نوع مقاله : علمی- پژوهشی
نویسنده
استادیار گروه زبان و ادبیات فارسی، دانشگاه پیام نور، مرکز ارومیه
چکیده
کلیدواژهها
عنوان مقاله [English]
نویسنده [English]
In this paper with a research in Iranian epic literature, some of heroic customs and motifs have been exploited and studied. According to these fictional contents, the hero is very gluttonous and for showing his bravery and power, writes his name on his weapon. In epic tale, hero or king ties gem on his arm to remain safe from any harm. For this purpose he sometimes hangs feather from his helmet or crown. The hero whenever is very angry, drinks blood of his enemy or ties his body to horseś tail and carries on the earth. In this paper while considering the work records, the heroic customs are surveyed and analyzed.
کلیدواژهها [English]
در بررسی دقیق شاهنامه و منظومههای پهلوانیِ پس از آن، نکات، تعابیر، مضمونها و آیینهایی دیده میشود که بنا بر ویژگی غالبِ تحقیقات ایرانی یعنی کلّیگرایی و از سوی دیگر، غفلت از متون پهلوانیِ بعد از شاهنامه و انحصار نوع ادبیِ حماسه به اثر فردوسی، از توجّه و تأمّل پژوهشگران دور مانده است حال آنکه برخی از آنها پس از گردآوری و تنظیم شواهدِ مربوط، یا در روشنتر شدن بعضی از اشاراتِ تقریباً مبهم و مشکلات متون حماسی به کار میآید و یا به استناد بسامدِ نمونهها قابلیّت این را دارد که جزوِ بنمایههای روایات پهلوانی ایران شمرده شود.
اگر مقدمّههای معدودی از منظومههای پهلوانی1 و بعضی دیگر از مقالات و اشاراتِ اندک شمار2 را نادیده بگیریم، پژوهش دربارة «آداب و سنن» ایرانی در متون حماسی محدود به شاهنامة فردوسی بوده3 و در بیشترِ اینگونه بررسیها نیز آیینهای کمتر شناخته شده و درخورِ بحث، فوت شده است.
در این مقاله از میان مضامین و سنّتهای گوناگون «متون حماسی» ایران- در معنای کامل و دقیق این اصطلاح که غیر از شاهنامه شامل منظومههای پهلوانیِ پس از آن و برخی از آثار منثور هم هست- به چند بنمایه و رسم «پهلوانی» پرداخته خواهد شد که پیشتر چنان که باید مورد توجّهِ مستند و تحلیلی قرار نگرفته است.
1. بسیارخواریِ پهلوان
پهلوان حماسه در نظر سَرایندگان، خوانندگان، راویان و پردازندگانِ داستان- سرودهای پهلوانی، انسانی معمولی و عادّی نیست. بالای او بُرز، اسبش شگفت، رزم افزارش مخصوص و دشمنان و هماوردانش هولناکند و از همین روی خوردن و آشامیدن او نیز نمیتواند طبیعی و به سان افراد دیگر باشد.
رستم در شاهنامه به تنهایی نرّه گوری را بر درخت میزند:
چو بریان شد از هم بکند و بخورد ز مغز استخوانش برآورد گرد
(فردوسی، 1369: 119/ 16)
زیرا «که هر بار گوری بُدی خوردنش»4
گرشاسپ هم مانند نبیرة خویش گور بریان میکند و پس از خوردن آن باز هم سیر نمیشود:
درختی بکند از لب آبگیـــر برافروخت آتش ز پیکان تیـر
بر آن آهنی نیزة یل فکــــن زد آن گور چون مرغ بر بابزن
(اسدی، 1317: 217/ 16و17)
... بُد از گور پردخته گرد دلیر همه خورد تنها و نابوده سیـر
(همان: 218/ 25)
در روایت پهلوی از زبان خود او میخوانیم که: «پانزده اسب کشتم و خوردم» (روایت پهلوی، 30:1367) جام بادة گرشاسپ ده منی است5:
هـر آن گه که بزمی نو آراستی بدان ده منی جام می خواستی
(اسدی، 1317: 322/ 30)
فرزندان رستم، بانوگشسپ و جهانگیر، هم می از ساغر گران میخورند. دختر رستم «روان خورد از جام دو من شراب» (بانوگشسپ نامه،1383: 117/ 846) و جهانگیر چنان پیالة ده منیِ رستم را سر میکشد که «بدو چشم کاووس کی ماند باز.» (مادح، 1380: 185/ 3135- 3140)
در جهانگیرنامه، رستم غذای چهل نفر را میخورد و باز از همراهانش خورش
میخواهد (همان: 79/ 1132- 1134) و:
بخورد آن چه بردند او را به پیش گرفت از چنان خوردنی کام خویش
(همان: 79/ 1135)
داراب نیز در داراب نامه شکم باره است و همچون اَسلاف خویش، گور میخورد: «خوان سالار برفت و گورخری بریان بیاورد و پیش داراب نهاد..... تا ایشان بر خود بجنبیدند داراب یک نیمه از آن گورخر خورده بود.» (طرطوسی،1356: 1/ 368 و 1/120)
مضمون بسیار خواری و پرنوشیِ پهلوان آن چنان پر تکرار و ظاهراً برای افزودن بر شأن و شکوه حماسیِ یک شخص مهم است که گاهی به برخی شخصیّتهای تاریخی نیز که سرگذشت و سیمای آنها بر پایة الگوهای حماسی- اساطیری پرداخته و یا با عناصر و خصوصیّات مبالغهآمیزِ داستانهای پهلوانی درآمیخته، نسبت داده شده است. برای نمونه خسرو پرویز به روایت نظامی در خسرو و شیرین میگوید:
هر آن روزی که نصفی کم کشیدی چهــل مـن ساغـری در دم کشیـدی
(نظامی، 1366: 464)
در تاریخ بیهقی نیز امیر مسعود بیست و هفت ساتگینِ نیم منی شراب مینوشد (بیهقی،1371: 892) که به نظر میرسد گزارشی اغراقآمیز و برگرفته از الگوها و روایات پهلوانی باشد ولی بیهقی- که دقّت و امانتداری او در تاریخنویسی، شهره است- در اینباره تصریح کرده که: «چنان مینمود که گفتی شراب نخورده است و این همه به چشم و دیدار من بود که بوالفضلم.» (همان: 892)
یکی از چهار ویژگی برجستة حماسه و به تبع آن، داستانهای پهلوانی «خوارق عادات» است (شفیعی کدکنی،1372: 9) و بنمایة بسیارخواری و پرنوشی پهلوان نیز به طور کلّی از این خصوصیّت ناشی شده است امّا در کنار این میتوان از دو احتمال دیگر هم یاد کرد.
نخست اینکه شاید این ویژگی بازماندهای از کردار پهلوانان حماسههای بدوی باشد که در مقایسه با رفتار سنجیدة شخصیّتهایی مانند اسفندیار و بهمن بیشتر و بهتر نمود مییابد (خالقی مطلق،2006: 284) رستم- که طبق نظری پهلوانی سکایی است6- پس از خوردن گوری کامل بر بهمن طعنه میزند که:
خورش چون بدین گونه داری به خوان چــرا رفتــی انــدر دم هفــت خــان
(فردوسی، 1375: 322/ 366)
و بهمن که شاهزادهای کیانی و پروردة دربار شاهی است، پاسخ میدهد:
بدو گفت بهمـن که خسرو نــژاد سخـن گــوی و بسیـار خواره مباد
خورش کم بود کوشش جنگ بیش به کف برنهیم آن زمان جان خویش
(همان: 322/ 368و369)
منظور غیرمستقیم و پوشیدة بهمن این است که پرخواری و پرگویی رستم برخواسته از خوی بدوی و قبیلگی اوست که به دور از محیط شهری و شهریاری تکوین یافته و در واقع گواژة رستم را با کنایة تعریضی- منتها پوشیدهترِ- دیگر پاسخ میگوید.
ثانیاً ایندره/ ایندرا، ایزد ودایی، بغی است که دو ویژگی او یعنی نیرومندی در نبرد و افراط در بزم و بادهگساری را خصوصیّات مطلوب جنگجوی هندوایرانی دانستهاند (بویس،1376: 73) و چون آذرخش/ گرز او الگوی گرزِ اژدهاکشِ پهلوان در روایات حماسی است،7 دور نیست که شکم بارگی پهلوان هم از خصوصیّت مشابه او گرفته شده باشد. ایندره گاه صد و گاه سیصد گاو را به یکباره میخورد و به اندازة سه تا سی دریاچه آشام هوم/ سومه مینوشد (بهار، 1384: 28 و همو، 1375: 469).
2. نوشته بودنِ نام پهلوان بر رزمافزار او
در شاهنامه هنگام توصیف لشکرآرایی ایرانیان در نبرد هاماوران آمده است:
همه بر سپرها نبشتند نام بجوشید شمشیرها در نیام
(فردوسی، 1369: 69/ 35)
در این بیت اگر مصراع نخست به معنایی کنایی نباشد، نشاندهندة این است که ظاهراً جنگجویان «نام» خویش را بر سپرها نوشته بودند. به گفتة بهرام، پسر گودرز، بر تازیانة او که در آوردگاه افتاده و گم شده، نام وی نوشته شده است:
نبشته بر آن چرم نام من است سپهـدار پیران بگیرد بـه دسـت
(فردوسی، 1371: 89/ 1033)
در شهریارنامه، شهریار در پاسخ زرفام که نام او را پرسیده است، میگوید:
گر از نام جستن ترا نام هســت بر این خنجر کین مرا کام هست
بگیر و بخوان نام گردنکشـــان که در خاک بایست گردن کشـان
(شهریارنامه، 1377: 32)
در اینجا نیز اگر قافیة مصراع اوّل «کام» و مصراع دوم «نام» باشد- که به لحاظ معنای بیت و همنشینی واژگان همین صورت نیز درستتر از ضبط متن مینماید- و از سوی دیگر باز مصراع دوم فقط در مفهوم کنایی تلقّی نشود، به احتمال فراوان منظور شهریار این است که نام او بر روی رزمافزار وی نوشته/ حک شده است. این پهلوان در جای دیگری از شهریارنامه باز به هماورد خویش، شنگاوه، میگوید:
بدو گفت در دستة تیغ من مــرا نــام ای ریمنِ اهرمن
(همان: 70)
با توجّه به این شواهد میتوان حدس زد که شاید یکی از آیینهای پهلوانیِ کهن، نوشتن نام پهلوان بر سلاح ویژة او بوده است. مردم روزگار باستان معتقد بودند که میان نام، ذات و نیروهای وجود انسان پیوندی سخت استوار برقرار است به نوعی که گویی این دو (اسم و ذات شخص) مفهوم و بودهای یگانهاند و از همین روی با دانستن نام واقعیِ کسی یا چیزی میتوان بر او چیره شد و او/ آن را در اختیار گرفت (سرکاراتی،1377: 22؛ فرایزر،1383: 271؛ Jones,1995: 317-318). بر پایة این باور شاید «نوشته بودن نام بر رزمافزار» نیز نشان دهندة نهایت دلاوری و پردلی و در عین حال کوشش و پایداری در نبرد باشد بدین معنی که پهلوان آن چنان به مردی و توان خویش اعتقاد دارد که به جای پوشاندن نام، آن را آشکارا بر سلاح مخصوص خود نوشته است و بیمی از این ندارد که احیاناً سلاح او به دست دشمن بیفتد و هماورد با آگاهی از نام پهلوان، طبق آن پندار باستانی بر او چیره شود یا حدّاقل با در اختیار گرفتنِ رزمافزار او یا به خاک افکندن آن، نام پهلوان را به ننگ شکست بیالاید. پیداست که این بی پروایی، پایداری و به جان کوشیدن در نبرد را هم در پی خواهد داشت.
در شهریارنامه، شهریار به صراحت به حریف خویش میگوید که نام او بر
رزمافزارش نوشته است یعنی تنها با به دست آوردن آن سلاح میتوان از نام او آگاه شد و این خواری و شکست البتّه به نظر پهلوانِ صاحب رزمافزار غیرممکن است. در شاهنامه نیز بهرام از اینکه تازیانهاش- که نام او بر آن نوشته شده- به دست تورانیان بیفتد، نگران است و آن را مایة ننگ و خواری خویش میداند:
شما را ز رنگ و نگار است گفت مرا آنک شد نام با ننگ جفت
(فردوسی، 1371: 90/ 1048)
غیر از شاهنامه و شهریارنامه، در متون دیگر هم گواهیهایی یافته میشود که احتمالِ سنّت پهلوانیِ «نوشتن نام بر رزمافزار» را استوارتر و پژوهندگان و شارحان شاهنامه و روایات منظوم پهلوانی را متوجّه این نکته میکند که همواره نمیتوان تعابیری مانند «نوشتن نام بر سپر»، «بودن نام در دستة تیغ و خنجر» و امثال آن را صرفاً در معنای کنایی و غیر واقعی انگاشت.
برای نمونه در غرر ثعالبی، اسفندیار که با جامة بازرگانان به رویین دژ وارد شده است، سه تیر به کهرم میدهد و فرزند ارجاسپ «چون در آن نگریست نام اسفندیار را بر تیرها دید» (ثعالبی،1372: 198) در داراب نامة طرسوسی، داراب در دربار سنکرون کمانی میبیند که بر قبضة آن نام اسفندیار نوشته شده است (طرسوسی، 1356: 1/120) و پس از زه کردنِ آن کمان سنگین، چهل تیر به پاداش میگیرد که «هر تیری چندِ خلّة کشتی و نام سام نریمان بر آنها نوشته» (همان: 121) در داراب نامة بی غمی، بهزاد خطاب به دشمن میگوید: «نامم بر سر سنان نیزهام نبشته است، بگیر و بخوان»
(بیغمی،1341: 2/190) در سمک عیّار، خورشید شاه به سمک یادآور میشود که: «نام مردان در سر تیغ مردان باشد» (کاتب ارجانی،1347: 2/ 59) در طومار نقّالیِ هفت لشکر، سام تیری میاندازد که تا سوفار در سنگ فرو میرود و «پیاده آن تیر را بیرون آورد و به دست قلواد داد، چون نگاه کرد اسم سام را دیدند و بر چشم نهادند» (هفت لشکر، 1377: 76) در همین مجموعه بانوگشسپ به بانگ بلند رجز میخواند که «نام من در دَم شمشیر من است» (همان: 392)8 در یکی از روایتهای شفاهی/ مردمیِ «رستم و اشکبوس» هم نام رستم بر تیر او نوشته شده است (انجوی شیرازی، 1369: 1/ 179).
آیین نوشتن نام شخص بر رزمافزار در میان ایرانیان و البتّه به منظوری غیر از آنچه در آداب و روایات پهلوانی میبینیم، در گزارشهای دیگری هم آمده است. مثلاً مقدسی نوشته که «و رسم ایشان [منظور: ایرانیان] این بود که بر تیری نام صاحبش را مینوشتند و بر دیگری نام پدرش را و بر چهارمی نام زن را و بدین کار به نیک و بد فال میزدند» (مقدسی،1374: 534) در نهایهالارب هم میخوانیم: «فکانتِ العجمُ تَکتِبُ علی نَشَبها ثلاثهَ اسما: اسمَ الملکِ و اسمَ الرجلِ و اسمَ المراﺓِ.» (نهایهالارب، 1375: 319)
3. گوهر به بازو بستن
در معتقدات عامیانة ایران برای انواع مهرهها و بعضی از احجار کریمه (مانند: یاقوت و زمرّد) ویژگیهای درمان بخشی، دفع چشم زخم و محافظت از گزند قائل شدهاند (احمد سلطانی،1384 : 155؛ بیابانی، 1369: 134- 140) و این باوری است که سابقة مکتوب آن به آثار پهلوی میرسد. در این متون ضمن توضیح خواصّ انواع
مهرهها، برای نمونه میخوانیم «مهرة آسمانگون (کسی که دارد) چون آشکار پیش دیوان، دروچان رود چیزی گزایش و آزار به او کردن نتوان و بیم از او نبود» (عفیفی،1374: 327) و «مهرة سبز کسی که دارد آن گاهش به کارزار چیزی (از) زخم و نیش از نیزه و شپشیر (= شمشیر) بدو نبود» (همان: 327) مشابه این توضیحات در تحفةالغرایب دربارة بعضی از سنگها نیز آمده است که باز گواه دیگری برای قدمت باور عامیانة مورد بحث است: «هرکه یشم با خویشتن دارد از بیماری شفا یابد..... جمست هم از جمله سنگ است چون کسی آن را با خویشتن دارد..... او را از چشم بد باز دارد.» (الحاسب،1371: 14)
محتملاً براساس این پندار دیرین مردمی است که در بعضی از روایات پهلوانی ایران، شهریاران و یلان در خردی و بزرگ سالی مهره،9 یاقوت، گوهر، بازوبندِ ساخته شده از سنگهای گرانبها و رشتة درّ به بازو دارند. مثلاً به تصریح شاهنامه:
به بازوی رستم یکی مهره بود که آن مهره اندر جهان شهره بود
(فردوسی، 1369: 124/ 84)
این مهره را تهمینه به سفارش رستم به بازوی سهراب میبندد. در روایتِ مانداییِ داستان رستم و سهراب بیش از گزارش فردوسی بر اهمیّت و رازگونگی این مهره تأکید و اشاره شده که «رستم بازوبندی داشت مزیّن به گوهرهای گرانبها که طلسمی بر آن بود و جز رستم هیچ کس نمیتوانست آن خط طلسم را که بر لعل و زبرجد و الماس کنده بودند بخواند.» (خالقی مطلق، 1372: 80) در این روایت، بازوبند رستم هم از جنس احجار کریمه است و هم ظاهراً تعویذهایی برای دور داشتن شرّ و آسیب بر آن نوشته شده است.
کیخسرو مهرهای مُردری و نیاکانی بر بازو دارد که درمان بخش زخمیان است و با بستن آن به بازوی گستهم، خستگی این پهلوان را مداوا میکند:
ز هوشنگ و طهمورت و جمّشید یکـی مهره بُد خستگان را امیـد
رسیده به میـــراث نزدیـک شـاه به بازوش بر، داشتی سال و ماه
... ابر بازوی گستهم بر، ببســـت بمالید بــر خستگیهاش دســت
(فردوسی، 1371: 164/ 2499- 2502)
زمانی که دارابِ نوزاد را در صندوقی میگذارند تا به فرمان همای به آب بسپرند:
ببستند پس گوهــری شاهــوار بـه بازوی آن کودک شیر خوار
(فردوسی، 1375: 489/27)
دربارة انوشیروان گفته شده که:
همیشه بـه بازوی آن شــاه بــر یکــی بند بـــازو بُدی پرگهر
(فردوسی، 1384: 374/3526)
نظیر این بازوبند به روایت غرر ثعالبی بر بازوی خسرو پرویز هم بسته است و او را در برابر زخم خنجرِ مرد زشت رویی که به کشتنش آمده، گزندناپذیر میکند: «مردک با خنجر بر او تاختن آورد، خنجر فرو میبرد لیکن در او کارگر نمیشد. پرویز به یاد آورد که بازوبند پادشاهی که بر بازو دارد نمیگذارد خنجر در او کارگر افتد، آن را باز کرد و به کناری افکند. مردک ضربتی بر او نواخت که با همان جان داد.» (ثعالبی، 1372: 402)
گرشاسپ یاقوتی بر بازو بسته است که پس از موفّقیت در آزمون کمانکشی آن را بر سر همسر خویش (دختر شاه روم) نثار میکند:
سپهبد گشاد از دو بازوی خویـش ز یاقوت رخشان دو صد پاره پیش
(اسدی، 229/65)
آذربرزین بر بازوی خویش دو یاقوت و دو گوهر دارد:
مرا این دو گوهر به گوش اندر است دو یاقوت دیگر به بازو بر، است
(ایرانشاه بن ابی الخیر، 1370: 448/ 7592)
دو دیگر [منظور:گوهر] که دارم به بازوی راست فزاید بها سی هزار و نه کاست
(همان: 471/ 8012)
بـــه بازوی رستم یل نامور یکی رشته بودی ز درّ و گهر
دو صد گوهر قیمتی کز یکی بهای جهانی شــدی بی شکی
(مادح، 25/ 139و140)
در مجموعة سمک عیّار خود سمک، دبور دیوگیر و فرّخ روز گوهر به بازو بستهاند (کاتب ارجانی، 1347: 1/ 86؛ 2/ 156؛ 3/ 404). در طومار هفت لشکر، جهانگیر گوهرهایی را که رستم به مادر او داده و برزو، لعلهایی را که رستم به تهمینه سپرده است به بازو میبندند و بانوگشسپ نیز لعلهای بازوی رستم را به بازوی آذربرزین میبندد (هفت لشکر،1377: 206، 258 و540) در افسانة آذربایجانیِ «انوشیروان و بابا امیر» پس از زادنِ یکی از سه کودکی که در آینده پهلوان میشود «بازوبندِ اختصاصی درست کردند و توی آن لعلی نهاده و به بازویش بستند.» (آذر افشار،1384: 141)
اعتقاد به اینکه یاقوت، دوردارندة بیماری، چشم زخم و بدسگالیِ دشمنان است در باورهای بسیاری از ملل وجود دارد (Jones,1995:376) و از اینجا میتوان حدس زد که شاید بستنِ آن- و نیز دیگر احجار کریمه- به بازو برای در امان ماندن از انواع گزندها یک اعتقاد و به تبعِ آن، مضمون داستانیِ جهانی باشد که البتّه ردّ و تأیید آن نیازمند بررسی کاملِ روایات اقوام گوناگون است. نویسنده در حدود جستجوهای خویش، در داستان آلمانیِ هیلده براند و هادوبراند گواهی برای این موضوع یافته که در آن هیلده براند بازوبندی از زرِ شاهانه دارد (خالقی مطلق،1372: 56).
شاید کسانی با مطالعه و تحلیل صوریِ شواهدِ «یاقوت/ گوهر بر بازو بستن» در داستانهای ایرانی به این نتیجه برسند که منظور از این کار، استفاده از درّ و گوهر و یاقوت در مواقعی مانند نیازمندی به نقدینه، بخشیدن آن به دیگران از سرِ سخاوت یا برای تطمیع و جلب محبّت، شناسایی فرزندان و خویشان و..... بوده است امّا اعتقاد عامیانه و در عین حال قدیمیِ یادشده و تکرار این کار دربارة اشخاص مختلف و در موقعیّتهای متفاوت نشان میدهد که خواست اصلی از آن، دفع چشم زخم و محافظت در برابر خطرها بوده است و این نکته به رغم عدم تصریح در منابع داستانیِ متقدّم (به استثنای گزارش غرر دربارة خسروپرویز که البتّه مشخّصاً از یاقوت و گوهر نام نبرده) آشکارا از طومار هفت لشکر
برمیآید که ضحّاک در پیکر اژدهایی بر گرشاسپ نمایان میشود و بر او آتش میافشاند امّا «از برکت هفت دانة لعل طهمورثی که در بازو داشت، آتش بر او کار نکرد» (هفت لشکر،1377: 46) نقشِ بازدارندة لعلِ بازو دربارة سام هم دیده میشود و او که لعل بر بازو بسته است، از تأثیر جادو در امان میماند (همان: 65 و130).
در ایرانِ پس از اسلام و زیر تأثیر معتقدات دینی، بستن قرآنهای کوچک و حرز و دعا به بازو برای دور ماندن از چشم زخم (Omidsalar,1992: 45) جایگزین یاقوت و گوهر شده و در بعضی از داستانها نمود یافته است. چنان که مثلاً در داراب نامة طرسوسی- که به هر حال تدوین مکتوبِ آن در دورة اسلامی صورت گرفته است- روشنک/ بوران دخت به جای لعل، بازوبندی از نام مِهینِ یزدان دارد و بر اثر آن «آتش بر وی کار نکردی و نه آب و نه باد» (طرسوسی،1356: 2/ 160) یا در جهانگیرنامه، مسیحای عابد، نیای مادری جهانگیر، اسم اعظم را به نوة خود میدهد تا به بازو ببندد و یادآوری میکند که با این کار از سحر و بلا به دور خواهد بود:
یکی اسم اعظم بــه نام خدای که این را به بازوی خود دار جای
... نه سحرت شود کارگر نه بلا نــه هرگــز بـه کاری شوی مبتلا
(مادح،1380: 217/ 3716و 3718)
در هفت لشکر هر دو باور کهن و اسلامی در کنار هم حفظ شده است و بانوگشسپ علاوه بر لعل، اسم اعظم خداوند را نیز به بازوی آذربرزین میبندد (هفت لشکر، 1377: 540).
آیا میتوان تصوّر کرد که رواجِ بستن نام خدا، دعا و قرآن بر بازو در محیطِ اسلامیِ ایران به تدریج موجب فراموشی یا حدّاقل کم رنگ شدنِ مبنای اعتقادیِ «یاقوت/ گوهر بر بازو بستنِ» شخصیّتهای داستانی شده باشد؟
4. پرِ کلاهخود و تاج
در منابع و داستانهای ایرانی و غیر ایرانی اشاراتی وجود دارد که مطابق آن بعضی از یلان و شهریاران بر کلاه، خود یا تاج خویش «پر» بستهاند. مثلاً شاهنامه به ترتیب دربارة سام و بیژن میگوید:
به پیش اندرون سام گیهان گشای فرو هشته از تـاج، پرّ همای
(فردوسی، 1368: 273/1552)
بپوشید رخشنده رومی قبــــای ز تاج اندر آویخت پرّ همای
(فردوسی، 1371: 316/161)
هیتال در شهریارنامه: ز سر شهپر خسروی برگرفت ببارید خون دست بر سر گرفت
(شهریارنامه، 1377: 60)
در توصیف رستم میخوانیم:
جهــان را گرفته مهــی فرّ او به خورشیــد رفته سر پرّ او
(کک کوهزاد، 1384: 77/ 354)
فرّخی در ستایش ممدوح گفته است:
رسید پر کلاهش بلی به چه؟ به فلک گذشت همّت او ز چه؟ از بر کیوان
(فرّخی، 1371: 282)
در منظومههای کردی نمونههایی از این دست به نظر میرسد که: «...... در ایگریقاش طاووسهای زیادی را پرورش میداد. هر بار افراد مسلّح به جایی میرفتند پر طاووس را به سر خود میبستند»، «همة سواران پر شاهین بر سر داشتند» و... (آیدنلو، 1379: 97) در ادیسه و انه اید هم از پرِ بالای کلاهخود جنگجویان یادشده است (هومر، 1370: 496؛ ویرژیل، 1369: 340).
غیر از این شواهد داستانی و شعری، در برخی از نگارهها و سکّههای پارتی و ساسانی از تاجِ افراد بالههایی آویزان است که آن را یکی از نمادهای فرّ دانسته و حدس زدهاند که شاید پر تاج و خودِ بزرگان در شاهنامه نیز نوعی از همین بالکهای نمادین بوده باشد (خالقی مطلق،1371: 665 و666؛ همو،1380: 204؛ سودآور،1384: 39-42) جالب است که مسعود سعد هم که در بیتی به «پر کلاه» ممدوح خویش اشاره کرده، دقیقاً آن را دارای فرّ و گسترندة فرِّ پر همای خوانده است که هم مشابه نظرِ برخی محقّقان دربارة دلالت پر تاج/ کلاه بر فرّ و هم یادآور آویختن پر همای- که خود نماد بختیاری و کامروایی است- از تاج در گواهیهای شاهنامه است:
فرّ پرّ همای گسترده است در زمانــه بـه فــرّ پـرّ کلاه
(سعدسلمان، 1364: 2/ 900)
در بهرام یشتِ اوستا (کردة14، بند35و36) اهورامزدا به زرتشت توصیه میکند که «پری از مرغ وارِغَن بزرگ شهپر بجوی این پر را به تن خود بمال ... کسی که ... پری از این مرغ دلیر با خود دارد هیچ مرد توانایی او را نتواند کشت و نه او را از جای بدر تواند برد آن بسیار احترام، بسیار فر نصیب آن کس سازد آن او را پناه بخشد، آن پرِ مرغکانِ مرغ» (یشتها، 1377: 2/ 127).
آیا براساس این توضیح میتوان گمان کرد که در روایات ایرانی پرِ پرندگان گوناگون (هما، شاهین و طاووس) بر تاج و کلاه افراد در اصل همان پر مرغ وارِغَن - که غالباً شاهین معنا شده (رضی،1381: 4/ 2199و2200؛ یشتها، 1377: 2/ 124)10 - یا نمادی از آن است تا صاحب آن پر را طبق باور اوستایی از گزند دشمنان محفوظ بدارد و از فرّ بسیار بهرهمند کند؟ علاوه بر تصریحِ بند مذکور از اوستا دربارة فر بخشی پر وارغن، در جای دیگری از یشتها (زامیاد یشت، کردة6، بند35، 36و38) هم این مرغ با فر مرتبط است و فرِّ جدا شده از جمشید در پیکر او به مهر، فریدون و گرشاسپ منتقل میشود (یشتها، 1377: 2/ 336و337).
به نوشتة تحفةالغرایب، «پر طاووس» هم به سان وارغنِ اوستا محافظ شرّ دانسته میشد: «[اگر] پر طاووس با خود دارد، چشمزدگی را نیک بود» (الحاسب، 1371: 191) و شاید در منظومههای کردی، جنگجویان به همین منظور پر طاووس به سر خود
میبندند.
در هر حال تصریح اوستا و اشارة منبع کهنی چون تحفة الغرایبِ محمّد بن ایّوب الحاسب نشان میدهد که در معتقدات ایرانی، داشتن و بر سر زدنِ پر پرندگان فقط جنبة تزیینی نداشته و به منظورهایی مانند بهرهمندی از فرّ آن، دفع چشم زخم و در امان ماندن از آسیب دشمنان بوده است.
5. خوردن خون دشمن
یکی از آیینهای کهن، خون خواهی و نشان دادن شدّت نفرت از دشمن که پیشینهای هندواروپایی دارد (کیا، 1375: 138 (نقل نظر دومزیل) خوردن خون هماورد پس از کشتن او بوده است.11 به نوشتة هرودت، سکاها خون نخستین کسی را که در جنگ میکشتند مینوشیدند (Herodotus,1957: 2/ 261-262 ). در مهاباراتا، بهیمه بنا بر سوگندی که پیشتر یاد کرده است سینة حریفِ کشته شده را میشکافد و خونش را میخورد (سرکاراتی، 1378: 88) در شاهنامه، گودرز پیران را در نبرد تن به تن زخم میزند و هنگامی که بر سر پیکر بی جان او میرسد:
فرو برد چنگال و خون برگرفت بخورد و بیالود روی ای شگفت
(فردوسی، 1373: 131/ 2035) 12
ارژنگ هم در شهریارنامه به انتقام پدرش از خون سر توپال میآشامد:
بــر آورد دم نالــة کـرّه نـای فــرو رفــت ارژنــگ از بادپای
ســر بی بها بر گرفت آن زمـان بـه خـون پدر خورد خونش روان
(شهریارنامه، 1377: 82)
در سمک عیّار، روزافزون سرِ کشندگانِ شوهر و فرزندان زرین را میبرد و نزد او میبرد و «زرین خون از دست او پاک کرد، بخورد» (2/ 305) در جای دیگر نیز پیرزنی که سر خون آلود دشمن را در برابر او افکندهاند «مقداری از خون آن سر، بازخورد و سر را بر زمین انداخت و چند لگد بر آن سر فروکوفت» (3/ 396) در داستان عامیانة «شیرویه»، بهرام خونخوار پهلوانی است که «در روز جنگ صد من خون را داخل دویست من شراب میکرد و میخورد» (شیرویه نامدار، 1384: 191). این آیین کین خواهی در گزارشهای تاریخی نیز دیده میشود. به نوشتۀ ابن بطوطه کبیش بن منصور، امیر مدینه، عموی خویش را میکشد و عم زادگان او در سال (727 ه.ق) فرصتی به دست میآورند و «کبیش را کشته و از خون وی خوردند.» (ابن بطوطه، 1348: 128)
در بعضی از نمونههای خوردن خون دشمن- مثلاً سنّت سکاها- شاید غیر از دشمنی و تنفّر، پندارهایی نظیرِ به دست آوردن قدرت و صلابت هماورد با نوشیدن خون او و نیز ایجاد ترس و سستی در سپاه دشمن با این رفتار ددمنشانه13 مؤثّر بوده است.
6. بستن به دم اسب برای مجازات
در شاهنامه، پوران/ بوران دخت پیروزِ شاه کش را به کرّهای نو زین میبندد و بر زمین میکشد:
ز آخُر همانگـه یکی کرّه خواست به زین اندرون نوز ناگشته راست
ببستش بر آن باره بر همچو سنگ فگنده بــه گــردن درون پالهنگ
چنان کــرّة تیـــزِ نادیــده زین به میدان کشیـد آن خداوند کین
... چنین تا بـــر او بر بدرّید چرم همی رفت خون از برش نرم نرم
(فردوسی، 1384الف: 395/ 12-14و18)
بستن مرد یا زن خائن به دم اسب و کشیدن او بر روی زمین از شیوههای نسبتاً معمولِ مجازات- به ویژه دربارة زنان بدکاره و پیمان شکن (مارزلف،1376: 45)- است. مارزلف پس از اشاره به این مضمون در قصّههای ایرانی نوشته است: «شاهد مستقیمی برای این امر نتوانستیم پیدا کنیم» (همان: 45) امّا جز از شاهد آشکار شاهنامه، در منابع و روایات ایرانی نمونههای دیگری نیز وجود دارد. مثلاً در بهمن نامه، مجازاتی که به فرمان بهمن برای کتایون، زن خیانتکار او، تعیین میشود این است:
بیـاورد چوپان دو اسب از گلـــه دو توســـن کـه همواره بودی یله
بـه دنبال اسبانش گیسو ببســـت دو چوپان بر آن توسنان برنشست
پس آن گه دوانید بر کوه و دشت همــی تا کتایون تنش پاره گشـت
(ایرانشان بن ابی الخیر، 1370: 179/ 2842-2844)
در بعضی از منابع تاریخی، شاپور دستور میدهد که دختر ضیزن را که عاشق پادشاه ایران شده و با خیانت به پدرش قلعه را در اختیار وی نهاده است، به اسب/ اسبان ببندند و بر زمین بکشند (زریاب خویی، 1357: 189-191) در منظومة کردیِ «لاس و خزال» نیز جزای دختر خطاکار، بستن او به دم قاطر است (آیدنلو، 1379: 112) در احیاالملوک- که ملک شاه حسین سیستانی به رسم نقّالان عصر خویش در جزئیّات داستانهای شاهنامه دست برده- رستم پس از شنیدنِ خبر کشته شدن سیاوش «متوجّه ایران شده هم چنان از گرد راه به حرم سرای کاوس رفته سودابه را بیرون آورد و بر دم رخش بسته رخش را برانگیخت» (سیستانی، 1344: 37) ظاهراً این نوع مجازات در داستانهای غیر ایرانی هم دیده میشود (پراپ، 1368: 131).
نمونة تقریباً مشابه این کار در روایات حماسی- اساطیری، بستن پهلوان پیکرِ هماورد کشته شدة خود را به گردونة اسبان و کشاندن او بر روی خاک است که نهایت خشم و خواری را نسبت به دشمن نشان میدهد. آرزوی (آیفت) گرشاسپ در اوستا (رام یشت، کردة7، بند28) این است: «این کامیابی را به من ده تو ای اندروای زبر دست که من کین برادر خود، اورواخشیه، را خواسته هیتاسپ را بکشم و او را به گردونة خویش بکشم، این چنین (شد)» (یشتها، 1377: 2/150). در ایلیاد نیز آشیل، جسد هکتور را به گردونه میبندد و در آوردگاه میگرداند: «هماندم با هکتور با همان آزارگری پیروزمندی خشمگین رفتار کرد، پاهایش را شکافت آنها را با دوالی بهم فشرد او را به دنبال گردونة خود بست، سرش بر روی زمین کشیده میشد ... گیسوان سیاه هکتور بر روی شن زار کشیده میشد و سرش ... بر دشت پرگرد شیار
میانداخت» (هومر، 1370: 668 و669).
کلیما با استناد به این دو نمونه، بستنِ پیکر دشمن به گردونه و بر خاک کشیدن او را احتمالاً شیوهای هندواروپایی برای کین خواهی و خشم نمایی دانسته است (کلیما،1383: 56) این رفتار تحقیرآمیز با پیکر مرده در یک منبع آلمانی هم گزارش شده و طبق آن، جسد مردی اعدام شده را به دم اسب میبندند و در خیابانهای شهر
میکشند (مارزلف، 1376: 45).
آیا میتوان حدس زد که پادافرهِ بستن گناهکار به دم اسب در روایات ایرانی- و حتّی غیر ایرانی- در اصل از شیوة باستانی و پهلوانیِ کشیدن پیکر دشمن بر میدان نبرد گرفته شده و صورت تغییر یافتهای از این انتقامِ محتملاً هندواروپایی است؟
نتیجهگیری
شواهد این مقاله نشان میدهد که با تأمل دقیق در ظرایفِ اشاراتِ متون حماسی و پهلوانی میتوان نکات تازهای یافت و پس از بررسی مقایسهای آنها ـ با استفاده از نمونههای اساطیری، آیینی، اعتقادی و پهلوانی ایران بسیار سودمند است و گاه نوعِ استنباطِ صوری و شتابزده خوانندگان و علاقهمندان این گونه متون را از بعضی بیتها تغییر میدهد و یا بر وسعت و عمق دریافتهای آنها میافزاید.
بر این اساس تأمل در این اشارات و نکات، ذهنیت مخاطب را به ژرفای اندیشه، باورها و بنمایههای اندیشه آثار حماسی نزدیک میکند و واقعیتهای نهفتة بسیاری را برای او آشکار میسازد. بسیارخواری پهلوان ابعاد خارق عادت وجود او را با
بزرگنمایی بیشتری نشان میدهد و در برخی موارد با کنایهای تعریضی ویژگیهای زیست محیطی و نژادی پهلوان را تبیین میکند.
درج نام پهلوان بر ابزار رزم او با باوری باستانی مقارن و همزاد است و آن اعتقاد به پیوند ریشهدار میان نام فرد، ذات و نیروهای وجودی اوست. بستن گوهر به بازوی قهرمانان حماسی حکایت از باوری عامیانه دارد که ژرف ساخت آن به معتقدات عامیانة ایرانیان درخصوص ویژگیهای مهرهها و برخی از احجار کریمه برمیگردد. نصب پر بر کلاهخود و تاج پهلوانان نمادی از فرّ و شکوه فردی و ظاهری، صیانت و محافظت از چشم زخم، گزند و بدسگالی خصمان و ... بوده است و آشامیدن خون دشمنان نیز نشانگر نهایت نفرت و تأکید بر باور نیروبخشی و ایجاد صلابت در فرد بوده است.
پینوشت
1. مانند مقدّمة عفیفی بر تصحیح خویش از بهمننامه و پیشگفتارِ ممتّع متینی در کوشنامه.
2. مثلاً رک: خالقی مطلق، جلال، «گردشی در گرشاسبنامه»، ایران نامه 1362/ 3، صص388-423؛ 1362/ 4، صص513-559؛ 1363/ 1، صص94-147.
3. در کتابها و مقالاتی نظیرِ: آبادی باویل، محمّد، آیینها در شاهنامه، انتشارات دانشگاه آذرآبادگان، تبریز 1350؛ سپهری، رقیّه، جام جهان نمای فردوسی، انتشارات جام گل، کرج1381؛ مقرّبی، مصطفی، «چند رسم پهلوانی در شاهنامه»، شاهنامه و شکوه پهلوانی، به کوشش مهدی مداینی، انتشارات سروش1357، صص 269-284؛ وامقی، ایرج، «چند رسم کهن در شاهنامة فردوسی»،
بیژننامه، پژوهشگاه فرهنگ و هنر اسلامی 1380، صص133-169.
4. ویژگیِ زیادهخوری رستم چنان مهم است که در بیتی که به بعضی دستنویسهای شاهنامه افزوده شده، دقیقاً با این صفت ستوده شده است:
گزارندة جام ده من شراب خورنده یکی گور کرده کباب
(فردوسی،1371: 283/ بیت6 زیرنویس)
5. در جشن مهرگان، فریدون و نریمان و سام هم از جام زرِ ده منیِ فریدون باده میگسارند (اسدی، 1317: 474/ 74-76).
6. از جمله بهار، مهرداد، «سخنی چند دربارة شاهنامه»، جستاری چند در فرهنگ ایران، انتشارات فکر روز، چاپ دوم1374، صص113و114؛ همو، «تأثیر حکومت کوشانها در تشکل حماسة ملّی ایران»، از اسطوره تا تاریخ، نشر چشمه، چاپ چهارم، 1384.
7. در این باره برای نمونه، رک: سرکاراتی، بهمن، «گرز نیای رستم»، سایههای شکارشده، نشر قطره 1378.
8. برای نمونه های دیگر در هفت لشکر، رک: صص440، 453 و 502 .
9. مهره به بازو بستن به منظور دوری از چشم زخم، خارج از داستانهای پهلوانی هم شواهدی دارد. برای نمونه خاقانی در بیتی از این نوع مهرهها یاد کرده است:
مهره از بازو و معجر ز جبین باز کنید یاره از ساعد و یک دانه ز بر بگشایید
(خاقانی، 1378: 161)
10. قابل توجّه است که در یکی از روایات کردی هم پری که سواران به سر خود بسته اند، از بال «شاهین» است.
11. جالب است که مطابق شواهدی، «خوردن خون یکدیگر» در سنّتهای فتوّت و اخوّت نشانهای برای یگانگی و دوستی بوده است یعنی دقیقاً برعکس مفهومِ آن در آداب انتقام و نبرد. در این باره رک: شفیعی کدکنی، محمّدرضا، قلندریّه در تاریخ، انتشارات سخن1386، ص168. در حماسۀ ارمنی دلاوران ساسون نیز مکیدن خون همدیگر رسمی برای پیمان بستن است حماسۀ جاوید دلاوران ساسون، ترجمۀ گیورگیس آقاسی و الکساندر پادماگریان، انتشارت سلسله آثار تحقیقی و باستانی پیک1347، ص82.
12. این بیت شاهنامه هر چند به نظر خالقی مطلق از لطافت داستان کاسته (خالقی مطلق، 2006: 153) یکی از شیوههای کین خواهیِ هندواروپایی را منتقل کرده و بر شواهد معدود آن افزوده است.
13. مشابه این شگرد برای خوف برانگیختن در میان دشمن، دستور کوش برای پختن و پاره کردن اجساد سیاهان است تا با این تظاهر به خوردنِ گوشت آنها «بترسند از این هول و گردند باز» (ایرانشان بن ابی الخیر، 1377: 575 و576/ 8055-8067).
منابع
1. آذر افشار، احمد(1384)، افسانههای ایران زمین (آذربایجان)، چاپ اوّل، تهران، میلاد؛
2. آیدنلو، سجّاد(1379)، شاهنامه و ادب عامیانة کردی، چاپ اوّل، اورمیّه، صلاحالدین ایّوبی؛
3. ابن بطوطه(1348)، سفرنامه، محمّدعلی موحّد، چاپ دوم، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب؛
4. احمد سلطانی، منیره(1384)، ژرف ساخت فرهنگ عامّة ایرانی، چاپ اوّل، تهران، روزگار؛
5. اسدی توسی(1317)، گرشاسپ نامه، تصحیح حبیب یغمایی، چاپ اوّل، تهران، بروخیم؛
6. انجوی شیرازی، سیّد ابوالقاسم(1369)، فردوسی نامه، چاپ سوم، تهران، علمی؛
7. ایرانشان بن ابی الخیر(1377)،کوشنامه، تصحیح جلال متینی، چاپ اوّل، تهران، علمی؛
8. ــــــــــ (1370)، بهمن نامه، ویراستة رحیم عفیفی، چاپ اوّل، تهران، علمی و فرهنگی؛
9. بانوگشسپ نامه(1383)، تصحیح روح انگیز کراچی، چاپ اوّل، تهران، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی؛
10. بویس، مری(1376)، تاریخ کیش زرتشت، همایون صنعتی زاده، ج1، چاپ دوم، تهران، توس؛
11. بهار، مهرداد (1384)، «آیین مهر و ورزش باستانی ایران»، از اسطوره تا تاریخ، چاپ چهارم، تهران، چشمه، صص27-41؛
12. ــــــــــ (1375)، پژوهشی در اساطیر ایران، چاپ اوّل، تهران، آگه؛
13. بیابانی، محمّد (1369)، حماسة درخت گلبانو، چاپ اوّل، تهران، مرکز؛
14. بی غمی، مولانا محمّد (1341)، داراب نامه، به کوشش ذبیح الله صفا، چاپ اوّل، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب؛
15. بیهقی، ابوالفضل (1371)، تاریخ بیهقی، تصحیح علی اکبر فیّاض، چاپ سوم، تهران، دنیای کتاب؛
16. پراپ، ولادیمیر (1368)، ریختشناسی قصّههای پریان، فریدون بدرهای، چاپ اوّل، تهران، توس؛
17. ثعالبی، حسین بن محمّد (1372)، شاهنامة کهن (پارسی تاریخ غررالسیر)، سیّد محمّد روحانی، چاپ اوّل، مشهد، دانشگاه فردوسی؛
18. الحاسب، محمّد بن ایّوب(1371)، تحفةالغرایب، تصحیح جلال متینی، چاپ اوّل، تهران، معین؛
19. خاقانی شروانی(1378)، دیوان، تصحیح ضیاالدین سجّادی، چاپ ششم، تهران، زوّار؛
20. خالقی مطلق، جلال(1371)، «فرّ کلاه»، ایرانشناسی، سال چهارم، شمارة3، صص665و666؛
21. ــــــــــ(1380)، یادداشتهای شاهنامه، بخش یکم، چاپ اوّل، نیویورک، بنیاد میراث ایران؛
22. ــــــــــ (2006)، یادداشتهای شاهنامه، بخش دوم، چاپ اوّل، نیویورک، بنیاد میراث ایران؛
23. ــــــــــ(1372)، «یکی داستان است پر چشم»، گل رنجهای کهن، به کوشش علی دهباشی، چاپ اوّل، تهران، مرکز، صص 53-98؛
24. رضی، هاشم(1381)، دانشنامة ایران باستان، چاپ اوّل، تهران، سخن؛
25. روایت پهلوی(1367)، مهشید میر فخرایی، چاپ اوّل، تهران، مؤسسة مطالعات و تحقیقات فرهنگی؛
26. زریابخویی، عبّاس(1357)، افسانة فتح الحضر در منابع عربی و شاهنامه، شاهنامه شناسی، چاپ اوّل، تهران، بنیاد شاهنامه، صص187-201؛
27. سرکاراتی، بهمن (1378)، «بنیان اساطیری حماسة ملّی ایران»، سایه های شکار شده، چاپ اوّل، تهران، قطره، صص71-112؛
28. ــــــــــ (1377)، دربارة فرهنگ ریشهشناختی زبانفارسی و ضرورت تدوین آن، نامة فرهنگستان، سال چهارم، شمارة اوّل (پیاپی13)، صص21-72؛
29. سعد سلمان، مسعود(1364)، دیوان، تصحیح مهدی نوریان، چاپ اوّل، اصفهان، کمال؛
30. سودآور، ابوالعلا(1384)، فرّة ایزدی در آیین پادشاهی ایران باستان، چاپ اوّل، تهران، نی؛
31. سیستانی، ملک شاه حسین(1344)، احیاالملوک، به اهتمام منوچهر ستوده، چاپ اوّل، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب؛
32. شفیعی کدکنی، محمّدرضا (1372)، «انواع ادبی و شعر فارسی»، رشد آموزش ادب فارسی، سال هشتم، شمارة اوّل (پیاپی 32)، صص4-9؛
33. شهریارنامه(1377)، تصحیح غلامحسین بیگدلی، چاپ اوّل، تهران، پیک فرهنگ؛
34. شیرویة نامدار(1384)، چاپ اوّل، تهران، ققنوس؛
35. طرسوسی، ابوطاهر(1356)، داراب نامه، به کوشش ذبیح الله صفا، چاپ اوّل، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب؛
36. عفیفی، رحیم (1374)، اساطیر و فرهنگ ایران در نوشته های پهلوی، چاپ اوّل، تهران، توس؛
37. فرایزر، جیمز جرج(1383)، شاخة زرین (پژوهشی در جادو و دین)، کاظم فیروزمند، چاپ اوّل، تهران، آگاه؛
38. فرّخی، ابوالحسن(1371)، دیوان، به کوشش سیّد محمّد دبیرسیاقی، چاپ چهارم، تهران، زوّار؛
39. فردوسی، ابوالقاسم(1368)، شاهنامه، تصحیح جلال خالقی مطلق، دفتر یکم، چاپ اوّل، تهران، روزبهان؛
40. ــــــــــ (1369)، شاهنامه، تصحیح جلال خالقی مطلق، دفتر دوم، چاپ اوّل، کالیفرنیا و نیویورک، بنیاد میراث ایران و بیبلیوتکا پرسیکا؛
41. ــــــــــ (1371)، شاهنامه، تصحیح جلال خالقی مطلق، دفتر سوم، چاپ اوّل، کالیفرنیا و نیویورک، بنیاد میراث ایران؛
42. ــــــــــ(1374) ، شاهنامه، تصحیح جلال خالقی مطلق، دفتر چهارم، چاپ اوّل، کالیفرنیا و نیویورک، بنیاد میراث ایران؛
43. ــــــــــ (1375)، شاهنامه، تصحیح جلال خالقی مطلق، دفتر پنجم، چاپ اوّل، کالیفرنیا و نیویورک، بنیاد میراث ایران؛
44. ــــــــــ (1384)، شاهنامه، تصحیح جلال خالقی مطلق با همکاری ابوالفضل خطیبی، دفتر هفتم، چاپ اوّل، کالیفرنیا و نیویورک، بنیاد میراث ایران؛
45. ــــــــــ (1384)، شاهنامه، تصحیح جلال خالقی مطلق ، دفتر هشتم، چاپ اوّل، کالیفرنیا و نیویورک، بنیاد میراث ایران؛
46. کاتب ارجانی، فرامرز بن خداداد(1347)، سمک عیّار، به کوشش پرویز ناتل خانلری، چاپ سوم، تهران، بنیاد فرهنگ ایران؛
47. کک کوهزاد(1384)، چاپ اوّل، تهران، نغمة زندگی؛
48. کلیما، اتاکار(1383)، «اوستا، سنگ نبشته های پارسی باستان، ادبیّات پارسی میانه»، تاریخ ادبیّات فارسی، یان ریپکا، ابوالقاسم سرّی، چاپ اوّل، تهران، سخن، ج1، صص41-146؛
49. کیا، خجسته(1375)، قهرمانان بادپا در قصّهها و نمایشهای ایرانی، چاپ اوّل، تهران، مرکز؛
50. مادح، قاسم(1380)، جهانگیرنامه، به کوشش ضیاالدین سجّادی، چاپ اوّل، تهران، مؤسسة مطالعات اسلامی دانشگاه تهران- دانشگاه مک گیل؛
51. مارزلف، اولریش(1376)، طبقهبندی قصّههای ایرانی، چاپ دوم، تهران، سروش؛
52. مقدسی، مطهّر بن طاهر(1374)، آفرینش و تاریخ، محمّدرضا شفیعی کدکنی، چاپ اوّل، تهران، آگه؛
53. نظامی گنجوی(1366)، خسرو و شیرین، تصحیح بهروز ثروتیان، چاپ اوّل، تهران، توس؛
54. نهایه الارب فی اخبار الفرس و العرب(1375)، تصحیح محمّد تقی دانش پژوه، چاپ اوّل، تهران، انجمن آثار و مفاخر فرهنگی؛
55. ویرژیل (1369)، انه اید، میرجلالالدین کزّازی، چاپ اوّل، تهران، مرکز؛
56. هفت لشکر (طومار جامع نقّالان) (1377)، تصحیح مهران افشاری- مهدی مداینی، چاپ اوّل، تهران، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی؛
57. هومر(1370)، ادیسه، سعید نفیسی، چاپ هشتم، تهران، علمی و فرهنگی؛
58. ــــــــــ(1370) ، ایلیاد، سعید نفیسی، چاپ هشتم، تهران، علمی و فرهنگی؛
59. یشتها(1377)، ابراهیم پورداوود، چاپ اوّل، تهران، اساطیر؛
1. Herototuds(1957), With an English Translation by A.D.Golley,HarvardUniversityPress,London, in Four Volumes;
2. Jones, Alison(1995),Larousse Dictionary of World Folklore, Larusse Plc,Britain;
3. Omidsalar, Mahmoud, ((Čašm-Zakm)) (1992), Encyclopaedia Iranica, Edited byEhsan Yarshater,New York, Vol 5, pp. 44-47.