (همان: 247)
گزارة متعدی؛ سریویلی دوباره به خانهاش باز میگردد؛ اما افسوس دیگر توکاهای قشنگ در صحن خانة او نمیخوانند (تغییر در حالت شخصیت سریویلی)؛
«سریویلی در وثاق خود/ پیش آتشدان نشسته/ آنی از اندیشههای ناتوانی بخش و بی حاصل نه بر جا بود.» (همان: 257)
زنجیرههای روایی:
زنجیرة پیمانی؛ یا همان توالی میثاق شخصیت سریویلی است. پیمان سریویلی با خودش برای رهایی از شیطان و سریویلی در این توالی آزمون میشود که در نهایت با نپذیرفتن تفکر شیطان پیروز میشود.
زنجیرة اجرایی؛ سریویلی بعد از کشمکش بسیار با شیطان (بعد از آنکه خانة خراب شدهاش توسط مرغان صبح ساخته میشود) به خانهاش باز میگردد.
زنجیرة انفصالی؛ در این زنجیره، سیر حرکت روایت از منفی به مثبت (پیروزی سریویلی) است.
در این روایت، سریویلی نقش متعهد پیمان، آزمونشونده و مورد داوری و درون سریویلی منعقدکنندة پیمان، آزمونگر و داوری را بر عهده دارد.
پیمان؛ سریویلی مانع راه یافتن شیطان به خانهاش میشود، اما با راه یافتن شیطان، سریویلی پیمان میبندد تا با او هم عقیده و همفکر نشود. آزمون؛ همرأی و هم عقیده نشدن با شیطان آزمون اوست که با میثاقش سنجیده میشود و چنانچه با شیطان هم عقیده شود، آزمون داوری کسان او و شیطان دربارة اوست.
تحلیل دیدگاه و توصیف در شعر روایی «عقاب» و «خانة سریویلی»
نکتة قابل توجه در مورد روایی بودن دو شعر «عقاب» و «خانة سریویلی»، علاوه بر ساختار روایی آنها، حضور راویان (راوی سوم شخص و راوی اول شخص) است. این شعرها ابتدا توسط راوی سوم شخص (دانای کل) روایت میشوند و این راوی بیرون از صحنة روایت قرار دارد و وقایع و حوادثی را که بر اشخاص میگذرد، به خواننده باز میگوید (یونسی،1388: 69 و میرصادقی،1385: 391)؛ برای مثال پیرفت شعر «عقاب» و وضعیت متعادل پیرفتها در هر دو شعر. این راوی گاه مفسر است و به نقد احوال و رفتار شخصیت میپردازد. او ابتدا وضعیت و موقعیت شخصیتهای عقاب و سریویلی را برای خواننده گزارش میدهد و سپس ذهنیت آنان را نسبت به آنچه وجود دارد، شرح میدهد.
نمونهای از شعر روایی «عقاب»:
«گشت غمناک دل و جان عقاب ـ چو از او دور شد ایام شباب
دیدکش دور به انجام رسید ـ آفتابش به لب بام رسید.»(ناتلخانلری، 1387: 90ـ 91)
نمونه از شعر روایی «خانة سریویلی»:
«با نگاه مهربارش سریویلی در همه این جلوهها میدید/ یک به یک در مقام جلوه میسنجید/ خوب میکاوید چشمانش/ آن دلاویزان رنگین را.» (یوشیج، 1375: 267) اما در ادامه به شخصیتهای عقاب و سریویلی اجازه میدهند تا با عنصر گفتوگو ذهنیت و افکار درونی خودشان را نسبت به زندگی و آنچه اتفاق افتاده است، برای خواننده بازگو کنند. درست همینجاست که ما شاهد تغییر دیدگاه از راوی سوم شخص به شخصیت (راوی اول شخص) هستیم و همین گفتوگو باعث کشش فرم شعری که همان بستر روایی داستان است، میشود و حضور راوی سوم شخص را کم رنگ یا محو میکند.
علاوه بر دیدگاه، عنصر مهم دیگر توصیفی است که در خدمت متن روایی قرار میگیرد. بدیهی است که توصیف یکی از راههای پروردن روایت است و به وسیلة آن میتوان با توجه به محیط مادی و شخصیتها این عمل (گسترش روایت) را به خوبی انجام داد (سمیعی،1389: 110)؛ در واقع یکی از نوآوریهای نیما در شعر، استفاده از همین توصیفات به جای صنایع بدیعی (تشبیه، استعاره و ...) است که در شعرهایش به خصوص در منظومه «مانلی» و «خانة سریویلی» قابل مشاهده است و دیگر شاعران معاصر نیز در شعرهای روایی خود از این تکنیک استفاده کردهاند. در شعر روایی «عقاب» و «خانة سریویلی»، شاعران با استفاده از توصیف ابعاد بیرونی شخصیت، مانند اندام و حرکات، زمینه را برای توصیف درونی (آنچه در ذهن شخصیت میگذرد) فراهم میسازند. البته کاربرد توصیف شخصیت در شعر محدودتر از توصیف آن در ساختار داستان امروزی است. این شیوة ترسیم، مشارکت خواننده را در خوانش متن و دریافت فضای عینی، پر رنگتر میکند. همچنین شاعر با توصیف، بهتر میتواند به بیان حالتها و نمودهای صوری شخصیت محوری روایت بپردازد و این توصیفهای متنوع در ذهن خواننده در کنار هم قرار میگیرند و سیمای شخصیت ترسیم میشود.
در شعر روایی «عقاب»:
«آشیان داشت در آن دامن دشت ـ زاغکی زشت و بد اندام و پلشت
سنگها از کف طفلان خورده ـ جان ز صد گونه بلا در برده.» (ناتلخانلری،1387: 92)
شاعر علاوه بر توصیف ظاهری شخصیت زاغ، وضعیت و موقعیت زندگیاش را به تصویر میکشاند و این خود عاملی است تا عقاب برای پیدا کردن چاره به او پناه ببرد. با آمدن عقاب و توصیفی که در این زمینه ارائه میشود (گفتوگوی عقاب با زاغ) نیز به درون شخصیت توجه میشود و زاغ مجال ظهور و بروز شخصیت مییابد: «این همه گفت ولی با دل خویش ـ گفتوگوی دگر آورد به پیش.» (همان: 93) و نیز وقتی زاغ، عقاب را به خانة پس باغ میبرد و شروع به خوردن از آن گندها میکند (تا عقاب از او پند یاد گیرد)، عاملی است تا درون عقاب به نمایش گذاشته شود.
در شعر «خانة سریویلی»، توصیفی که در خدمت روایت قرار میگیرد باعث میشود تا شاعر به تأثیر محیط (طبیعت روستایی ـ جنگلی) شخصیت توجه بسیار داشته باشد و این میتواند بر اعتبار و مقبولیت شعر «خانة سریویلی» بیفزاید. پیوند شخصیت سریویلی با طبیعت اطرافش، روستایی و مردمی بودنش را واضحتر نشان میدهد و به اثبات میرساند (انتخاب شخصیت از طبقة پایین جامعه) و شاعر جزئیاتی را که به گرد این شخصیتها مینشاند، از زندگی و محیط خود بر گرفته است. توصیف مکان (در هر دو شعر) باعث میشود تا اشخاص محوری روایت در محیط مادیشان قرار گیرند و این باعث همذاتپنداری در خواننده میشود.
«صحن دلباز سرایش بود پر از سرو کوهی و ز عشقههای بالا رفته بر دیوار و بام او/ گلبنانی که ز جنگلهای دورادور/ تخم آنان را/ خوشنوایان بهار آورده بودند/ و آن زمان که ابرهای پر رطوبت بر سوی آن جایگه رو کرده بودند/ در چمنزار سرای او/ تا به دلخواهش بر آید کار، بپراکنده بودند/ کوچ کرده ز آشیانهای نهانشان جمله توکاهای خوشآواز/ به سرای خلوت او روی آورده/ اندر آنجا، در خلال گلبنان فرود مانده، چند روزی بودشان اتراق/ آشیان میساختند آن خوشنوایان در میان عشقهها/ ساز میکردند نغمههای شیرین را/ و از آنها سریویلی را به دل میبود لذتها/ گاه زیر شکل شمشیر و کمانی کز دلاور پدرانش بُد نشانی/ و به روی تیرة سبز کهن دیواری آویزان/ در آن خلوت گزیده کار شعرخوانی.»(یوشیج، 1375: 244 ـ 245)
نتیجهگیری
با تجزیه و تحلیل عناصری چون ساختار روایی، دیدگاه و توصیف، به این نتیجه میتوان دست یافت که هر دو شعر «عقاب» و «خانة سریویلی» رواییاند و خانلری و نیما در سرودن این شعرها، از این عناصر داستانی بهره بردهاند. طرح این دو شعر روایی ساده و دارای یک پیرفت است و ساختار روایی این شعرها بر نظریات ساختارگرایانی چون برمون و گریماس منطبق است. روند داستانی در این دو شعر، حرکت از آرامش اولیه به اوج و سپس بازگشت به آرامش است. بنابراین در طرح این دو شعرها چنین وضعیتی داریم:
تعادل اولیه (مقدمه)← به هم خوردن تعادل و وضعیت ناپایدار (میانه)← تعادل مجدد (پایان؛ وضعیت پایدار تازهای که شکل میگیرد و محصول حوادث پیشین است). در صحنة آغازین این دو شعر (مقدمه)، وضعیت متعادل اولیه حاکم است که آبستن حادثههای گوناگون است و در این قسمت روایت شخصیت توصیف میشود. عقاب (شناسنده) از اینکه پیر شده ناراحت است و در فکر چارهای برای رهایی از مرگ و عمر کوتاه است. سریویلی (شناسنده) نیز با زنش و سگش در دهکدة ییلاقی ناحیة جنگلی زندگی میکند. تنها دلخوشی او این است که توکاها در موقع کوچ کردن در صحن خانهاش میخوانند. اما ناگهان با بروز حادثهای، این آرامش دستخوش تغییر میشود و وضعیت نامتعادل بر روایت حاکم میشود. عقاب چاره را در پرسش از زاغ که عمر طولانی دارد، میبیند، به پرواز در میآید و به سراغ زاغ میرود؛ نیرویی که او را به این مأموریت گسیل میدارد، احساس درونی اوست. شیطان (نیروی مخالف) به خانة سریویلی میآید و سعی میکند تا او را همرأی و هم عقیده با خود کند؛ اما سریویلی با یاری فکر و اندیشة خود، اندیشة شیطان را نمیپذیرد. ذکر این حادثهها میانة روایت را تشکیل میدهد و کنش و واکنشهای شخصیتها را شامل میشود. حرکت و روند داستانی شعرها به وضعیت متعادل سامانیافتهای تغییر شکل میدهد و سرنوشت شخصیتها در آن مشخص میشود. عقاب با دیدن خانة زاغ و گندزار، عمر کوتاه را بر عمر طولانی ترجیح میدهد و به آسمان باز میگردد. سریویلی نیز بعد از نبرد با شیطان، با زن و سگش به خانه باز میگردد؛ اما به دلیل نبود توکاها، برای همیشه غمگین میماند. البته شخصیتها در وضعیت متعادل ثانویه، از نظر روحی تغییر یافتهاند؛ زیرا آنها حادثهای را پشت سر گذاشتهاند و این حادثهها نتایج مطلوب و نامطلوبی برای آنها داشته است.
پینوشتها
1. این همان پرسش مهمی است که شکسپیر از زبان هملت در گفتوگوی با خودش طرح کرده است و نمودار یکی دیگر از تنگناهاست و به همین سبب در جهان شهرت یافته است: «بودن یا نبودن؟ مسئله این است.» (یوسفی، 1371: 666)
2. علی اسفندیاری (1276 ـ 1338ش.)، شاعر پر آوازة معاصر.
3. Claud Bremond، منتقد فرانسوی متولد 1929.
4. A.J.Greimas، متولد 1917 در لیتوانی.
5. روایت معادل واژة Narrative انگلیسی است. ریشة آن Narre یا Narrara لاتین و Gnarus یونانی به معنی دانش و شناخت است که خود آن از ریشة Gna هند و اروپایی است؛ از اینرو روایت به معنی یافتن دانش است. (احمدی،1380: 176)
6. TzvetanTodorof، زبانشناس و روایتشناس بلغاری مقیم فرانسه.
7. Gerard Genette، متولد 1930.
8. Vladimir Propp، متولد 1895، شکلگرای بزرگ روس که نخستین کتاب خود را به نام ریختشناسی قصههای پریان به چاپ رسانید.
9. اصطلاح «Sequence» را عباس مخبر «سلسله» و بابک احمدی «پیرفت» ترجمه کرده است.