نوع مقاله : علمی- پژوهشی
نویسنده
استادیار دانشگاه شاهد
چکیده
کلیدواژهها
عنوان مقاله [English]
نویسنده [English]
The tale of meeting of Mousa and Iblis in Toor defile is one of the gnostics tales that for the first time Hallaj mentioned it in his wonderful book, Tavasin and afterwards other famous Iranian gnostic talked about this tale in their works and took advantage of it to prove their great and exalting lessons. This tale includes most of the gnostic lessons and thoughts in favor of Iblis can be analyzed from different aspects. This article, in addition to analyzing the tale and expressing the differences and similarities, studies the essence of the myth included in the tale and interprets its various layers from various views and attitudes including the power of interpretation the tale from the hermeneutic point of view, the subject of contrasts in Hallaj lessons, proving the loving attitude of the mystics and generalizing this view to all natural phenomenon and specially taking admonition from Iblis tale.
کلیدواژهها [English]
مقدمه
حکایت دیدار موسی و ابلیس در عقبة طور دارای بنمایههای اساطیری است، یکی از آن جهت که ویژگیها و خصوصیات آموزهها و آرمانهای اسطوره را در بطن خود دارد و دیگر اینکه بخشی از ماهیت روش اسطورههای ادبی است که انعطافپذیری هنری آن برای کشیدن طرح موردنظر یک هنرمند کافی است و لایههای متفاوت آن از جهات مختلف
میتواند مورد بحث قرار بگیرد. از جمله در بحث هرمنوتیک در آنجا که خوانشهای متفاوتی از یک متن ارائه و هر خوانشی به فهم و تأویلی جدید منجر میشود. دیگر، از دیدگاه بحث اضداد در آموزهها و تفکر عارفانی چون حلاج میتواند مورد کاوش قرار بگیرد که خود بحثی دراز دامن است و تحلیل داستان از این منظر خود مجال و عرصهای فراختر و از لونی دیگر میطلبد. وجه دیگر تحلیل این حکایت، اعتقاد به عبادت عاشقانه و شهود عارفانة ابلیس توسط عارفان و دعوت مخاطبان برای توجه خالصانه به سوی خداست. از آنجا که بحث هرمنوتیک و اثبات اضداد خود بیان تئوریها و نظریههای گوناگون را میطلبد، این نوشتار ضمن اشاره به آنها بیشتر از وجوه دیگر به تحلیل این حکایت میپردازد.
جریان خاص اندیشههای عارفان در باب ابلیس
برای تحلیل و تفسیر حکایت دیدار موسی و ابلیس در عقبة طور، لازم است به جریانی خاص در تاریخ تصوف و عرفان اشارهای داشته باشیم و آن جریان فکری گروهی از عارفان بنام است که بر خلاف اهل شریعت به دفاع از ابلیس پرداخته و سعی کردهاند گناه وی، یعنی همان عدم سجده بر آدم را توجیه کنند.
ابلیس در قرآن کریم به معنی موجود خاصی که از سمت رحمت خدا رانده شده و گاه، معادل با شیطان به معنی عام به کار رفته است، هر چند کلمة شیطان نیز در قرآن گاه به معنی ابلیس آمده است. ابلیس به سبب اطاعت نکردن امر خدا از روی استکبار مطرود و مردود مقام قرب الهی است و تا قیامت سعی در گمراه ساختن انسانها خواهد کرد، از اینرو «عدو مبین» نامیده شده است. (بقره: 168، 206، مائده: 12) و نیز «عدوالله» خوانده شده و یکی از صفات
او رجیم است (حجر: 17، 34، نحل: 16، 98).
کلمۀ ابلیس در قرآن یازده بار و داستان سرپیچی او از امر الهی و استکبار وی بارها به صورتهای گوناگون بازگو شده است که مفصلترین آنها در سورة مبارکه اعراف آیات 10 تا 17 است.
ابلیس در ادبیات فارسی از جهاتی مختلف میتواند مورد بحث قرار بگیرد، آنچه به تحلیل و تفسیر حکایت موردنظر یاری میرساند، جایگاه او در میان عارفانی است که بر خلاف اهل شریعت به دفاع از وی پرداخته و سعی کردهاند گناهش، یعنی عدم سجده بر آدم را توجیه کنند.
نگاهی گذرا بر سیر تاریخی جریان فکری مدافعان ابلیس
از نظر تاریخی، نخستین مدافع ابلیس بنا بر روایت عینالقضاة همدانی در تمهیدات، حسن بصری (21-110 هـ .ق) از بزرگان تابعین و از زاهدان و علمای دورة امویست و بعد از وی بایزید بسطامی (188 – 261 هـ . ق) و سهل بن عبدالله تستری (200 – 283 هـ . ق) بنابر نقل قولهایی که در این زمینه از آنها روایت کردهاند، مدافع ابلیس محسوب میشوند، اما در تاریخ تصوف موضوع ستایش از ابلیس با حلاج آغاز میشود و علتش این است که او نخستین کسی است که بی پروا و آشکارا به ستایش و دفاع از ابلیس پرداخته است. حلاج در کون عارفتر از ابلیس نمیشناسد و اعتقاد دارد در میان آسمان موحدی همانند ابلیس نیست (حلاج، 1913: 42). او اعتقاد دارد ابلیس خود میداند گرفتار تقدیر ازلی است و از آن گریزی نیست، اگر اطمینان داشت که با سجده بر آدم نجات خواهد یافت، هر آینه به سجده میپرداخت (همان:56). احمد غزالی پس از حلاج از مدافعان شاخص ابلیس است. او در داستان ملاقات موسی و ابلیس، ابلیس را رهین عشق و شوق الهی میداند و اعتقاد به تقدیر ازلی و قسمت الهی در امتناع ابلیس از سجده بر آدم در اظهارات او پر رنگتر است. در اقوال عرفایی چون ابوالحسن خرقانی و ابوالقاسم کرگانی نیز رگههای ستایش از ابلیس به چشم میخورد. ابوالحسن خرقانی از حقشناسی و عبرتآموزی ابلیس یاد میکند و ابوالقاسم کرگانی او را خواجة خواجگان و سرور مهجوران مینامد. (عطار، 1336، ج 1: 17).
عینالقضاة همدانی( متوفی:525 هـ . ق) از شاگردان و مریدان احمد غزالی است و در باب ابلیس بسیار متأثر از استاد خویش، اما بیپرواتر و گستاختر است و علاوه بر اینکه عقایدش را با صراحت بیشتری ابراز میکند، سوز کلامش هم بیشتر از غزالی است. ابلیس در نظر عینالقضاة کسی است که صد و بیست و چهار هزار نبی زخم او خوردهاند و صد هزار سلطان کمر خدمت او بر میان بستهاند (عینالقضاة همدانی، 1969: 97). به اعتقاد او، «لاتسجد لغیری» در پشت ندای «اسجدوا لآدم» به ابلیس رسیده است (عینالقضاة، بیتا: 227). دیگر مدافع ابلیس که در باب گناه وی توجیهاتی آورده، عطار است. اندیشهها و استدلالات او در دفاع از ابلیس شباهتهای فراوانی با دلایل و توجیهات حلاج و غزالی دارد. عطار نیز سجده نکردن ابلیس را ناشی از مشیت حق میداند. در آثار عطار، بارها ابلیس را با چهرهای گریان و نالان از سرنوشت محتوم خویش میبینیم، همانند حکایت گریستن ابلیس در الهینامه (عطار، 1339: 104). عطار در جایی دیگر امتناع ابلیس از سجده بر آدم را ناشی از غیرت عشق میداند، مانند حکایت دختر و صوفیای که نسبت به وی اظهار عشق میکند در مصیبتنامه (عطار، 1338: 244-242) اما در میان کسانی که از ابلیس دفاع کردهاند، دیدگاه مولوی در جلوههایی متفاوت ظهور میکند. در این باب، او گاهی چون اهل شریعت
میاندیشد و سخن میراند و گاهی چون صوفیان مدافع ابلیس درصدد توجیه اعمال وی بر میآید. مولوی در حکایت «بیدار کردن ابلیس معاویه را ...» در دفتر دوم مثنوی در دفاع از امتناع ابلیس در سجده بر آدم عقایدی دارد که دربردارندة نظریات حلاج، احمد غزالی،
عینالقضاة و عطار است. او در جایی علت عدم سجدة ابلیس را عشق مفرطش نسبت به خدا و حسد ناشی از این عشق میداند و در جایی دیگر دلیلش را در آن میداند که ابلیس مقهور ارادة الهی بوده است.
به طور کلی دفاعیاتی را که در این زمینه ارائه شده است میتوان به دو بخش اصلی تقسیم کرد: یکی مسألة امر و ابتلا و دیگری اعتقاد به عبادت عاشقانه و شهود عارفانه و یکتاپرستی بینظیر ابلیس.
برخی سنایی را از شاخصان این گروه بر شمردهاند. با استناد به غزل شورانگیزی که از وی ذکر کردهاند (سنایی، 1341: 872 – 871 ). اما با بررسی مضامین این نوع در دیگر آثار سنایی میتوان به این نتیجه رسید که تفکر سنایی در باب ابلیس کاملاً منطبق با اهل شریعت است و درونمایة این غزل با نظریات وی دربارة ابلیس کاملاً متفاوت است (رک: داودی مقدم، 1383: 87).
آنچه در این نوشتار مورد تحلیل و نقد قرار میگیرد، داستان دیدار موسی و ابلیس در عقبة طور است که موضوع آن با مضامین و اندیشههای مدافعان ابلیس همسویی دارد.
عارفان و متفکران مسلمانی چون حلاج، احمد غزالی، عطار، شیخ محمود شبستری، عزالدین محمود کاشانی، ابن غانم، ابن عربی و ابن جوزی و امیر حسینی هروی این حکایت را در آثار خویش آوردهاند. البته با تفاسیر و فهمهای مختلفی که از آن ارائه دادهاند. موضوع اصلی این پژوهش ذکر نقطهنظرات متفاوت و تفاسیر گوناگون این بزرگان از داستان ملاقات موسی و ابلیس و بررسی سرچشمههای این اختلاف است.
حلاج، نخستین آفرینندة حکایت
ظاهراً حلاج نخستین کسی است که این داستان را در طواسین در قطعة هفتم از طاسین الازل و الالتباس آورده است. که به سبب تقدم آن، داستان را از طواسین میآوریم و در مورد اشخاص دیگر بیشتر به وجوه اختلاف یا اشتراک اشاره میکنیم. حکایت بدین صورت است که:
موسی ـ صلوات الله علیه ـ با ابلیس به عقبة طور به هم رسیدند. موسی گفت: چه منع کرد تو را از سجده؟ گفت: دعوی من به معبود واحد و اگر سجود کردمی آدم را، مثل تو بودمی. زیرا که تو را ندا کردند یکبار، گفتند: «انظروا الی الجبل» بنگریدی و مرا ندا کردند هزار بار که: «اسجدوا لآدم» سجود نکردم. دعوی من معنی مرا. گفت: امر بگذاشتی، گفت: آن ابتلا بود، نه امر. موسی گفت: لاجرم صورتت بگردید. گفت: ای موسی، آن تلبیس بود و این ابلیس است. حال را معول بر آن نیست زیرا که بگردد، لیکن معرفت صحیح است چنانکه بود، نگردید و اگرچه شخص بگردید. موسی گفت: اکنون یاد کنی او را؟ گفت: ای موسی، یاد، یاد نکند. من مذکورم و او مذکورست (حلاج، 1913: 53 و بقلی، 1385: 381).
در ادامه حلاج مجموعهای از اضداد را در طیفی عاشقانه و عارفانه میآورد: .... خدمت من اکنون صافیتر است، زیرا که من او را خدمت میکردم در قدم، حظ او مرا و اکنون خدمت میکنم حظ او را ... کشف کرد مرا وصلت مرا، رسانید مرا قطع مرا، منقطع کرد مرا منع منیت مرا، اگر ابدالآباد به آتش مرا عذاب کند، دون او سجود نکنم و شخصی را دلیل نشوم. ضد او نشناسم. دعوی من دعوی صادقانست و من از محبان صادقام (همان).
روزبهان بقلی برای اینکه زمینه را برای شرح و تفسیر این داستان از نظرگاه خویش مهیا کند، داستان دیگری از ابلیس و موسی را بر کوه سینا نقل میکند که شبیه داستان مندرج در طواسین حلاج است. به تعبیر وی آنجا که ابلیس از سرگشتگی و تردید تاری میتند تا موسی را اغفال کند: ابلیس به موسی گفت: از کجا میآیی؟ او پاسخ داد: از مناجات حق، ابلیس گفت: میپنداشتی که آنچه میشنیدی کلام من بود؟ موسی عظیم متغیر شد و تند گشت. حق تعالی بدو ندا فرمود که ای موسی، این ملعون را از پیش خود بران که دأب او با صدیقان این نیست (بقلی، 1385: 382).
تحلیل و تفسیر حکایت حلاج
آنچه از متن حکایت طواسین برمیآید، شوریدگی و سرگشتگی ابلیس و تأکید بر این حقیقت متناقض نماست که محکومیت ابدی ابلیس میتواند مظهر شادی عارفی باشد که مفتون و مجذوب جمال معشوق شده است. در حکایت حلاج، ابلیس چون سخنوری غالب رشتة سخن را در دست میگیرد و موسی که در ابتدا در پی اعتراض به عصیان ابلیس بر او خرده میگرفت، ظاهراً کوتاه میآید و گفتارش که مبنی بر اقامة دلیل و حجت بر انکار او بود، در موج سخنوری و ابراز احساسات عاشقانة ابلیس فرو میرود تا آنجا که میپرسد: اکنون یاد کنی او را؟ و ابلیس سخنانی شورانگیز درین باب میراند و علیالظاهر به خاموشی موسی
میانجامد. گفتگوها و عملکرد ابلیس در متن این داستان کاملاً منطبق با شهود عارفانة حلاج است. حلاج آنچنان که از متن طواسین برمیآید، ابلیس را شاهدی بر قدرت فطری شهود عارفانه دانسته است که میکوشد روح را از ورای تناقضات منطقی و دوگانه که بر تجربة دنیوی از عینیت و فردیت حاکم است، به سوی تجربة فنا در معشوق ببرد: «ابلیس در اقیانوس قادر متعال افتاد و دیدگانش کور شد و گریست: راه من به راهی جز تو ختم
نمیشود که من محبی ذلیلم. خداوند فرمود: تکبر میکنی، گفت: اگر لحظهای با تو بودم، تکبر در من لایق بودی ... . (حلاج، 1913: 42).
با تأملی در حکایت موسی و ابلیس در طواسین میتوان به این نتیجه رسید که بسیاری از آموزهها و اندیشههای حلاجی در متن داستان نمایان میشود.
به عنوان نمونه حلاج مهمترین نشانة تقابل رابطة ابلیس و خداوند را این میداند که نیروی محرک ابلیس در امتناع او از سجده کردن بر آدم اعمال زور نیست بلکه ژرفای اندیشة عارفانۀ او دربارة معشوق است. «فرشتگان به عنوان حمایت از آدم در برابرش سجود کردند، ابلیس به خاطر طول دوران سیر و مشاهدهاش از سجدۀ آدم سرباز زد.» (همان: 55)
از دیدگاه حلاج جوهرة شهود عرفانی ابلیس، ایثار او برای عشق است. ایثاری متقابل و به اختیار، زیرا چنین آزمونی از طریق جبر به بار نمیآید.
اندیشة قلندری در حکایت حلاج
با غور و اندیشه در حکایت موسی و ابلیس در متن الطواسین، ضمن آشکاری تفکر اضداد، میتوان به آسانی رگههای اندیشة قلندری را دریافت. به نظر میرسد حلاج پس از گذراندن دورة انزوا در مکه و ساختن کعبه در بغداد و دعوت مردم برای چرخیدن و طواف به گرد آن، در پی شکستن تابوهایی است که سالها بر ذهن و ضمیر مردم حکومت میکردهاند و گاه از دلایل حاکمیت قدرتهای بلامنازع بودهاند(شفیعی، 1386: 51).
به نظر میرسد دفاع حلاج از ابلیس، دفاع از مذهب وی نیست، دفاع از شجاعت ورود به قلمروهایی است که به دلیل قدسیت یا ممنوعیت و حرام بودن نمیتوان از آنها سخن گفت. بقلی نیز در ترجمة منطقالاسرار به این مطلب اینگونه اشاره میکند:
آنچه حسین از وصف ابلیس و فرعون و ... آورده است، دعوی خودش بود. از ایشان مردانگی بپسندید، چون از دعوی به وعید بازنگشتند. اقتدا به شجاعت ایشان کرد نه به مذهب ایشان (بقلی، 1387: 575).
البته بقلی از پذیرش ظاهری سخنان حلاج سرباز میزند و سعی میکند تا با تنزل دادن شهود ابلیس به حد یک رؤیای دستیابی به پادشاهی آسمان از تأثیر این سخنان بکاهد و معتقد است که اگر ابلیس واقعاً قلمرو الهی را مشاهده کرده بود، خداوند او را کافر نمیخواند.
به عقیدة بقلی این آدم بود و نه ابلیس که شهود را تجربه کرد و به خاطر روح الهی که در او دمیده شد، به برتری منحصر به فردی دست یافت (بقلی، 1385: 386).
حکایت دیدار ابلیس و عیسی
بقلی برای آنکه گفتگوهای ابلیس را از جنس وسوسه معرفی میکند و بر آن اصرار میورزد، هشدار میدهد که هیچ کس از وسوسة شیطان در امان نیست و ابلیس علاوه بر موسی، بر سر راه عیسی نیز قرار گرفت تا ظاهراً مرتبه و مقام معنوی عظیم او را ستایش کند: ای عیسی تلاش تو در خدمت و طاعت آن چنان برتری برایت حاصل کرده که اینک تو خداوندگار زمین هستی و «او» خداوند آسمانهاست. «عیسی هرگونه مرتبة الهی را انکار کرد و خود را خدمتکار متواضع خداوند خواند. اما ابلیس دست نکشید و سوگند یاد کرد به اغوای عیسی ادامه دهد. پس خداوند فرشتگان مقرب خود میکائیل و جبرئیل را یکی از پی دیگری فرو میفرستد تا ابلیس را دستگیر کنند و به بند کشند و او را به قلمرو خورشید برند. اما ابلیس گستاخانه نقشهای برای فرار میکشد و دوباره بر سر راه عیسی میآید و فریاد میزند: ای عیسی تو خالق زمینی و او خداوند آسمان. عیسی بترسید، فریاد برآورد و گفت: من بندة او هستم و او از این علامات منزه و مبراست. اسرافیل و عزرائیل هر دو آمدند و آن ملعون را گرفتند و همچنین سیصد فرشته به مدد آمدند و او را در چاه مغرب مقید کردند و محبوس داشتند و موکل بودند تا عیسی از مناجات فارغ شد. بعد از ایامی او را بدید. گفت: ای عیسی اگر نه مرا در چاه مغرب میکردند و بند بر مینهادند و سیصد ملک بر من موکل میبودند، آن با تو میکردم که با پدرت علیهالسلام کردهام (همان: 387).
روایت غزالی از دیدار موسی و ابلیس
ابن جوزی در کتاب القصاص والمذکرین شرح دیگری از حکایت موسی و ابلیس آورده است و استفاده از این قصه را به احمد غزالی نسبت میدهد (ابن جوزی، 1386: 154).
همچنین این داستان در بحرالمحبه فی اسرار الموده فی تفسیر سورۀ یوسف نیز آمده است. این کتاب در ایران به سال 1312 هجری قمری به نام محمد غزالی چاپ شده است اما چاپ 1876 م بمبئی به نام احمد غزالی است. متن داستان بحرالمحبه با داستانی که ابن جوزی در اثر خویش آورده است از نظر مکان و کنش اصلی یکسان است اما گفتگوها در اثر ابن جوزی گستاخانهتر است. به نظر میرسد که ابنجوزی این قصه را از کتاب مجالس غزالی به عنوان ایراد بر عقاید وی آورده است و بعد از او دیگر تذکرهنویسان به نقل از وی در کتابهای خودشان وارد کردهاند (غزالی، 1376: 180).
در بحرالمحبه وقتی موسی دلیل امتناع ابلیس را از سجده میپرسد. وی میگوید: نخواستم که از ادعای خود بازگردم و به مثل تو شوم. من دوست داشتن خدا را مدعی بودم و نخواستم بر غیر او سجده کنم.
اما تو ادعای محبت او را داشتی و از خدای خواستی که او را بنگری. اما به کوه نگریستن، اگر ننگریسته بودی، هر آینه پروردگارت را میدیدی. سپس موسی از ابلیس
میپرسد: بدترین مردم نزد تو کیست؟ میگوید: آنکه آخرتش را به دنیایش بفروشد و وای به کسی که چنین کند (غزالی، 1876: 37).
چنانکه میبینیم این داستان در پایان حاوی پندی از سوی ابلیس است که تأکیدی بر آموزههای یکتاپرستی راستین و صادق دارد. حکایت غزالی در مجالس شباهت زیادی به داستان حلاج دارد. ابلیس در این حکایت خودش را رهین عشق و شوق الهی میداند و از اینکه به لعنت خدا مخصوص گشته است، به خود میبالد. در روایت غزالی در مجالس بر اخلاص، عشق و قطع طمع در عبادت حق تأکید شده است که با آموزههای حلاجی و تفکرات ملامتی او سازگاری دارد (غزالی، 1376: 180؛ غزالی، مجموعه آثار فارسی:71).
در القصاص و المذکرین ابن جوزی برای اثبات تعالیم شریعت مدارانة خویش و نقد بر آرا و عقاید غزالی خود نیز وارد فضای داستان میشود و میآورد: غزالی گفت: هر که یکتاپرستی را از ابلیس نیاموزد، زندیق است و آنجا که ابلیس میگوید: چون محبت خداوند نسبت به دیگری غیر از من فزونی میگیرد، من عشقم را به او میافزایم. باز ابنجوزی
میآورد که غزالی گفت: چون ابلیس رانده شده، طاقتش، عشقش و ذکرش کاستی نگرفت (ابنجوزی، 1386: 104).
به نظر میرسد ابنجوزی برای نشان دادن و تأکید بر تلبیسهای ابلیس علاوه بر طرح اصلی داستان به دیگر سخنان غزالی از این دست نیاز دارد و از آنها چون ابزاری برای تفسیر و تحلیل داستان بهره میجوید. به نظر میرسد طرح اصلی داستان غزالی همان است که از بحر المحبه ذکر شد و اضافه شدن گفتارهای غزالی در این از باب بهرهبرداری ابن جوزی از این مقولات است.
حکایت دیدار ابلیس و موسی در آثار عطار
نمونهای دیگر از داستان دیدار ابلیس و موسی در الهینامة عطار آمده است. این داستان بیشتر از آنکه بر گفتههای ابلیس مبنی بر خلوص توحیدیاش تکیه کند، بر فزونی عشق و ایثار ابلیس و بیتابی او در مقابل سرنوشت اندوهبار خویش تأکید دارد. در داستان عطار، بار دیگر موسی در راه سیناست که از فاصلهای دور ابلیس را میبیند و از او میپرسد چرا در مقابل آدم سجده نکرده است؟
لعینش گفت ای مقبول حضرت |
|
شدم بیعلتی مردود قدرت |
اگر بودی در آن سجده مرا راه |
|
کلیمی بودمی همچون تو آگاه |
ولی چون حقتعالی این چنین خواست |
|
که کژ گویم نیامد جز چنین راست |
کلیمش گفت ای افتاده در بند |
|
بود هرگز تو را یاد خداوند |
لعینش گفت چون من مهربانی |
|
فراموشش کند هرگز زمانی |
همی چندانکه او را کینه بیش است |
|
مرا مهرش درون سینه بیش است |
به لعنت گرچه از درگاه دور است |
|
ولی از قول موسی در حضور است |
اگرچه کرد لعنت دل فروزش |
|
از آن لعنت زیادت گشت سوزش |
(عطار، 1339: 111 )
البته ابلیس در مصیبتنامة عطار با تصویری متفاوت نمایان میشود و آن تصویر عاشقی قدرتمند و صاحب اراده است که به خاطر غیرت عشق بر آدم سجده نمیبرد. آنجا که حکایت صوفیای را بیان میکند که عاشق دختر سلطانی شده بود اما هنگامی که دختر از او خواست خواهرش که از او زیباتر است نگاه کند، صوفی به سوی او نگریست. در اینجا عطار میگوید، اگر صوفی عاشق واقعی بود، حاضر نمیشد به غیر معشوق نگاه کند:
گفت اگر عاشق بدی یک ذره او |
|
کی شدی هرگز به غیری غره او |
(عطار، 1338: 242)
و در پایان نتیجهگیری میکند که قصة ابلیس همانند این حکایت است و اگر وی حاضر به سجده بر آدم نشده است، در حقیقت به خاطر عشق راستین وی نسبت به حق تعالی بوده است.
پیتر اون در کتاب تراژدی ابلیس خود میآورد: از این نمونهها چنین برمیآید که افسانة موسی و ابلیس کابردهایی درونی و لاینفکی در اشکال اسطورهای دارد. چون بخشی از همان ماهیت روش اسطورههای ادبی است که انعطافپذیری هنری آن، برای کشیدن طرح موردنظر هنرمند کافی است. نمونهها و شواهدی که این داستان بینظیر در آنها شکل میگیرد، حداقل دربردارندة دو لایة کاملاً مجزا و واضح از روایت ابلیس هستند: نظریة خردمندانهای که تفسیرش بر این قاعده مبتنی است که تمام خیالات ابلیس، علیرغم سرشت احساساتی گفتارش و تراژدی رانده شدنش محصول نیروی فریبکاری اوست و نظریة مجذوبانهتری که در شخصیت پیچیده و غمبار ابلیس نمونة بارز از خودگذشتگی عاشقانه را، روشی برای عشق عرفانی کشف میکند (اون،1983: 62).
ظاهراً اینگونه به نظر میرسد که عطار به شیوة حلاج، احمد غزالی و عینالقضاة همدانی ابلیس را عاشقی راستین و موحدی به کمال میداند:
چون شدم با سر معنی هم نفس |
|
ننگرم هرگز سر مویی به کس |
(همان: 242)
اما با اندکی تأمل در مقولههای ابلیسی عطار چه در حکایت دیدار موسی و ابلیس و چه در فقرات دیگر، لایههایی دیگر از اندیشة عطار آشکار میشود و آن بعد تعلیمی و
عبرتآموزی از مسألة ابلیس است. او همواره سالکان طریقت را به عبرت گرفتن از ماجرای ابلیس دعوت میکند و آنها را به آموختن مردی از ابلیس لعین تشویق میکند. آنجا که همچون عینالقضاة وی را محک نقدمردان میداند و از زبان ابلیس میآورد:
چنین گوید به صاحب نقد ابلیس |
|
که ای از من ربوده گوی تلبیس |
خداوندم هزاران ساله طاعت |
|
به رویم باز زد در نیم ساعت |
تو زین یک ذرة طاعت شدی گرم |
|
بر حق میبری و نیستت شرم |
اگر لعنت کنندم هر دو عالم |
|
نگردد عشق جانم ذرهای کم |
اگر خواند تو را یک تن به لعنت |
|
به یک ساعت فرو ریزی ز محنت |
برو اول چو مردان، مرد ره شو |
|
پس آنگه جان فشان در پیش شه شو |
(عطار، 1339: 130-129)
عطار را میتوان از زمرة عرفایی دانست که از پارادوکس ابلیس برای اثبات و شرح و القای تعالیم خویش بهرة فراوان جستهاند. چنانکه بارها از زبان ابلیس اظهار میکند اگرچه راندۀ درگاه خدا هستم؛ ذرهای از راه او سرنمیپیچم:
اگر چه لعنتی از پی در آرم |
|
به پیش غیر او کی سر در آرم |
به غیری گر مرا بودی نگاهی |
|
نبودی حکمم از مه تابه ماهی |
(همان: 131)
وی با بیان قصة ابلیس قصد تحریض و تنبیه سالکان راه را دارد و بارها به آنان متذکر میشود که ابلیس با آنکه مطرود درگاه الهی است اما هرگز از ذکر وی غافل نیست و درس بندگی و اطاعت را از وی باید آموخت:
عزیزا قصة ابلیس بشنو |
|
زمانی ترک کن تلبیس بشنو |
چو لعنت میکنی او را شب و روز |
|
از او بــاری مسـلمــانــی بـیـامــوز |
(همان)
حکایت ابن غانم، جامع میان شریعت و طریقت
یکی از شاعران و صوفیانی که به حکایت ملاقات موسی و ابلیس در طور پرداخته است، ابنغانم است. علیرغم تلاشهای فراوان وی در تبیین مبانی تصوف و جمع میان شریعت و طریقت، شخصیت ابنغانم کمتر معرفی و شناخته شده است. وی به عنوان چند تن از افراد خاندانی است که در سدههای 7 و 8 هجری قمری در ممالیک مصر و شام میزیستند و بیشتر ادیب، شاعر، کاتب و یا عهدهدار مناصب دیوانی بودند. نسبت آنان به غانم بن علی مقدسی که از عارفان و صوفیان بیتالمقدس بود؛ میرسد. برخی از افراد این خاندان بعدها از بیتالمقدس به مصر و شام کوچیدند. یکی از افراد شناخته شده و بنام این خاندان، صوفی موردنظر ما، ابو محمد عزالدین عبدالسلام بن احمد بن غانم است که آگاهی دربارة زندگی او اندک است. ولادتش حدود سال 628 هجری قمری حدس زده شده است. در آغاز جوانی به آموختن قرآن رو آورد و سپس علوم متداول زمان خود را فراگرفت و آنگه به آثار و اندیشههای صوفیانة جدش غانم بن علی که از مشایخ صوفیه بود، انس و الفت گرفت و گرایش به تصوف وی را برای ورود به میدان وعظ و خطابه آماده ساخت. یونینی نمونههایی از خطبههای او را که در دمشق و در مراسم حج ایراد کرده، گزارش کرده است. او را از صوفیانی دانستهاند که شیوة اعتدال برگزید و سعی داشت با تأویلات به جا میان شریعت و طریقت که از دیدگاه او ظاهر و باطن دین است، سازش بر قرار کند. به همین جهت بر حلاج خرده میگرفت که چرا راز نگه نداشت و جان بر سر آن نهاد (صلاحیه، 35، موسی پاشا، 468،469، به نقل از دایرةالمعارف اسلامی).
وی اندیشههای صوفیانة خود را نزدیک به فهم مردم عادی بیان میکرد. چارچوب کلی اشعار او قالب سنتی قصیده و مضمون کلی آن همانند دیگر شعرای صوفی، عشق است. شعرهایش آکنده از اشارات و تعبیرات صوفیانه و باورها و معتقدات مذهبی است. نثر ابن غانم آهنگین، مسجع و پر تصنع است و گاه اشارات و رموز عرفانی در قالب تمثیل در آن عرضه شده است. ابن غانم قبل از 50 سالگی در پی سقوط از پرتگاهی جان سپرد و در مقبرة باب النصر در قاهره به خاک سپرده شد (دایرةالمعارف بزرگ اسلامی، ابن غانم).
ابنغانم در کتابی به نام القول النفیس فی تفلیس ابلیس داستان دیدار موسی و ابلیس را آورده است البته با برداشتی کاملاً متفاوت از این داستان که با آرای حلاج و احمد غزالی و ... در تقابلی کامل است. کتاب القول النفیس فی تفلیس ابلیس حاوی مناظرات خیالی و رو در رو با ابلیس است که به شیوة جدل بر او چیره گشته است. ظاهراً مؤلف این رساله را در رد کتاب تلبیس ابلیس ابن جوزی نوشته است تا نشان دهد شیطان را بر دل اولیا راهی نیست. برای فهم اندیشة ابن غانم در تبیین حکایت موسی و ابلیس در تفلیس ابلیس لازم است که با آرا و اندیشههای او در دیگر کتاب وی یعنی حل الرموز و مفاتیح الکنوز آشنا شویم. مؤلف در این کتاب به تأویل و شرح برخی از مفاهیم اساسی تصوف پرداخته و ضمن آن مصایب حلاج را به روش داستانی و رمزگونه عرضه کرده است. این اثر در 1317 هجری قمری /1899م در قاهره به نام زبده التصوف به طبع رسیده است و به اشتباه به عزالدین بن عبدالسلام مقدسی نسبت داده شده است (همان).
قصد ابن غانم از طرح داستان ابلیس و موسی، توصیف و ترسیم چهرهای فریبکار و نیرنگساز برای ابلیس است که گمراهی درونی، محکومیت ابدی را برایش به ارمغان
میآورد. تفسیر ابن غانم همانند تفسیر بقلی از داستان موسی و ابلیس بر کوه سینا تکرار گویایی از روایتهای سنتی دربارة ابلیس است که به او جنبهای منفی میدهد. تفاوت اساسی دیدگاههای افرادی نظیر حلاج، احمد غزالی و عطار و ... و در تقابل آنها اشخاصی چون ابن جوزی، ابن غانم و روزبهان بقلی در فهم مسألة ابلیس در حکایت دیدار موسی و ابلیس در طور چیست؟ مسلماً علم هرمنوتیک و رعایت قواعد هرمنوتیکی خواهد توانست ما را به فهم و تفسیری دقیق از مسألة ابلیس با توجه به آثار این اشخاص، برساند.
آنچه مسلم است این است که تمایلات روحانی متفاوت و تلقیهای مختلف آنها از تجارب و آموزههای صوفیانه و نگاه معقول ابن غانم در جمع میان شریعت و طریقت و نگاه شورانگیز و عاشقانة حلاج آنها را واداشته تا به کلی درگیر این روایت شوند و فهمی متفاوت از آن در قالب کلمات ارائه دهند در حالی که در تفسیر هر دو طرح اصلی داستان یکسان است.
ابن عربی و حکایت ملاقات موسی و ابلیس
ابن عربی در کتاب تلبیس ابلیس التعیس خویش، حکایت ملاقات موسی و ابلیس را آورده است. در این کتاب ابلیس دیدار خودش را با موسی برای آدم روایت میکند: ای آدم، موسی را به عقبة طور دیدم و او با آنچه از طرف خدا به وی اعطا شده بود، خرسند بود. به من گفت: چه چیزی تو را از سجده کردن باز داشت. گفتم: وارد غیبی بر ارادة حق و سپس شعر شورانگیزی از زبان ابلیس میآورد که معنی آن را ذکر میکنیم: اگر بهر من از تو آن جفا و هجران است، دیگر برایم فرق نمیکند که روزگار به من وفا نکند یا جفا و هرگاه چراغ پذیرش خاموش گشت، چه کسی میتواند مرا از تاریکی دریا و دشت برهاند. میگریم و گریه چارة بیمار نیست و روزگار خویش میگذرانم در حالی که از درد عشق درمان نیافته است. اما برای رانده شدن جز گریه چه چارهای است و مهجور را چه مونسی جز فسوس و اندوه (ابنعربی، 1385: 72، 121).
روایت شیخ محمود شبستری
از دیگر عارفانی که داستان ملاقات موسی و ابلیس در عقبة طور را آوردهاند، شیخ محمود شبستری (ف: 720 هـ. ق) است که مضمون و سبب سجده نکردن ابلیس شبیه دلایلی است که غزالی آورده است. در داستان شبستری ابلیس به موسی میگوید تو بدان سبب لن ترانی شنیدی که از وی روی بگرداندی و به کوهسار نظر کردی. به نظر میرسد قصد شبستری از طرح داستان ابلیس و موسی چون عطار، دعوت غیرمستقیم مخاطبان به توجه خالصانه به سوی خداست، وقتی که از زبان ابلیس میسراید:
سیهرویم و گر بیآبرویم |
|
نجستم غیر او را و نجویم |
ز عشقش سجدة آدم نکردم |
|
که تا او، سوی دیگر کس نگردم |
به غیر او دگر چیزی ندانم |
|
اگر نزدیک اگر دورم همانم |
بگفت این را و از موسی جدا شد |
|
ندانستش چه افتاد و کجا شد |
( شبستری، 1352: 131)
ملاقات موسی و ابلیس در حکایت مصباح الهدایه
اما آنچه عزالدین محمود کاشانی (ف: 735 هـ. ق) در داستان ملاقات موسی و ابلیس آورده است، نه تنها در مضمون بلکه در عبارات نیز شباهتهایی با گفتار حلاج دارد. او نیز به شیوة حلاج از آموزههای پارادوکسیکال برای بیان موضوع ابلیس سود میجوید و در عین حال نهایت همة این متناقض نماها را یکی میخواند و وصل و جدایی و قرب و دوری را یکسان میداند (کاشانی، 1381: 390).
حکایت موسی و ابلیس در گفتار امیرحسینی هروی
امیرحسینی هروی، عارف شاعر قرن هشتم با بیانی شورانگیز و زیبا حکایت ملاقات موسی و ابلیس در عقبة طور را آورده است که بیش از دیگران به نقش عبرتآموزی از مسألة ابلیس تأکید میکند و به عقیدة او ابلیس در راه حقیقت یا مجاز، هر چه گمانش بود، کار را به کمال رساند و دعوی را از قلندری باز شناخت اما برخی سالکان تنها مزلقهای طریق هستند و مقهور نور سیاه ابلیسند. از آنجا که حکایت هروی از زیباترینهای این نوع است برخی ابیات آن را برگزیده و ذکر میکنیم:
در راه حقیقی و مجازی |
|
این است کمال عشق بازی |
آنگونه بر این سخن وفا کرد |
|
دعوی ز قلندری خطا کرد |
در فقر مزن دم ای مزلق |
|
این است سواد وجه مطلق |
شمشیر فنا در این نیام است |
|
آن نور سیه در این مقام است |
طاووس تو پر بریزد اینجا |
|
سرچشمة کفر خیزد این جا |
ای ره رو تیزگام چالاک |
|
این مرتبه ایست بس خطرناک |
(امیرحسینی هروی، 1372: 105)
نتیجهگیری
حکایت دیدار موسی و ابلیس دربردارندة بسیاری از تفکرات و تعالیم عارفان مشهور ایرانی است که حلقة آغازین آن حلاج است. این حکایت که با جریان خاص اندیشههای مدافعان ابلیس پیوند دارد، علیرغم ساختار و صورتش، آموزههای والایی را در بطن خود میپروراند. آنجا که حلاج از این حکایت برای ایثار در مقابل عشق حق سود میجوید و تفکر اضداد را در صحنة هستی برای آشکاری حقیقت به نمایش میگذارد. همچنین از طرح آن برای اثبات تعالیم قلندری و شکستن تابوها در جامعه بهره میگیرد. در روایت غزالی بر اخلاص، عشق و قطع طمع در عبادت تأکید شده است. برخی از عارفان، سالکان طریقت را به عبرت گرفتن از ماجرای ابلیس دعوت میکنند و برخی نیز همه اینها را متناقضنماهایی میدانند که در نهایت یکسان هستند. بعضی از عرفا هم مخاطبان خویش را با این سؤال بزرگ مواجه میکنند که ابلیس در راه مجاز خود مرد آمد، ما در راه حقیقت خود چگونهایم؟ نهایت اینکه این حکایت به دلیل دارا بودن طرحی هنرمندانه از یک روایت اسطورهای قابلیت خوانشهای متفاوت، در اندیشة مردمان هر عصر و زمانهای گوناگون را دارد.
10.سنایی، مجدود بن آدم (1341)، دیوان، به کوشش مدرس رضوی، تهران، انتشارات ابن سینا؛
11.شبستری، شیخ محمود (1352)، کنزالحقایق، تهران؛
12.شفیعی کدکنی، محمدرضا (1386)، قلندریه در تاریخ، تهران، انتشارات سخن؛
13.عطار نیشابوری، فریدالدین محمد(1336)، تذکره الاولیاء، تصحیح علامه قزوینی، تهران، کتابخانه مرکزی؛
14.ـــــــــ (1338)، مصیبت نامه، تصحیح عبدالوهاب نورانی، وصال، تهران، زوار؛
15.ـــــــــ (1339)، الهی نامه، تصحیح فؤاد روحانی، تهران، زوار؛
16.عینالقضاة همدانی، عبدالله بن محمد (بی تا)، تمهیدات، تصحیح عفیف عسیران، تهران، کتابخانه منوچهری؛
17.ـــــــــ ( 1969)، نامههای عین القضات، تصحیح علینقی منزوی و عفیف عسیران، 2 جلد، تهران، بنیاد فرهنگ ایران؛
18.غزالی، احمد بن محمد (1876)، بحرالمحبه فی اسرار الموده فی تفسیر سوره یوسف، بمبئی؛
19.ـــــــــ (1376)، مجالس، به اهتمام احمد مجاهد، تهران، انتشارات دانشگاه تهران؛
20.ـــــــــ (1376)، مجموعه آثار فارسی احمد غزالی، به اهتمام احمد مجاهد، تهران، انتشارات دانشگاه تهران؛
21.کاشانی، عزالدین محمود (1381)، مصباح الهدایه و مفتاح الکفایه، به تصحیح جلالالدین همایی، تهران، امیرکبیر؛
22.مولوی، جلالالدینمحمدبنمحمد (1362)، مثنوی معنوی، تصحیح نیکلسون، چاپ دوم، تهران، مولی؛