نوع مقاله : علمی- پژوهشی
نویسندگان
1 استادیار گروه زبان وادبیات فارسی، دانشگاه پیام¬نور، مرکز تهران
2 دانشجوی دکتری زبان وادبیات فارسی، دانشگاه پیام¬نور، مرکز تهران
چکیده
کلیدواژهها
عنوان مقاله [English]
نویسندگان [English]
-
کلیدواژهها [English]
مقدّمه
بررسی و تحلیل ساختارشناسانه و محتواییِ متون داستانیِ کهن، نیازمند چند پیش شرطِ مهم است که در صورتِ عدم اعتنا به آنها، چه بسا بررسی و تحلیلها به خطا رفته و به برداشتهای ناصواب منجر گردد؛ نخستین موضوعی که در زمینۀ اینگونه متون، شایانِ توجّه است نوعِ نگرش و تلقّی پژوهشگر دربارۀ عنصر داستان در متنهای کهن و یا روایات شفاهیست؛ در صورتی که نحوۀ برخورد با این متنها، در مجموعهای از قواعد مدرن و امروزی تصویر شود، اگرچه به ظاهر میتوان شباهتها یا تفاوتهایی را از درونِ آن بیرون کشید؛ در واقع این برداشتِ امروزی ما نسبت به متن کهن است و نه برداشتی مبتنی بر کارکردهای اصلی و اوّلیه متن؛ این موضوع را امروزه تحتِ عناوین گوناگونی همچون «خوانِش دوباره متن»، «برداشتِ مخاطب از متن»، «حذفِ مؤلّف و نگاهِ نو به متن» و ... مطرح میکنند و تصوّر میشود میتوان با برهم نهادنِ چند مؤلّفۀ مشخّص در متنهای تاریخی، نگاهی امروزی بدان آثار داد. (1)
اینگونه تلاشها اگرچه از کوشش و تلاشِ محقّق برای درک و دریافت متن حکایت میکنند؛ در عمل، توضیحی برای چرایی ایجاد این متنها ندارند و تنها به توصیف ساختارِ داستانها ـ آن هم به شکلی نارسا ـ میپردازند. (2)
بنابراین، آنچه در تحلیل و بررسی متون کهن ـ به خصوص متون داستانی ـ باید موردتوجّه قرار گیرد، توجّه به بنمایههای اصلی و ساختارهای شکلدهنده مناسباتِ درون متنی است که در تعاملی چندسویه، به شکلگیریِ ساختار روایی و داستانی کمک میکنند؛ در پژوهش حاضر، با بررسیِ چنین پیشفرضهایی، به تحلیل داستان اساطیری ایرج و قصۀ دینی یوسف میپردازیم و ضمن برشمردنِ وجوه افتراق یا تشابه، محتوای این دو داستان را مدّ نظر قرار میدهیم.
1. قصّههای حماسی
پیش از پرداختن به توصیف ساختاری، بررسی ماهیّت و چگونگیِ شکلگیریِ داستانهای حماسی از اولویت برخوردار است؛ حماسـه که بیش از هرچیز در شکل روایی و غالباً به زبان شعر یا آهنگین روایت میشود از کارکردها و نظام ویژهای برخوردار است که بر روی هم، ساز و کار اثر حماسی را پدید میآورَد؛ یکی از نخستین کسانی که درباره مباحث نظریِ آثار حماسی سخن گفته است، فیلسوف مشهور آلمانی «هگل» است؛ وی در تعریفاتی که از مفهوم و ماهیّت حماسه بیان داشته، ویژگیهای خاصّ را نیز در شکلگیریِ روایات حماسی، دخیل میداند؛ بر مبنای نظرات او، در حماسه به معنای اخصّ آن، برای نخستین بار، آگاهیِ دوره کودکیِ یک قوم، به صورت منظومه، بیان میشود؛ بنابراین حماسۀ واقعی در دورهای خلق میشود که قومی از حالت ناآگاهی بیرون آمده و به وجود خود و خصائص خویش آگاه شده باشد؛ دورهای که روح آن قوم چنان قوت یافته باشد که بتواند جهان خاصّ خود را بیافریند تا در آن زندگی کند؛ در عصر حماسی فرد خود را از چیزهایی که بعداً به عنوان «نظامات تثبیت شده و جَزمیِ»[1] دینی و قانون مدنی یا اخلاق شناخته میشوند، جدا احساس نمیکند بلکه اینها از درون او سرچشمه میگیرند و میان احساسِ فرد و ارادۀ او جدایی نیست (هگل، 1378: 33). دقیقاً همین خصوصیت خود را در حماسه ملّی ایران نشان میدهد و میتوان چنین کارکردی را در بسیاری از داستانهای آن پیگیری کرد؛ یکی از مهمترین داستانهای شاهنامه در این نحوه تعامل فرد و کُنشهای اجتماعی و طبیعی در اسطورۀ «ایرج» رخ میدهد؛ این داستان یکی از مهمترین ویژگیهای حماسه، یعنی موضوعِ «مشروعیّت» را تصویر میکند.
در رزم حماسی، عاملِ تمایزدهنده، این است که یک طرف درگیر در کُنشِ حماسی، بتواند در دادگاهِ تاریخ از مشروع بودنِ جنگِ خود، دفاع کند و نیز اثبات نکند آن طرفی است که حامل اصل برتر است امّا نه به شیوهای ذهنی یا با تزویر و ریاکاری و به منظور سرپوش نهادن بر مقاصد توسعهطلبانۀ خود؛ بلکه برعکس این مشروعیت میباید بر ضرورتی برتر یعنی بر چیزی فی نفسه مطلق متّکی باشد؛ حتّی اگر واقعهای صِرفاً اتّفاقی همچون اهانت یا تجاوز منفرد یا کینخواهی موجب آن جنگ شده باشد (پیشین: 41).
در سراسرِ داستان ایرج، از زمانی که فریدون تصمیم به تقسیم جهان میگیرد تا زمانی که برادران بزرگتر، برکشیدنِ ایرج را برنمیتابند، این کشمکش دیده میشود و حتّی آنجا که منوچهر به قتلِ برادرانِ نیای بزرگِ خویش همّت میگمارد همین خصوصیت دیده میشود و چنین کینخواهی خشونتباری، از آنجا که علیهِ موضوعی اهریمنی صورت گرفته است، مشروع جلوه میکند.
2. ساختار قصّهگویی مذهبی
قصّهگوییِ مذهبی را نمیتوان در ساختارهای مدرن داستانی بررسی کرد ـ هرچند که بسیاری از پژوهشهای دانشگاهی، این موضوع را تکلیفی برای خود دانستهاند ـ این گونه از قصّهگویی، شیوهای روایی ست که مقامات و رهبران رسمی یا نیمه رسمی یک گروه مذهبی به جای قوانین، داستانها را برای تشریح و ترویجِ مذهبشان به کار
میبَرند؛ این نوع قصهگویی دستِ کم چند عنصر را که جالب و سرگرم کننده است به یاری میگیرد تا توجّه مخاطب را جلب کند (پلووِسکی، 1364: 109). مهمترین داستانهای مذهبی که در ادیان سهگانۀ یهودی، مسیحی و اسلام مطرح میشوند ریشه در تاریخ یا داستانهای تاریخیِ یهودی دارند؛ از آن جمله است داستان مشهور و مورد اعتنای یوسف (ع)؛ این داستان علاوه بر عهد عتیق، در بسیاری از روایات مسیحی نیز آمده است و در قرآن کریم نیز به عنوان سورهای مستقل و با عنوان «أحسن القصص» یاد شده است؛ داستان یوسف در اصل، جزئی از تاریخِ خاندان ابراهیم (ع) است که به تشریحِ زندگانی و سوانحِ عمر یوسف فرزند یعقوب میپردازد و در تورات (سِفر «پیدایش»(3)، تاریخِ پادشاهان ادوم، بخشهای 37ـ50 تا ابتدای سِفر «خروج») به تفصیل به آن پرداخته شده است و با تفاوتهایی و به طورِ ایجاز، در قرآن مطرح گردیده و در آنجا به طورِ مفصّل در تفاسیر و روایاتِ اسلامی به آن اشاره شده است.
ساختار داستانیِ حکایاتِ تاریخیِ تورات، حاکی از رویکردِ اصلیِ زُعمای یهود در بیانِ روایاتِ مذهبی بوده است؛ در حیاتِ «حَسیدیانِ»(4) نخستین، قصّهگویی مقامی مهم و استوار یافت و بخشی از آیین روز «سبت» شد؛ «رَبّی»(5)ها اغلب تعلیماتشان را یا در قالب استعاره بسیط و مَثَل به رشته تحریر درمیآوردند و یا داستانی تشریحی در آن باره میگفتند؛ به اعتقادِ ایشان، نقل این گونه داستانها، میتوانست بیان پر رمز و رازی در زمینههای گوناگونِ دین باشد؛ گفتنِ داستانهایی از «صدّیقین»(6) یکی از وسایل بزرگداشتِ ایشان و لمس زهد یا قدرتشان است، به همین دلیل نیز، «حَسیدیان» اعتقاد داشتند که بیان داستانیِ روایات مذهبی همپایه دعاها و مناسکِ خاصّ، میتوانند مؤثّر واقع شوند (پلووسکی، 1364: 113).
سراسر بخشهای عهد عتیق (تورات) و به ویژه، اسفارِ «پیدایش» و «خروج»، با داستانها و افسانههای حیاتِ پیامبران بنیاسرائیل همراه شده است امّا این داستانها به شکلی نیست که بتوان ساختارِ متعارف قصهگویی را در آنها مشاهده کرد؛ این موضوع نشاندهندۀ آن است که راویانِ توراتی، تعریف درستی از مناسبتهای قصهگویی نداشتهاند و بیشتر محتوای کلّی و هدفِ تعلیمی برای ایشان متصوّر بوده است؛ «بیرگر گرهاردسون»[2] ـ پژوهشگر سرشناس تاریخ یهود ـ اشاره میکند که از همان آغاز، تکیه بر آن بود که تورات و سایر متونِ یهودی، به حافظه سپرده شوند و به همین دلیل، ساختار داستانها علاوه بر حفظِ ایجاز، دربرگیرندۀ خطوطِ اصلیِ روایتِ تاریخی، به حساب میآیند؛ در ادبیات «تَلمودی»(7) نیز اشارههای زیادی به این نکته شده است که کودکان و نوجوانان باید با خواندن یا شنیدنِ متونِ مقدّس، آنها را به طور کامل فراگیرند و حفظ نمایند(8) (پیشین: 112).
خصوصیتِ «تعلیمی» و «قابلیتِ به یادسپاری»، باعث شده است که شکلِ داستانی ـ به مفهومِ متعارف ـ در روایتهای مذهبی (نصوص) دیده نشود و به جای آن، اسلوبی خاصّ برای روایت، پدیدار گردد؛ دربارۀ داستان یوسف نیز چنین ویژگی به وضوح مشخّص است، در روایتِ توراتی که منشأ اصلی این داستان است، به هیچ عنوان با قصّه و حکایت روبرو نیستیم، بلکه خود را در برابر روایتِ تاریخی از سرگذشتِ پیامبرـ شاهی به نام یوسف پسر یعقوب از اَعقاب ابراهیم روبرو میبینیم؛ (هرچند که در صورتِ عدم توجّه به این امر، میتوانیم برخی از خصوصیات داستانی را از آن استخراج کنیم) سرگذشتِ یوسف در روایتِ توراتی، جزئی از تاریخ انبیای بنیاسرائیل است و با مطالب پیش و پس از خود پیوستگی معنایی دارد و البته از آنجا که بر مبنای ذهنیت علمای یهود، پرورش یافته است، از برخی عناصر داستانی، روایاتِ شاذّ و گاه مسائلِ دور از ذهن خالی نیست.(9)
اما در قرآن داستان یوسف به شکلی دیگر طرح شده است؛ در قرآن علاوه بر آنکه بر تاریخی بودنِ ماجرای یوسف اشاره دارد، آن را قصّهای بسیار شنیدنی توصیف
میکند؛ اسلوبِ روایتِ داستان یوسف در قرآن کریم نوعی از شیوههای روایی قرآن است که در آن عاقبت و سرانجامِ قصه، در همان ابتدا ظاهر میگردد؛ پس از آن، داستان از اوّل، روال عادی خود را پی میگیرد و گام به گام پیش میرود؛ داستان یوسف در روایتِ قرآنی، با ایجاز بسیار، ابتدا با جملههایی کوتاه، گویا و رسا تصویر میشود، سپس روندِ داستان با ظرافت و تأثیر فراوان، پیش میرود (سید قطب،1359: 253).
شیوۀ روایت قرآن، تفاوتی اساسی با روایتِ توراتی دارد؛(10) در تورات، روایتی تاریخی از سرگذشت یوسف مطرح میشود که در خلالِ آن، به نکاتِ تعلیمی و تربیتیِ مورد قبول در آیین تورات نیز اشاره شده است امّا در روایتِ قرآن، پایه و اساس، بر جنبۀ تعلیمی و تربیتیِ این حکایت استوار است و روایتِ تاریخی در لایههای بعدی قرار میگیرد؛ در روایات تفسیری ماجرای یوسف تلفیقی از روایت توراتی (داستانِ تاریخیِ سرگذشتِ یوسف در آمیخته با اسرائیلیات) و روایتِ موجز قرآنی ست که ضمنِ بازنماییِ اعجاز قرآن، سعی به نقل داستانِ یوسف (ع) بر مبنای شاخ و برگهای توراتی نیز دارند.
بنا به نظر «سیدقطب»، تعبیر قرآنیِ حکایات، همیشه میان غرضهای دینی و اسلوبهای هنری انس و الفت برقرار میکند و جمالِ فنّی و هنری را وسیلۀ روشنگری قرار میدهد تا وجدانِ دینی را به جامعه، بچشانَد (پیشین: 199).
3. تحلیل محتوایی بُنمایههای اسطورهای و تاریخیِ داستان ایرج و قصّه یوسف(ع)
داستان ایرج و یوسف از لحاظِ موضوع[3] دو اندیشۀ متفاوت ـ و البته اخلاقی ـ را مدّنظر قرار دادهاند؛ اندیشه محوری داستان ایرج را میتوان در «نکوهش حرص و آز و حسد» و گرامیداشتِ «صلح دوستی و مهرورزی» خلاصه کرد و در داستان یوسف، هدف و موضوع اصلی در «گرامی داشتِ عفّت ورزیدن» و «نکوهش حسد و ناپاکی» تجلّی مییابد؛ این مفاهیم البته در دو روایتِ متفاوت، از موضوعی خاصّ سرچشمه میگیرند و شاید بتوان گفت، عاملی مشترک، سبب سازِ ایجاد کنش و واکنشهای تاریخی ـ داستانی است و آن، «گرامی داشتنِ فرزندِ کوچکتر بر فرزندان بزرگتر» است؛ این عمل، اگرچه با دلایل معقول و منطقی صورت میگیرد؛ سبب نارضایتی فرزندانِ دیگر و ایجاد سلسله ماجراهایی میشود که گاه فاجعهآمیز (قتلِ ایرج) و گاه مصیبتبار (به چاه افکندن یوسف) جلوه میکنند.
3ـ1. برتری فرزند کوچک بر برادران بزرگتر در روایات حماسی ـ اسطورهای مربوط به تقسیم پادشاهی:
«بُن مایه»[4] تقسیم یک پادشاهیِ بزرگ میان سه یا چند پسر که پسر کوچکتر، کشور اصلی را صاحب شده باشد از روزگاران بسیار کهن در میانِ ایرانیانِ شمالی وجود داشته است و این داستانها را ایرانیان از ادوار قدیمتری به خاطر داشته و از کهن الگوهای هند و اروپایی به کشور خود آورده بودند (صفا، 1384: 471). داستان شاهنامه در خصوص فریدون و تقسیم جهان میان سه فرزندِ خود که در این میان قسمت بهتر و گزیدهتر به کوچکترین فرزند (ایرج) میرسد منطبق بر همین کُهن الگو[5]، شکل گرفته است؛ در اساطیر سایر ملل نیز کمابیش چنین رویّهای دیده میشود از جمله داستان تقسیم جهان بین «زئوس» و برادرانش(11) که طیّ آن بهترین بخش (زمین) به پسر کوچکتر میرسد؛ همچنین در اسطورة سکاهای جنوب روسیه نیز افسانهای وجود دارد که مورّخ یونانی، «هِرودوت»[6] در کتابِ اوّل تواریخ خود، به نقلِ آن میپردازد؛ بر مبنای این روایات، «تارژی تائوس»[7] نخستین انسان و پسر زئوس از دختری از رودخانة «بوریستِن»[8] بود که هزار سال پیش از استیلای داریوش، شاه مقتدر ایران بر سرزمین سکاها حکومت میکرد؛ او سه پسر داشت «لی پُکسائیس»[9]، «آرپُکسائیس»[10] و «کُولاکسائیس»[11]؛ در آن زمان، چهار شیء از آسمان فرود آمد یک گردونه، یک یوغ، یک تبر جنگی و یک جام؛ دو پسر بزرگتر یکی پس از دیگری کوشیدند تا بر آن چیزها دست یابند امّا انگشتانشان از فلز گداخته سوخت؛ ولی هنگامی که برادر کوچکتر آنان (کولاکسائیس) به اشیاء نزدیک شد، دستانش نسوخت و آنها را به دست آورد و تلویحاً به عنوان شاهِ برگزیده مطرح گردید؛ (رضی، 1381: ج1: 175) در اواخر سلطنت «کولاکسائیس» نیز وی سرزمینِ خود را میانِ سه پسرش تقسیم کرد و این اشیا را در قلمرو مرکزی که بزرگترین مساحت را نیز داشت قرار داد و فرزند کوچکش را به عنوان جانشین خویش در آنجا منصوب کرد (کریستن سن، 1383: 168 و 169). با توجّه به این نمونهها، ویژگی مشترکی در برخی از اساطیر دیده میشود و آن عبارت است از تقسیم یک شاهنشاهی بزرگ میان سه فرزند که پسر کوچکتر کشور اصلی را صاحب میشود در حالی که طبق سنّت رایج، فرزند بزرگتر باید صاحب تاج و تخت پدر گردد.
3ـ2. گذر از پسر نخست و برتری دادن به فرزند کهتر در روایات مذهبی:
نظیر آنچه در روایات اسطورهای ذکر شد، در روایات مذهبی نیز دیده میشود؛ در بخشهای نخستین کتاب مقدّس (عهد عتیق) مضمونی مشترک، تکرار میگردد و آن عبارت است از چشم پوشیدن از پسر بزرگتر که معمولاً از حق قانونی در وراثت برخوردار است به نفع پسر کوچکتر؛ «قائن» پسر بزرگ «آدم» (ع) به تبعید فرستاده
میشود و همین مسأله در دودمانِ او تا «شیث» (ع)[12] ادامه مییابد؛ دربارة حام پسر محروم شدة نوح ـ با آن که نگفتهاند که او پسر ارشد بوده ـ امّا همین الگو تکرار شده است؛ به ابراهیم گفته میشود که پسر خویش اسماعیل را از حقّ قانونی خویش محروم کند زیرا قرار است پسر کوچکتری (اسحاق) متولّد شود؛ «عیسو» (پسر ارشد اسحاق و برادر بزرگ یعقوب) حقّ نخست زادگی را از دست میدهد و یعقوب به ترفندهایی که در بعضی از آنها مادرش وی را حمایت میکند، این حقّ را نصیب خود میسازد؛ «رَؤبین» پسر ارشدِ «یعقوب» بنا به دلیلی که در «سِفر پیدایش» مذکور است(12) از وراثت محروم میشود و «یوسف» در دل و جانِ یعقوب، بیش از پیش جلوه
میکند (13)؛ «اَفرایم» پسر کوچکتر یوسف بر «مَنسّی» پسر بزرگتر سبقت میجوید؛ همین مضمونِ مشترک، اگرچه در اساس تغییر نمیکند، در داستانِ تأسیس پادشاهیِ بنیاسرائیل نیز بسط مییابد به این ترتیب که «شاؤل» نخستین پادشاه برگزیده محروم میشود و دودمان او از سلطنت محروم میشوند و خلعت پادشاهی بر تنِ «داوود» که در واقع پسر خواندة کوچکِ اوست، پوشانده میشود(14) (فرای، 1379: 218).
4. تحلیل داستانهای ایرج و یوسف(ع) از جنبة ساختار و محتوا
برای بررسی تطبیقی، این دو داستان و طبقهبندی وجوه تشابه و افتراقِ آنها، پیش از هر چیز باید به بازشناسیِ محورهای اصلی این دو روایت، توجّه کـرد و شاخصهای ساختاری و محتوایی هر یک از آنها را تفکیک کرد؛ در این زمینه، دقّت در ساختارهای اصلی روایت و نحوة شکلدهی به مؤلّفههای روایی از اولویّت بالایی برخوردار است، به همین دلیل نیز، به بررسی این محورها در دو روایت داستانیِ ایرج و یوسف (ع) میپردازیم.
4ـ1. اسطورة ایرج در منابع و متون کهن:
از ایرج(15) در اوستا تنها یکبار نام برده شده است و این یادکرد نیز به هیچ روی نمیتواند روشنکنندة ماجرای اساطیریِ ایرج باشد؛ البته با توجّه به بند 143 از یشت سیزدهم اوستا، یاد کردِ سه کشور «اَئریَنَه»[13]، «تور»[14] و «سَئیریمَه»[15] میتوان باور داشت که در هنگام تدوین یشتهای متقدّم، از داستان ایرج و تقسیم جهان میان او و دو برادرش، آگاهیهایی وجود داشته است.
همچنین بر مبنای نوشتههای دینکرد می دانیم که در نَسک مفقودهای از اوستای ساسانی موسوم به «چیتراداد»[16] به این داستان پرداخته شده بوده است (رضی، 1381: ج1، 169). این داستان یکی از کهنترین مایههای اساطیری را شکل میدهد؛ اسطورة یگانگیِ بشریت در آغاز و زیر فرمان بودنِ آنها در تحتِ فرمان یک شاهِ واحد و نیک (فریدون) اگرچه، در روایاتِ باستانی آنچه به ما رسیده است با ایجاز و اختصار به ماجرای ایرج و برادرانش پرداخته میشود(16) امّا میتوانیم، مهمترین و مفصّلترین روایت معتبر از این داستان را در شاهنامۀ فردوسی بیابیم؛ البته این سخن به این معنا نیست که لزوماً باید تمامی اساطیر و روایات شاهنامه را از منشأ زردشتی بدانیم؛ ایران از کهنترین روزگاران، مملکتی پهناور و با فرهنگ و تمدّنی اصیل و متکثّر است که نه فقط آیین زردشتی بلکه آیین میترایی، مانوی، مزدکی و آیینهای دیگر در آن یافت میشود، حتّی نفوذ اندیشههای مسیحی و یهودی را در دوران اشکانیان در ایران میبینیم؛ بدین لحاظ، شاهنامه بیانگر ساختارهای طبقاتی و فرهنگی و ویژگیهای کهن الگوییِ یک فرهنگ بسیار کهنسال است و میتوان آبشخورِ بسیاری از روایاتش ـ از جمله داستان ایرج یا سه بخش بودنِ جهان ـ را بنمایههای ناشناختة تمدّنهای باستانیِ بسیار کهن ایرانی دانست؛ چنان که دربارة سه سر بودنِ ضحّاک، گروهی از پژوهشگران اعتقاد دارند که نمادی از تفکّر بسیار باستانی دربارة سه قسمت بودنِ جهان کهن بوده است (اسماعیل پور، 1387: سخنرانی). براساس روایت شاهنامه، تاریخِ حماسیِ ما از روزگار فریدون آغاز میشود؛ وی با تقسیم قلمرو پادشاهیِ خویش (تمامِ جهان) میانِ فرزندانش، سه کشور، سه قوم و تاریخِ آنها را بنیان مینهد؛ ایران مانند توران و روم دارای تاریخ میشود و از آن پس جنگهای ایران و توران به مثابۀ ادامة نبردهای اهورمزدا و اهریمن در سراسر تاریخ حماسی ایرانیان، ادامه مییابد و در نهایت، همین کشمکشهاست که سرشتِ قومی و اساطیریِ ایرانیان را شکل میدهد.
4ـ2. تحلیل ساختاریِ اسطورة ایرج بر مبنای روایات اساطیری:
فریدون پسر آبتین و به بند کنندة ضحّاک، در اواخرِ عمر، شاهیِ خویش را میانِ سه پسرِ(17) خود قسمت میکند(18) و چون ایران که قسمتِ بهتر و بزرگتر است به ایرج که کوچکترینِ پسران است، داده میشود دو برادرِ او سلم و تور به وی رشک بُرده و ایرج را میکُشند؛ همین امر موجبِ پیدایش دشمنی ایران با روم و بیشتر با توران(19) میگردد؛ زنی از زنان ایرج باردار است و از او دختری به دنیا میآید، این دختر را فریدون به شوهر میدهد و منوچهر متولّد میشود که نوة دختری ایرج است، فریدون او را تربیت میکند که انتقام جدّ خویش را بگیرد (مینوی، 1372: 4). این تصویرِ موجَز، «درونمایه»[17] داستان ایرج را شکل میدهد؛ آنچه به این درونمایه، ساختار داستانی میبخشد، جزئیات و شاخ و برگهایی هستند که در خلال روایت وارد شدهاند و بهترینِ نمودِ آنها در روایت فردوسی، شکل گرفته است(20)؛ در شاهنامه، بیشترِ ایرانیان، خوی اهورایی دارند و دشمنانِ ایران، پیروانِ کیش و روشِ اهریمن هستند؛ بر همین مبنا، زمانی که فریدون سرزمینهای تحت فرمانروایی خود را به سه قسمت تقسیم میکند، بخشی را که از همه آبادتر بوده است.
«به ایرج داد و او را نزدِ خود نگاه داشت.»
سلم و تور که خوی اهریمنی دارند بر ایرج حسد میبرند، سلم، پیکی به نزد تور میفرستد و برادر را با خود همداستان میکند؛ ایشان به دستیاریِ یکدیگر علیه فریدون و ایرج متفّق گشته و به وی پیغام میدهند:
جهان مر تو را داد، یزدانِ پاک |
|
ز تابنده خورشید، تا تیره خاک (فردوسی، 1381: 6، 360 ـ 368) |
ایشان تهدید میکنند اگر فریدون، ایرج را از خود نرانَد و او ایران را رها نسازد، «ز ایران و ایرج، بر آرَم دمار...»؛ در برابر این آز و حرص برادران، ایرج که از سوی فریدون به صفتِ خردمندی موصوف است(21) با پیامِ صلح و دوستی و برادری به سوی سلم و تور رهسپار میگردد (مسکوب، 1381: 234). امّا ایشان وی را ناجوانمردانه به قتل میرسانند و بذر جنگهای پردامنه و مفصّل ایران و توران را پی میریزند که تا پایان کار افراسیاب، چندین نسل از مردمان ایران را درگیر میکند (تفنگدار، 1381: 51). یکی از مهمترین موضوعاتی که در اینجا مطرح میشود، «اعتقاد به برتری ایران نسبت به دیگر نقاط جهان» است؛ در اوستا و متون پهلوی به این موضوع بسیار اشاره شده است و مهمترین علّت دشمنی سلم و تور نیز در شاهنامه همین ارجمندی ایران در برابر روم و چین دانسته میشود و این برتری چنان است که حتّی خود سلم و تور و مردمان سرزمینهای جز ایران، بر آن اقرار میکنند (خالقی مطلق، 1381: 189). به همین خاطر نیز هست که «حسادت» و «آز»، ایشان را بر قتلِ برادر و دست یافتن بر سرزمینِ او تهییج میکند؛ مرگِ ایرج، واقعهای جانگداز برای فریدون است؛ وی که با کاشتنِ درختانِ «سَرو»(22)، جهان را همیشه چون بهشت
میآراید، به هنگامِ آگاهی یافتن از کشته شدنِ ایرج، به نشانة اندوه و غم، سَروها را
میسوزانَد و «چشمِ شادی» را میبندد:
میان را به زُنّارِ خونین ببست |
|
فکند آتش اندر سرایِ نشست
|
منوچهر، حاصلِ وصلتِ دخترِ ایرج(23) و پَشَنگ برادرزادة فریدون (پیشین: 6، 620 تا 622) است(24) که با تربیتِ شایستة فریدون، بالیده میگردد و علیه برادرانِ نیای خویش، وارد جنگ میشود؛ وی طیّ نبردهایی سهمگین، ایشان را کشته و سَرشان را میبُرد؛ سپس آن سرها را به شهر «سارویه» (ساری) در مازندران منتقل میکند و در پهلوی سرِ ایرج دفن میکند و بر فراز آن سرها گنبدی میسازد که به «سه گنبدان» مشهور است (اوشیدری، 1383: 223). در این داستان، آنچه به عنوان وجه بارز، جلوهگر می شود سه خصوصیّات است:
4ـ2ـ1. محتوم بودنِ اندیشة مرگ:
ایرج شخصِتی است با خوی متعادل و آرامشطلب که حتّی با آگاهی از اینکه رهسپار شدن به سوی برادران، احتمال مرگ و نابودی دارد، باز هم برای دفعِ فتنه و کینه، این عمل را انجام میدهد و جالب آنجاست که در این مسیر، مرگ را میپذیرد و گریزگاهی برای خویش از تیررسِ آن نمییابد؛ در صحنهای که فرستادگانِ سلم و تور از پیش فریدون میروند، او به ایرج از فزونخواهی دو برادر بیم میدهد و وی را از گزندِ ایشان برحذر میدارد (پرهام، 1377: 197)؛ ایرج در پاسخ پدر میگوید:
چنین داد پاسخ که ای شهریار |
|
نگه کُن بر این گردش روزگار |
که چون باد بر ما همی بگذرد |
|
خردمند مردم، چرا غم خورَد؟ |
همی پژمُرانَد رخِ ارغوان |
|
کند تیره دیوار روشن روان |
به آغاز گنج ست و فرجام، رنج |
|
پس از رنج، رفتن ز جای سپنج |
که بستر ز خاکست و بالین ز خشت |
|
درختی چرا باید امروز کِشت |
که هر چند چرخ از بَرش بگذرد |
|
بُنش خون خورَد، بارِ کین آورَد |
خداوندِ شمشیر وُ گاه وُ نگین |
|
چو ما دید، وُ بسیار بیند زمین |
(فردوسی، 1381: 6، 443 ـ 449)
4ـ2ـ2. اعتقاد راسخ بر بینش و موضع:
با نگاهی به «گفت و شنود»های شاهنامه مشخّص میشود که در اسطورۀ ایرج، مهمترین تکنیک فردوسی در زمینه داستانپردازی در بکارگیری گفت و شنود متجلّی میشود؛ در داستان ایرج، زمانی که میانِ دو تن گفت و شنودی درمیگیرد، هر دو طرف برای خود موضعی معیّن، عقیدهای خاصّ و بینشی مشخّص دارند که آن را کوتاه ولی دقیق و بدونِ حشو و زوائد و صنایع لفظی بیان میکنند (خالقی مطلق، 1381: 112). نظیر این گفتگوها را میتوان در گفتگوهای «سلم با تور» (ابیات 325 تا 335)، «تور با سلم» (ابیات 339 تا 334)، «سلم با تور (ابیات 345 تا 347)، «سلم و تور با فریدون» (ابیات 357 تا 372)، «فریدون با سلم و تور» (ابیات 400 تا 427)، «فریدون با ایرج» (ابیات 432 تا 441)، «ایرج با فریدون» (ابیات 443 تا 459)، «فریدون با ایرج» (ابیات 461 تا469)، «فریدون با سلم و تور» (ابیات 472 تا 486)، «سلم با تور» (ابیات 502 تا 510)، «تور با ایرج» (ابیات 517 تا 520)، «ایرج با تور» (ابیات 522 تا 531) و (ابیات 537 تا 545) «فریدون با خداوند» (ابیات 593 تا 600)، «فریدون با جسد ایرج» (ابیات 603 تا 605)، «سلم و تور با فریدون» (ابیات 675 تا 695)، «فریدون با سلم و تور» (ابیات 725 تا 756)، «تور با قباد» (ابیات 861 تا 869) و... مشاهده کرد.
4ـ2ـ3. صلحجویی و آرامشطلبی از سوی نیروهای نیک و تندی و سرکشی از سوی نیروهای بد:
در جهان شاهنامه به طور عام و اسطوره ایرج به طور خاصّ، تمایلاتِ صلحجویی طبقة نیکان (فریدون و ایرج) با بلندپروازیهای تند و سرکش نیروهای بد (سلم و تور) برخوردهای شدیدی دارد و نتیجة چنین برخوردهایی آن است که نوعی حسّ دلزدگی و درونگراییِ عرفانی متجلّی میشود؛ برای نخستین بار در شاهنامه، چنین حسّی در نهاد ایرج بروز مییابد آنگاه که در برابر برادرانِ کینهخواهِ خویش، سلم و تور، نسبت به پادشاهی و سروریِ جهان، بیاعتناییِ عارفانهای از خود نشان میدهد (زرین کوب، 1383: 169) و صلح و آرامش را بر هر چیزی، برتری میبخشد:
بدو گفت: کای مهتر نامجوی |
|
اگر کامِ دل خواهی، آرام جوی |
نه تاجِ کِیی خواهم اکنون، نه گاه |
|
نه نامِ بزرگی نه ایرانْ سپاه ... |
بزرگی که فرجامِ آن تیرگی ست |
|
بدان برتری بر، بباید گریست |
سپهرِ بلند ار کِشد زینِ تو |
|
سرانجامْ خشت ست بالینِ تـو |
مرا تختِ ایران اگر بود زیر |
|
کنون گشتم از تاج و از تختْ سیـر |
سپردم شما را کلاه وُ نگین |
|
مدارید با من شما نیز کین |
مرا با شما نیست جنگ وُ نبرد |
|
نباید به من هیچ دل، رنجـه کرد |
زمانه نخواهم به آزارِتان |
|
و گر دور مانم ز دیدارتان |
جز از کهتری نیست آیینِ من |
|
نباشد به جـز مردمی، دینِ من |
(فردوسی، 1381: 6، 522 ـ 531)
اتّخاذ چنین موضعی است که بر زشتیِ ناجوانمری سلم و تور میافزاید و ماجرای ایرج را به سوگنامهای اندوهبار مبدّل میسازد.
4ـ3. تحلیل ساختاری و محتوایی قصه یوسف (ع) بر مبنای روایات توراتی و اسلامی:
داستان ایرج، اگرچه در ادوار کهن و عصر اوستایی، علاوه بر جنبة حماسی، ماهیّت مقدّس و مذهبی نیز داشته است، امّا عموماً به عنوان متنی حماسی مطرح میشود و در پژوهشهای ادبی، به عنوان بخشی از اساطیر و حماسههای ملّی ایران از آن یاد
میگردد؛ در حالی که قصة یوسف، از همان ابتدا به عنوان سرگذشت مقدّس یکی از پیامبران الهی مطرح بوده و همچنان نیز این حالت را حفظ کرده است و به عنوان بخشی از فرهنگِ دینی ادیان توحیدی یهود، مسیحیت و اسلام گسترش یافته است.
روایتِ عبری در سِفر پیدایشِ تورات، داستان یوسف را در چارچوب داستانهای مربوط به خاندان ابراهیم و اسحاق و در آغاز داستان حضرت یعقوب قرار میدهد؛ در بخش 37 سِفر پیدایش، از یوسف که نوجوانی هفده ساله است یاد میشود که برادران و پدر خویش را در امر شبانی یاری میدهد و گاه به گاه، رفتارهای ناپسند برادران را به پدر گوشزد میکند؛ یعقوب نیز از آنجا که یوسف در سالهای پیری وی به دنیا آمده، او را نسبت به سایرین بیشتر دوست میدارد و به وی جامههای رنگارنگ میپوشانَد؛ همین رفتار تبعیضآمیز، بذر کینه را در دل برادران علیه یوسف میکارد؛ یوسف علاوه بر این جنبههای مادّی، گاه از عوالم روحانی و خواب نیز دَم میزند و خوابهایی را نقل میکند که حاکی از برتری وی نسبت به برادرانش است؛ این خوابها گاهی مورد اعتراض پدرش یعقوب نیز قرار میگیرند (تورات، سفر پیدایش: 10/37). روزی، برادران یوسف، گلههای گوسفندان را برای چَرا به سوی ناحیه شکیم میبرند؛ یعقوب، یوسف را برای استفسارِ حال پسرانش روانه میکند و یوسف متوجّه میشود که برادران دروغ گفته و به ناحیة «دوتان» رفتهاند (17/37) سایر پسرها وقتی یوسف را میبینند با یاد کینههای قدیم، قصد کشتن یوسف را دارند که با دخالت «رئوبین» از اینکار منصرف شده و وی را به چاهی بدون آب میاندازند (25/37) پس از آن به خوردنِ غذا مشغول میشوند؛ از دور، کاروانی که ادویه و کتیرا از جلعاد به مصر میبَرد پیدا شده و با نظر «یهودا»، یوسف را به بیست سکه نقره به کاروانیان میفروشند. (28/37) پسران، جامة یوسف را به خون بزغالهای رنگین ساخته و آن را به نزد یعقوب میبرند؛ یعقوب مرگِ یوسف را باور کرده و با پوشیدنِ جامههای خشن به اندوه و ماتم مینشیند؛ کاروانیان نیز یوسف را به مصر برده و به رئیس محافظان دربار یعنی فوطیفار میفروشند. (36/37) در اینجا داستان یوسف با روایتی فرعی به زندگی یهودا میپردازد و از ازدواج وی و به دنیا آمدنِ پسرانش و نیز از زناکاری یهودا با عروسش سخن گفته میشود. (1/38 تا 30/38) از بخش سی و نهم، دوباره داستان یوسف آغاز میشود و به ماجرای وی و همسر فوطیفار و خشم گرفتنِ فوطیفار به سبب تهمتی که زنش بر یوسف وارد ساخته بود و زندانی کردنِ وی پرداخته میشود (بخش 39) در بخش چهلم از
خوابگزاری یوسف برای زندانیان سخن به میان میآید؛ بخش چهل و یکم به
خوابهای فرعون اختصاص دارد؛ یوسف با تعبیر خواب فرعون و پیشبینی وقوع خشکسالیهای هفتسالة مصر، به دستور فرعون به عنوان رئیس غلّۀ مصر انتخاب میشود و پس از مدّتی، شخص دوم مملکت میشود؛ «فرعون به یوسف، نام مصریِ صِفنات فَعنیح را داد و آسِنات دختر فوطی فارِع، کاهن اون را به عقد وی در آورد... .» (45/41)
در بخش چهل و دوم از ورود برادران یوسف در خشکسالی برای آوردنِ گندم یاد میشود؛ برادران از یوسف درخواست گندم میکند و او به شرطی حاضر میشود که به ایشان باز هم گندم بدهد، که برادر کوچکترشان بنیامین را نیز با خود بیاورند؛ یعقوب به این امر راضی نمیشود، ولی در اثر افزایش قحطی و خشکسالی، بالاخره راضی میشود که بنیامین را با ایشان به مصر بفرستد؛ در مصر، یوسف برادران را به میهمانی دعوت میکند و از دیدن برادر، مسرور و خوشحال میشود (بخش 43). به دستورِ یوسف، ناظرِ اموال، در کیسة بنیامین جام نقرة وی را مخفی میسازد و با پیدا شدنِ جام در کیسة بنیامین، یوسف میخواهد که او را در مصر نگاه دارد (بخش 44). امّا با سخنانِ یهودا دربارة ضعف و ناتوانی یعقوب و رنجِ وی از فراق یوسف و بنیامین، وی خود را به برادران معرّفی میکند و ایشان را با عزّت و احترام به فرعون معرّفی کرده و با هدایای گرانبها به کنعان باز میگردانَد (بخش 45). یعقوب پس از باخبر شدن از زنده بودنِ یوسف، شاد میشود و در گفتگویی که با خداوند دارد، به سوی مصر رهسپار میگردد (بخش 46). به دستور فرعون، یوسف خاندانش را در بهترین نقطة مصر یعنی ناحیة «رعسیس» سکونت میدهد؛ یعقوب هفده سال در مصر زندگی میکند و در سن 147 سالگی فوت میکند (بخش 47). در این بخش، از فرزندان یوسف، «اَفرایم» و «منسّی» و از نحوة ملاقات آنها با یعقوب و دعای وی در حقّ ایشان یاد میشود (بخش 48)؛ یعقوب سپس یک یکِ پسرانش را یاد کرده و ضمن برشمردنِ خصوصیات ایشان، وصیتهایش را مطرح میکند (بخش 49). پس از مرگِ یعقوب، یوسف با برادرانش به نیکی رفتار میکند و ایشان را در کنف حمایت خویش قرار میدهد و بالاخره وی نیز در سن 110 سالگی در مصر در میگذرد و جسدش را مومیایی کرده و در تابوتی قرار میدهند (بخش 50).
آنچه به شکل موجِز در سطور بالا نقل شد روایت بسیار کوتاهی از قصة یوسف است که در تورات نقل شده است و حجمی حدود 20 صفحه از کتاب تورات را در بر میگیرد؛ این روایت، اگرچه به صورت قصه طرح میشود؛ در حقیقت نوعی از تاریخنگاری یهود است که بدونِ مواعظ و تذکّرات اخلاقی، سلسهوار روایت شده است و در نهایت، جزئی از تاریخِ مذهبی بنیاسرائیل را شکل میدهد؛ اگرچه خطوط و ماجراهای اصلی در روایت یهودی و اسلامی حفظ شدهاند؛ در جزئیات، تفاوتهای بسیار زیادی میان دو روایتِ اسلامی و عبرانی، وجود دارد و اگر این تفاوتها را با یادکردِ قصة یوسف در قرآن کریم بسنجیم، شکافهای عمیقی میانِ نحوة بازگویی قصه در تورات و قرآن مییابیم.(25)
در قرآن کریم، این داستان به عنوان بخشی از یک تاریخ مستمرّ روایت نشده است؛ داستان یوسف، پیش از آنکه تمام سورة دوازدهم قرآن به پایان رسد، تمام میشود و از نقطهنظر محتوا به ظاهر ارتباطی با سورههای پیش و پس از خود ندارد (شاملی، 1386: 38).
در یک جمعبندی مختصر میتوان تفاوتهای روایتِ عبری داستان یوسف را با روایات قرآن کریم و اسلام، اینگونه بیان کرد:
روایت عِبری (تورات) |
روایت قرآن کریم |
روایت اسلامی (تفاسیر یا قصص) |
|
|
برای آگاهی از مجموع روایات اسلامی؛ (الموسوی التنکابنی، 1382: 86 ـ 116)؛ (خُزاعی نیشابوری، 1378: ج11، 9 ـ 172)؛ (موسوی گرمارودی، 1378: ج1، 115 ـ 133)؛ (باستانی پاریزی، 1369: 128 ـ 150)؛ (مولوی صاحب، 1380 ق.: 53 ـ 82)؛ (عتیق نیشابوری، 1380: ج2، 1091 ـ 1192) |
بنا بر آنچه گفته شد، مشخّص میشود که در روایتِ عبری، تنها در چند قسمت کوتاه به زلیخا (با عنوانِ «زن فوطیفار») اشاره میشود و سخنی از جزئیات و روابطِ بین یوسف و وی مطرح نمیگردد؛ در قرآن کریم این موضوع به طور بسیار موجز و گذرا نقل میشود و تنها در روایات اسلامی ست که رُمانسهای عشقی و مفاهیم عرفانی و داستانی فراوان، در این رابطه خلق میگردد و شخصیتهای یوسف و زلیخا تا اواخر عمر یکدیگر، با هم در ارتباط هستند و حضورشان در سراسر داستان، لمس میشود؛ همین شاخ و برگهای روایات تفسیری و اسلامی ست که داستان یوسف را جلوهای مثال زدنی داده است:
«داستان یوسف، قصهای دلکش است که آغازش محبّت است و میانهاش پر از اشتیاق و هجرت و پایانش مشعر به عصمت و رحمت؛ هر فصلِ آن مشتمل بر
نکتهای ست و هر بابِ آن متضمّن حکمتی و مورّخان و نویسندگان، هرکدام این داستان را به شیوهای بدیع و اسلوبی عجیب، بازگفتهاند...» (میرخواند، 1375: قِسم اوّل، 43).
برخی از پژوهشگران معاصر، داستان زندگیِ یوسف را منحنی اوج و حضیض برای گذر از آزمایشهای متنوّع میدانند؛ بر این مبنا، در سفر پیدایش، نمونههایی از این نزول در داستان یوسف دیده میشود که یکسره ارادی نیست؛ یوسف به چاه افکنده میشود و پس از مدّتی، چاه، تغییر مایه داده و به مصر بدل میگردد؛ یوسف در مصر پس از برافکندن جامة وابستگی به این عالَمِ سفلی از تن ـ که زن فوطیفار، نمادِ آن است ـ به سبب مهارت در تعبیر رؤیا، مشاور عالی فرعون میگردد؛ شبیه این واقعه دربارة دانیال(ع) نیز نقل شده است که خدمت مشابهی را برای «نبوکد نصر» به جا میآورَد و مثل یوسف، آزمونهای وفاداری را از سر میگذرانَد؛ هر دو رؤیا به چرخههای تاریخی مربوط میشود؛ رؤیای فرعون دربارة چرخة هفت ساله فراوانی و قحطیِ متناوب است که با اهمیت فراوان چرخههای هفت ساله در خاور نزدیک مرتبط است که در احکام «یوبیل»[18]مذکور در باب بیست و پنجم سِفر لاویان نیز انعکاس یافته است. (فرای، 1379: 212 و 213).
نتیجهگیری
داستانهای ایرج و یوسف، اگرچه از بن مایهها و محتوای ناهمسانی شکل گرفتهاند و عملاً به حوزة اسطوره و حماسه (داستان ایرج) و مذهب (یوسف) اختصاص دارند؛ در خوانشِ دوباره و تطبیقیِ متنِ این دو روایت، شباهتهایی میتوان پیدا کرد که بررسی آنها را از لحاظِ تطبیقی، موجّه جلوه میدهد؛ در داستان ایرج، شخصیتی پیچیده و قابل روانکاوی دیده نمیشود، ایرج فردی ست صلحطلب و خداباور که در راه مهر و محبّت به سرزمین و برادران، جانِ خویش را نیز فدا میسازد؛ امّا یوسف، اینگونه نیست، وی در طولِ زندگی با قوسهای صعودی و نزولی متعدّدی مواجه میشود که در عمل، شخصیّت وی را میسازند، هرچند که بر مبنای روایات اسلامی و عبری، وی برگزیدة خداوند و نظرکرده از سوی اوست؛ باز هم در مواردِ متعدّد باید آزمایش گشته و این موضوع را ثابت کند.
نمودار خطّی زندگی ایرج
ورود به ساحتِ قدسی و ارزشِ جاوید اختصاصِ ایران به ایرج (برانگیختگی رشک و آزِ برادران)
توطئة سلم و تور علیه برادر تولّد و ازدواج و پرورش در کنار پدر
بیگناهی و قتل ناجوانمردانه
نمودار منحنی زندگی یوسف (ع)
مطرح شدن در نظر فرعون و انتخاب وی به عنوان شخص دوم مصر
عزّت یافتن در مصر در خانة فوطیفار
دیدن خوابهای کرامت بخش و عزیز گشتن در چشم پدر
محبّت پدر به یوسف
افکنده شدن به چاه توسّط برادران
تهمت زلیخا علیه یوسف و درافتادنِ او به زندان فرعون و دیدن آزارهای جسمی و روحی
جدول تحلیلِ ساختاریِ اسطورۀ ایرج و یوسف بر مبنای شباهتهای دو روایت
وجوه شباهت داستان |
اسطوره ایرج |
قصه یوسف (ع) |
تفاوت در مادران یوسف و ایرج نسبت به سایر برادران |
مادر وی «اَرنواز» و مادر سَلم و تور «شهرناز» است. |
مادر یوسف (و بنیامین) «راحیل» است و سایر برادرانش از زنان دیگر پدر هستند. |
نگاهِ محبّتآمیز و مهربانة پدر به ایرج و یوسف نسبت به سایر فرزندان |
ایرج، مورد توجّه فریدون است و در نهایت نیز فریدون، ایران را به وی میدهد. |
یوسف مورد توجّه مداوم یعقوب است و یعقوب وی را لحظهای از خود جدا نمیکند. |
توطئة برادران علیه یوسف و ایرج |
ایرج به طرز ناجوانمردانهای به دست برادرانش به قتل میرسد. |
یوسف توسّط برادران پس از آزار و اذیّت به چاه افکنده میشود و سپس به کاروانی غریبه، فروخته میشود. |
انتخاب ازلی ایرج و یوسف به عنوان جانشین پدر و سَرور قوم |
برگزیده شدن به عنوان پادشاه مُلک اهوراییِ ایران |
برگزیده شدن به عنوان جانشین یعقوب و دیدنِ خوابهایی که حاکی از این گزیده بودن است. |
شخصیّت باثبات و قابل اعتنای یوسف و ایرج |
ایرج همواره به عنوان موجودی نیک نفس، صلحطلب و خیرخواه جلوه میکند. |
یوسف شخصیتی پاکدامن، نیک، عفیف و خداطلب دارد و از آن ذرّهای منحرف نمیگردد. |
غم و اندوهِ پدر در فراق فرزند |
فریدون پس از کشته شدنِ ایرج، غمگین و ناشاد گشته و آرام و خواب را از دست میدهد. |
یعقوب با شنیدنِ خبر مرگِ یوسف در فراق وی اشک میریزد به حدّی که از شدّت گریه، نابینا میگردد. |
در مقایسۀ ساختاری اسطورۀ ایرج و حضرت یوسف شباهتها و تفاوتهایی دیده میشود، شباهت میان این دو شخصیت به استناد جدول فوق بسیار است، با اینکه این دو تن نه در یک زمان میزیستهاند و نه وجه اشتراک قومی و نژادی میان آنها برقرار است، با این حال ظاهراً این شباهت و اشتراک از مقوله تأثّر یکی از دیگری یا ادغام دو داستان از یکدیگر نیست، احتمالاً شباهت میان داستان این دو شخصیت بیشتر اتفاقی است که نمونههای آن در میان سایر افراد انسانی در زمانها و مکانهای متفاوت و بسیار دور از هم یا بسیار به هم نزدیک امکان وقوع داشته و دارد، ای بسا سرنوشت برخی از افراد بشر داستان زندگی فردی با فردی با هم شباهتها و قرابتهایی پیدا میکند، که به هنگام تحلیل عناصر ساختاری داستان این افراد، این اشتراکات و بعضاً اختلافات رخ مینماید. ای بسا بتوان از نظریه تقدیر و سرنوشت کمک گرفت و بیان داشت که سرنوشت و تقدیر برخی از افراد بشر یا از طبقات به نام یا بینام در میان تودههای مردم با هم گره بخورد و شباهتها و اشتراکاتی پیدا شود.
خلاقیت به کار گرفته در این مقاله بیشتر در جهت یافتن اشتراکات این دو شخصیت داستانی است یکی در ادبیات مذهبی و دینی و دیگری در ادبیات پهلوانی و حماسی ایرانی، که البته باید پذیرفت میان این دو گاه وجوه اشتراک صد در صد قابل تطبیق هم نیست، اما به هر حال از باب عناصر داستانی عواملی علّی و معلولی پیش برنده داستان یا مضامین موجود در آن از حسد و کین، قتل و تبعید، به صدر رسیدن و مغضوب شدن در این دو داستان قابل تشخیص و تحقیق است.
پینوشت:
1. از نمونه مشخّص و بارز چنین برخوردی با متنهای تاریخی، حماسی و به ویژه مذهبی، تعمیم دادنِ ساختارهای داستان و رمان مدرن بر آن آثار است؛ نتیجۀ این تلاش، تطبیق مؤلّفههای داستان نویسیِ مدرن همچون پیرنگ، شخصیتپردازی، طرح و توطئه، زاویه دید، کشمکش، شخصیتهای فرعی و اصلی و ... بر عناصر تشکیلدهنده حکایات مذهبی یا تاریخی ست؛ نمونههای فراوانی از این دست تحقیقات را میتوان در بسیاری از پژوهشهای دانشگاهی چند سال اخیر شاهد بود.
2. از اینگونه پژوهشها میتوان به «تحلیل عناصر داستانی قصه حضرت یوسف (ع) در قرآن کریم» نوشته سیدحبیبالله آیتاللّهی و دیگران، نشریه پژوهش زبان و ادبیات فارسی، شماره هشتم، بهار و تابستان 1386، ص 1 ـ 20 اشاره کرد؛ اگرچه نویسندگان محترم، در عنوان پژوهشِ خویش بر «قصّه» بودنِ داستان یوسف تأکید میکنند؛ عملاً با نادیده گرفتنِ تفاوت ماهوی بین قصّه و رمان، بر مبنای عناصر داستاننویسی مدرن که در کتاب جمال میرصادقی (= عناصر داستانی) ذکر شده است، حکایتِ قرآنی را با نوعی برداشتِ رمان گونه، تفسیر کردهاند.
3. سِفر پیدایش با نام سِفر تکوین نیز شناخته میشود و اوّلین بخش از تورات (= عهد عتیق) است.
4. Chassidim یا Hassidim (به معنیِ زُهّاد) نام فرقهای است عرفانی که یکی از ربّانیان یهودی در اروپای شرقی به نام «اسرائیل بن العازر» مشهور به «بِشت» Besht (1760ـ1700م.) در اواسط قرن هجدهم میلادی پدید آورد؛ او بنا بر مشهور اهل کرامت هم بوده است، عنوانِ خَسیدیم در حدود قرون 3 و 4 قبل از میلاد نیز وجود داشته و معرّف فرقهای از زُهّاد یهودی بوده است که در رعایت مناسک و آداب شرعی، دقّت و اهتمام بسیار داشتهاند (زرین کوب، 1356: 257).
5. رَبّی: Rabbi؛ در زبانهای عبری و عربی، به معنای سَروَر و خداوندِ من است و در آیین یهود، به طورِ خاصّ به رهبران روحانی و مذهبی اطلاق میشود.
6. منظور از صدّیقین، پیامبران و بزرگانِ اعصارِ نخستینِ آیین یهود است که یوسف نیز از جمله ایشان به شمار میآید.
7. Talmud؛ در لغت به معنای تعلیمات است و بخش مهمی از احادیث یهودیان را شامل میشود؛ و به دو دسته «میشناه» (قواعد شفاهی) و «گِمارا» (متمّم) تقسیم میگردد.
8. دقیقاً چنین وضعیّتی دربارۀ قرآن کریم نیز صادق است و تکیه بر حفظ کردنِ سورهها، یکی از بایستههای مذهبی شناخته میشود؛ ساختارهای حکایات قرآنی و به ویژه داستان یوسف نیز بر مبنای همین جنبه تعلیمی و تربیتی و قابلیت به خاطرسپاری، شکل و نظام یافتهاند.
9. به عنوان مثال، در بخشی از تاریخِ حیات یعقوب در تورات، از تجاوز جنسی به «دینه» خواهر یوسف و دختر یعقوب توسّط «شکیم پسر حمور» حاکم «حّوی»، سخن گفته میشود و اینکه فرزندان یعقوب برای انتقام از اهالی «حّوی» درخواست میکنند تا همگی ختنه شوند؛ پس از اجابت این درخواست، شکیم و پدرش و تمامی اهالی خود را ختنه میکنند امّا تنها پس از سه روز، فرزندانِ یعقوب، پیمانشکنی کرده و با ورود به شهر، ضمنِ کشتن شکیم و حمور، تمامِ مردان را نیز قتلعام میکنند و سپس زنان و دختران و حیوانات و اموال مردم را به غارت برده و با خواهرشان «دینه»، به سوی یعقوب باز میگردند؛ این روایتِ منافیِ عفّت و اخلاقِ نبوی به عنوان تاریخ ـ و نَه داستان ـ در تورات سِفر پیدایش، بخش 34 آمده است؛ جالب آن است که در برخی از روایات اسلامی، این دختر با نام «دنیا» به عنوان انیس و مونس یعقوب در سالهای فراق مطرح میشود (الموسوی التنکابنی، 1382: 89).
10. باید توجّه داشـت که روایتِ اصلی (به عنوان متنشناسی و نه محتوایی) متعلّق به تورات است و روایتِ قرآن، تنها، دربردارندة نکات مهم و تربیتیِ داستان یوسف است.
11. بر مبنای اساطیر یونانی، پس از آنکه زئوس Zeus و برادرانش (پوزئیدون Poseidon و هادس Hades) بر تیتانها غلبه کردند، هر یک حکومت قسمتی از جهان را به اختیار گرفتند؛ زئوس مالک زمین (بهترین بخش)، پوزئیدون مالک دریاها و زیر آن و هادس مالک دنیای زیر زمین، اقامتگاه ارواح و دوزخ شد و در روندِ تکوین اساطیر، گهگاه کشمکشهایی میان ایشان در میگیرد؛ (گریمال، 1367: ج1، 343 و ج2، 769 و 933).
12. در واپسین لحظات حیات، یعقوب خطاب به فرزندانش، نصایح و وصایای خود را مطرح میسازد؛ از جمله موضوعِ شگفتی را دربارة «رؤبین» مطرح میکند: «(2) ای پسران یعقوب به سخنان پدر خود اسرائیل گوش دهید (3) رئوبین، تو پسر ارشد من و فرزند اوایل جوانی من هستی، تو از لحاظ مقام و قدرت از همه برتر میباشی (4) ولی چون امواج سرکش دریا، خروشانی؛ پس از این دیگر برتر از همه نخواهی بود زیرا با یکی از زنان من نزدیکی نموده، مرا بیحرمت کردی...» /یعقوب، دربارة «شمعون» و «لاوی» نیز نارضایتی خویش را مطرح میکند: «(5) شمعون و لاوی، شما مثل هم هستید، مردانی بیرحم و بیانصاف زیرا از روی خشم خود انسانها را کشتید... (7) لعنت بر خشمِ شما که این چنین شدید و بیرحم بود...» (تورات، سفر پیدایش، بخش 49، 2 تا 7 (2/49 تا 7/49).
13. «(22) یوسف درخت پرثمری ست در کنار چشمة آب که شاخههایش به اطراف سایه افکنده است (23) دشمنان بر او هجوم آوردند و با تیرهای خود به او صدمه زدند (24) ولی خدایِ قادرِ یعقوب یعنی شبان و پناهگاهِ اسرائیل، بازو و کمانِ آنها را شکسته است (25) باشد که خدای قادر مطلق، خدای پدرت، تو را یاری کند و از برکات آسمانی و زمینی بهرهمند گرداند و فرزندانِ تو را زیاد سازد... (26) ... تمامِ این برکات بر یوسف که از میان برادرانش برگزیده شد، قرار گیرد.»؛ (سفر پیدایش، بخش 49، 22 تا 27 (22/49 تا 27/49)؛ علاوه بر این، نظر یعقوب دربارة بنیامین نیز در تورات، جالب توجّه است: «(27)بنیامین، گرگ درنده ایست که صبحگاهان، دشمنانش را میبلعد و شامگاهان آنچه را که به غنیمت گرفته، تقسیم مینماید.» (پیشین، 27/49).
14. (پیشین، اوّل سموئیل، بخش 18، 2 به بعد (2/18 تا دوم سموئیل).
15. ایرج در اوستا به صورتِ «اَیریاوَ» نامِ خاندان یا نیای منوچهر است و در فروردین یشت، بند 131، فَرَوَشی منوچهرِ اَشَوَن از خاندانِ «اَیریاوَ» ستوده میشود؛ گروهی از پژوهشگران نیز نامِ ایرج را برگرفته از نام تیرههای ایرانی میدانند؛ (دوستخواه، 1383: ج2، 938).
16. در منابعِ پهلوی به داستان ایرج، اشاراتی شده است از جمله آنکه در «بندهش» دربارة آن گفته میشود: «سه دیگر هزاره آغاز شد، چون فریدون کشور خود را بخش کرد، سلم و تور آنگاه ایرج را کشتند؛ بسیاری از فرزندان و اعقاب او را از میان بردند؛ در همان زمان منوچهر زاده شد و کینِ ایرج را خواست...» (بهار، 1378: 139).
17. در روایات شاهنامه، تور و سلم از یک مادر (شهرناز) و ایرج از یک مادر (اَرنواز) متولّد شدهاند (فردوسی، 1381: 6، 52) و از برخی جهات، همین موضوع نیز بر کینة آن دو برادر بر ایرج میافزاید؛ همچنانکه در قصة یوسف نیز وی و بنیامین، از مادر دیگری به نام «راحیل» متولّد شدهاند (تورات، سِفر پدایش: بخش 35، 24) و (24/35).
18. البته روایتِ طبری نیز دربارة این تقسیم سهگانه جالب توجّه است: «آفریدون بیم داشت تا پسران اتّفاق نکنند و به یکدیگر تعدّی کنند و مُلک خویش را بر آنها تقسیم کرد و بر تیرها نوشت و بگفت تا هریک تیری برگیرند و روم و ناحیة مغرب از سَرم (سَلم) و تُرک و چین از طوج (تور، توچ) و عراق و هند از سومی که ایرج بود...» (شهیدی مازندرانی، 1377: 401).
19. کشمکشهای تاریخی ایرانیان و تورانیان ریشه در دورانهای پیش از تاریخ و نخستین روزگار زیست این اقوام دارد؛ در اوستا نیز بسیاری از تورانیان، دیوپرست و دُژدین و گناهکار و تباهکار و ویرانگر و اهریمنی خوانده شدهاند و آن جزئی از سرزمینهای انیران (بیگانه، ناایرانی) شناخته میشود؛ هرچند در برخی از بخشهای اوستا (فروردین یشت بندهای 143 و 144) برخی از خاندانهای تورانی به صورت اَشَوَن و پارسا خوانده شدهاند (دوستخواه، 1383: ج1، 963 و 964).
20. سایر نوشتههای تاریخیِ ایرانی (فارسی و پهلوی) تنها به گزارش گونهای از این ماجرا اکتفا کردهاند و آن را با ایجازِ تمام، به عنوان بخشی از تاریخِ روزگارانِ کهن، نقل کردهاند؛ هرچند که در همین روایات نیز، تفاوتهای فراوانی دیده میشود چنانکه دربارة منوچهر، تشتّت روایات به نهایت میرسد؛ «از ایرج دختری مانده بود، فریدون او را به پسر خود داد! اگرچه نامبردار نبود، منوچهر از ایشان متولّد گردید...» (مستوفی، 1381: 84). «پس از فریدون، منوچهر پسر ایران پسر فریدون به پادشاهی رسید، پادشاهیش بیست سال بود...» (مسعودی، 1378: ج1، 220)؛ «بعضی گفتهاند منوچهر، پسر زادة ایرج است و بعضی هم او را دخترزادة ایرج گفتهاند و گروهی میان او و ایرج، چندین واسطه ذکر کردهاند؛ روایت درستتر آنکه منوچهر، پسر ایرج است...» (میرخواند، 1375: قِسم اوّل، 115)؛ «در کتاب هفتم دینکرد موسوم به زرتشتنامه، ایرج پسر فریدون و منوچهر پسر ایرج یاد شده است...» (اوشیدری، 1383: 147).
21. فریدون چو بشنید گفتار اوی |
|
دلش شادمان شد به دیدار اوی |
بدو گفت شاه: ای خردمند، پور |
|
برادر همی رزم جوید، تو سور |
(فردوسی، 1381: 6، 459 و 460)
22. درختِ سرو در نماد پردازیِ جهان، نماد سوگواری و اندوه نیز هست؛ (پورخالقی چَترودی، 1381: 128).
23. این دختر به نامِ «ماه آفرید» شناخته میشود (شهیدی مازندرانی، 1377: 89).
24. دربارة نسب منوچهر در روایات تاریخی اختلاف بسیار دیده میشود. در کتاب بندهش آمده است که سلم و تور ایرج را کشتند و به فرزندان او نیز رحم نکردند، جز دختری که فریدون پنهان کرده بود؛ این دختر بعدها مادر منوچهر، جانشینِ فریدون است؛ برخی از محقّقان این داستانها را اساطیری ندانسته و تنها دارای جنبههای حماسی میدانند و موضوع آنها را حسادتِ دو برادر مهتر به برادر کهتر خویش برمیشمرند (کارنوی، 1383: 83). هرچند با مواردی که در بخش سوم از پژوهش حاضر عنوان شد، اسطورههایی نظیر داستان ایرج، از کهن الگوهای ذهنیت بشری به حساب میآیند و حتّی ریشه در اساطیر ادوار نخستین دارند؛ در بندهش، ذکر شده است که از ایرج دو پسر و یک دختر به وجود آمدند؛ دو پسر به نامهای «وانتیار» و «اناستوخ» و دختر به نام «گَوزَک» موسوم بودند؛ ایرج و دو پسرش را سلم و تور میکشند، امّا دختر زنده مانده و توسّط فریدون مخفی میگردد؛ از این دختر، دختری متولّد میشود به نام «ماه آفرید» (پانوشت 39)؛ سلم و تور از تولّد این دختر آگاه میشوند و مادرش (= گَوزَک) را میکشند؛ فریدون دختر بچة نوزاد را پنهان کرده و چند پشت او را حفظ کرد تا اینکه منوچهر به دنیا آمد و به خونخواهی جدّ خویش ایرج، انتقام کشیده و سلم و تور را کشت (اوشیدری، 1383: 147).
25. یکی از جامعترین مقالات دربارة بیان تفاوتها و شباهتهای روایت یوسف در متون یهودی، مسیحی و اسلامی اثر جان مک دونالد با کتابشناسی ذیل است:
Macdonald, John, (1956), “Joseph in the Quran and Muslim commentary: A comparative study”, The muslim world, Vol. 46, Pp: 113–131 & 207–224.
[1] . dogmatic
[2] . Birger Gerhardson
[3]. Subject = topic
[4]. Motif, Motive
[5] . Archetype
[6] . Herodote
[7] . Targitaos
[8] . Boristen
[9]. Lipoxais
[10]. Arpoxais
[11]. Kolaxais
[12]. Ŝeth
[13] . Airyana
[14]. Tūr
[15]. Sairima
[16]. Čitrâdâd
*(از آنجا که سلم و تور بعدها در متون ایران باستان به عنوان نام دو کشور یعنی توران و روم (که ساکنانش سرمتها بودند) به کار رفت. میتوان نام ایرج را بازماندة فرم اوستایی airyana vaējah به معنی «تخمه و نژاد ایرانی» دانست. برای اطلاعات بیشتر درباره این شخصیت نگاه کنید به: قلیزاده، 1387، فرهنگ اساطیر ایرانی بر پایه متون پهلوی، شرکت مطالعات و نشر کتاب پارسه.؛ مهرداد بهار، 1375، پژوهشی در اساطیر (پاره نخست و پاره دویم)، به کوشش کتایون مزداپور، انتشارات آگاه : 181، 184، 192، 208، 213، 476؛
Bartholomae. Ch, 1961; Altiranisches Worterbuch, Strassburg. ؛ Shapur. Shahbazi, A; Iraj, Encyclopaedia of Iranica, vol XII, Edited by: Ehsan Yarshater, 200-202, Colombia University, NewYork)
[17]. Theme
18. Jubilee؛ از اعیاد قدیمیِ قوم یهود.
Macdonald, John, (1956), “Joseph in the Quran and Muslim commentary: A comparative study”, The muslim world, Vol. 46, Pp: 113–131 & 207–224.