نوع مقاله : علمی- پژوهشی
نویسندگان
1 دانشیار گروه زبان و ادبیات فارسی دانشگاه پیام نور، سازمان مرکزی
2 کارشناس ارشد زبان و ادبیات فارسی دانشگاه پیام نور
چکیده
کلیدواژهها
عنوان مقاله [English]
نویسندگان [English]
Vladimir Propp, (1895 - 1970), The Russian folklorist, best known for Morphology of the Folktale, classifies folktales based on feigned rules and he calls it Morphology. According to his definition, Morphology refers to description of the stories, based on their composing elements as well as cohesive and their relationship with themselves and among the whole story. He analyzes a tale based on the characters’ functions and makes a symbol for each function. He approaches the final formula about making story by locating them close together.
This paper is an analysis of story of “Kush-Nam-e” by using of Propp’s Morphology. This is a method to test for theory of Morphology in type of literature myth. Also when we comparatively consider structure of a tale, some similarities will be detected behind of those messy and different faces.
کلیدواژهها [English]
مقدمه
بنابر فرضیه ساختشناسی (Morphology) قصه ساختاری کهن دارد ولی در عین حال بعد از خواندن هر قصهای، به نظر میرسد با داستانی نو و آشنا روبهرو هستیم. مهمترین بررسی در این زمیـنه، از «ولادیمیر پراپ» دانشـمند روس است که تألیـف عمدهاش در سال 1928 به چاپ رسید و ترجمة آن در حدود سالهای 60 در غرب انتشار یافت و تأثیر عمیقی به جا گذاشت. با انتشار مجموعه قصههای عامیانه آلمانی به وسیلة یاکوب و ویلهلم گریم در
سالهای 1814-1812م، حرکتی عظیم در سطح جهانی برای گردآوری و بررسی قصهها پدید آمد. عالمان سایر رشتههای علومانسانی از جمله اسطورهشناسان، مردمشناسان و
روانشناسان به این حوزه علاقهمند شدند و هر کدام بر مبنای تخصص خویش، افقهایی تازه در قصهها کشف کردند.
پراپ، صد قصه از مجموعه قصههای روسی افاناسیف را برگزید و آنها را براساس کنشها و رویدادهایشان بررسی کرد. وی به این نتیجه رسید که افراد شخصیتهای قصه مختلفاند ولی کارهایی که انجام میدهند از شمار معینی تجاوز نمیکند. آن گاه واحد سازنده روایت را «کارکرد» نامید که مترجمان فارسی زبان، (Function) را به کارکرد، خویشکاری، کنش و نقش ویژه ترجمه کردهاند. کارکرد، عمل یکی از شخصیتهای قصه است از نظر اهمیتی که در مسیر سایر کنشهای قصه دارد. تعریف پراپ از کارکرد، یکی از مهمترین و انقلابیترین نوشتهها در تاریخ فولکلور است. او مینویسد: یک عمل نمیتواند جدای از مکانی که در جریان روایت دارد تعریف شود. این جمله به روشنی نشان میدهد که اندیشیدن درباره فولکلور براساس موتیفهای منفرد، اشتباه است و عمل یا کارکرد فقط در مکان و جایگاه خویش در جریان روایت تعریف میشود. پراپ با تجزیه و تحلیل کارکردها به چهار اصل کلی درباره این قصهها دست یافت:
1- کارکرد، سازههای بنیادین و عناصر ثابت و لایتغیر قصهاند، جدا از اینکه چه کسی و چگونه آنها را انجام می دهد؛
2- تعداد کارکردها در قصههای پریان محدود است؛
3- توالی این عناصر و کارکردها همیشه یکسان است؛
4- همه قصههای پریان از جنبه ریخت و ساختار، متعلق به یک تیپ هستند.
وی همچنین هفت شخصیت زیر را در قصهها شناسایی کرد: شریر، بخشنده، یاریگر، شاهزاده خانم، گسیل دارنده، قهرمان و قهرمان دروغی.
بحث در باب ریختشناسی قصهها همچنان در محافل علمی جهان و در میان قصهشناسان رواج دارد و گام نخست در شناخت قصه محسوب میشود.
این نوشتار، تحلیل حکایاتی از «کوشنامه» با به کارگیری روش ریختشناسی پراپ است که این نظریه را در نوع ادبی «اسطوره» آزموده است.
اسطوره و اهمیت نقد اساطیر
اسطوره واقعیتی است که ملتی آن را در کنار خود میگیرد و پرورش میدهد.
«بیگمان تعریف اسطوره به نظرگاه اسطورهشناس و اسطورهپژوه بستگی دارد و هر مکتب از روانکاوی گرفته تا پدیدارشناسی و ساختارگرایی و جز اینها، در اسطوره به نحوی خاص، مطابق با اصول و موازین مقبول، نظر کرده است.» (ستاری، 1376: 4) با این تعریف، اسطوره از نظر ساختارگرایی (دستکم از گونهـ لویاستراوس) اینگونه تعریف میشود: «پیدایی اساطیر متکی بر فرایند اجتماعی نیست، ذهن انسان همانند ماشینی است که اساطیر از آن طریق و طی فرایند انتقال شفاهی شکل میگیرند و بدین سان شالوده منطقی نهفته در محتوای سطحی اساطیر بازتاب نمونههایی از اندیشهای است که بخش جداناشدنی ماشین ذهن انسان است.» (هینلز، 1383: 25)
میرچا الیاده از دیدگاه پدیدارشناسی اسطوره را چنین تعریف میکند: «اسطوره زنده در جوامع سنتی، داستانی قدسی و مینوی است که کارهای نمایان خدایان و موجودات فوق طبیعی، یا نیاکان فرهنگ آفرین را که در ازل، در زمان بیآغاز، زمان بیزمان، روی داده، حکایت میکند و بنابراین روایت پیدایش جهان و جانوران و گیاهان و نوع بشر و نهادها و آدابی و رسوم و علل خلق آنها و کلاً شرح آفرینش کون و کائنات است. به بیانی دیگر اسطوره، روشنگر معنای زندگی است و به همین جهت «داستانی راست» است، در مقابل قصه و حکایت که «داستانهای دروغ»اند و به این اعتبار، الگو و نمونه نوعی و اسوه و عین ثابت هر رفتار و کردار معنیدار آدمی است که باید همواره تجدید و تکرار شود تا اعمال انسانی معنی بیابند.» (الیاده، 1362: 6)
«اسطورهها تصویر تجسمیافته نیروهای کیهانی و نمودگار تجربهای در عالم قداستند. زیرا تجلیات قدسی اسطوره در آفرینش کیهانی، امور پهلوانی، آیینها، توتم پرستی و ... نمایان است و کثرت گرایشهای رمزی در هر تجلی قدسی خاطرنشان میسازد که جهان از لحاظ ذهنی آن را ساخته و پرداخته و به مثابه کلیتی انداموار و یکپارچه جلوه داده است.» (مک کال، 1375: 33)
اسطورهشناسان عصر ما، همه، در اساطیر معنایی جسته و یافتهاند و همه، اساطیر را معنیدار دانستهاند، با این تفاوت که بعضی آن معنا را بالابر و بالاجوی و بلندیخواه یا قدسی و مینوی و لاهوتی و حاکی از «مبادی» و «اصول اولیه» و بالضروره «رمزی» گفتهاند و بنابراین با تأویل اسطوره شأنش را بالا بردهاند، برخی دیگر برعکس، با تفسیر اسطوره، معنایش را تا حد نشانه زبانی تقلیل داده و بنابراین از شأن اسطوره کاستهاند؛ اما همه اعتقاده کردهاند که اسطوره بر معنایی رمزی دلالت دارد.
«اسطوره، در گستردهترین معنای آن، گونهای جهانبیـنی باستانی است. آنچه اسطـوره را میسازد یافتهها و دستاوردهای انسان دیرینه است. تلاشهای انسان آغازین و اسطورهای در شناخت خود و جهان و کوششهای گرم و تبآلوده وی در گزارش جهان و انسان، دبستانی جهانشناختی را پدید آورده است که آن را اسطوره میخوانیم.» (کزازی، 1387: 6)
«به آسانی میتوان مفتون و افسون اسطوره شد. میتوان حیران در برابر اسطوره واماند و هم چنان آن را نشناخت. میتوان در کیهان و آسمانها نگاهش داشت. پرستیدش. از آن ترسید. در برابرش ناچیز شد. میتوان هم به زمینش آورد، در آن جاری شد، در خود آن را جاری کرد... زیرا گمان من این نیست که اسطوره را در ملکوت برای من ساختهاند. آن را من ساختهام و راهی ملکوت کردهام و اگر بناست پیوندی نو به نو، میان من و اسطوره استوار شود، پس این پیوند لازم است که باز، سرزنده، شوخ و زمینی باشد.» (فرسی، 1370: 12)
«کوشنامه» اثری حماسی و اسطورهای
کوشنامه منظومهای است شامل 10129 بیت که در بحر متقارب سروده شده و در دو بخش تنظیم شده است. موضوع «کوشنامه» داستان زندگانی پرماجرا و پر فراز و نشیب کوش پیل دندان ـ فرزند کوش، برادر ضحاک ـ است که به روایتی یک هزار و پانصد سال زیست. در تاریخ گزیده آمده است: «در عهد او [=فریدون] کوش فیل دندان برادرزاده ضحاک، به ولایت بربر مستولی شد و دعوی خدایی کرد. فریدون «سام بن نریمان» را به جنگ او فرستاد و میانشان محاربات عظیم برفت. اما ظفر سام را بود و کوش به مطاوعت درآمد. نمرود بن کنعان از تخم کوش است.» و اما صفت بارز کوش پیل دندان، زشتی و ترسناک بودن صورت اوست، در میدان نبرد هرگاه خود از سر بر میگرفته است، سپاهیان دشمن با دیدن وی روی به گریز مینهادهاند که اینک دیوی است رسته از دوزخ! فرستادگان پادشاهان چون به حضور او بار مییافتند، با دیدن وی زبانشــان بند میآمد و از ادای مراسم احترام باز میماندند. خود کوش، یک بار در پایان کتاب به پیر فرزانه اعتراف میکند که همواره از زشتی خود در رنج بوده است:
روا دارمی گـــــر نبودیم گنـــــج وز این زشتیام دل نبودی به رنج
(ایرانشان، 1377: ب9799، 668)
او جنگجویی است نیرومند و آشنا به فنون جنگ و گریز، اهل فریب و نیرنگ، سنگدل و ستمگر که از کامجویی زنان و پسران سیر نمیشود.
مؤلف این کتاب حکیم «ایرانشان بن ابیالخیر» است. وی این منظومه را به
«غیاثالدین ابوشجاع محمد بن ملکشاه سلجوقی» (دوران پادشاهی از 498-511 هـ.ق) تقدیم کرده است.
سراینده کوشنامه در دیباچة کتاب به این موضوع تصریح کرده است که نخست بهمننامه را به نظم آورده و به ممدوح خود تقدیم داشته، و چون درصدد منظوم ساختن داستانی دیگر بوده است، یکی از بزرگان شهر او را به داستان کوش، شاه چین، راهنمایی کرده و ظاهراً همین مرد نیز روایت منثور قصة کوش را در اختیار وی گذاشته است. چون شاعر داستان کوش را در مطالعــه میگیرد، آن را میپسندد و درصدد برمیآید که آن را در شعر خود چون باغ بهاری بیاراید و به این ترتیب، شاعر، داستان کوش را «در بیت خویش» میآورد و آن را به سلطان سلجوقی تقدیم میکند.
شکلشناسی کوشنامه
پراپ معتقد است «اندیشه و محتوا را میتوان به طور عینی و علمی تجزیه و تحلیل کرد، اما فقط پس از آن که قوانین صورت روشن شده باشد.» (پراپ،1371: 126) این نوشتار، با بررسی ساختار صوری دو روایت منظومه «کوشنامه»، الگوی پراپ را در یک «متن اسطورهای» آزموده است. ابتدا خلاصة هر داستان همراه با شاهد شعری آن به نثر بیان گردید، سپس ترکیب قصه، نمودار و شخصیتها، نمودار حرکتی قصهها و در نهایت ساختار کلی حکایت ارائه شده است. چون درگذشته همیشه قصه را از نقطه نظر مضمون بررسی میکردهاند، لذا نمیتوانیم از این مطلب سخنی ناگفته، درگذریم؛ از اینرو در پایان هر روایت ساختاری معنایی حکایت و محتوای اساطیری آن مورد بررسی قرار گرفته است.
«نکته اساسی این است که یکی از اهداف تجزیه و تحلیلهای ساختاری در هر موضوع یقیناً آگاه شدن از جهانبینی نهفته در پشت این پدیدههاست. اگر شناخت الگوهای ساختاری بتواند خدمتی به توصیف نهاد جهانبینی خود ما یا جهانبینی دیگر مردمان بکند، در این صورت وسیلهای است برای شناخت بهتر طبیعت و سرشت انسان و در نتیجه شناخت بهتر جامعة خاص انسانی.» (پراپ، 1386: 14)
خویشکاری پراپ
- وضعیت اولیه İ 16. مبارزهL
1. دور شدن e 17. علامت گذاریm
2. قدغن k 18. پیروزیV
3. سرپیچی q 19. رفع شرE
4. پرس وجو v 20. بازگشت↓
5. خبرگیریW 21. تعقیبP
6. نیرنگ j 22. نجاتS
7. همکاری ناخواستهg 23. رسیدن به صورت ناشناسO
1/8. شرX 24. دعوی قهرمان دروغینF
2/8. کمبودx 25. کارسختM
9. لحظه پیوند دهندهy 26. انجام کار سختA
10. تصمیمگیری قهرمان قصهw 27. شناساییI
11. حرکت قهرمان↑ 28. افشاگریDv
12. اولین کار هبهکنندهD 29. تغییر شکلT
13. واکنش قهرمانH 30. مجازاتPu
14. دستیابی به وسیله سحرآمیزZ 31. عروسیN
15. انتقال از سرزمینی به Ø عنصر پیوند دهنده
سرزمین دیگرR Mot انگیزش
- و هریک از این 31 کارکرد دارای زیر مجموعههایی هستند که فهرست کامل آن در کتاب ریختشناسی قصههای پریان ترجمه کاشیگر ذکر شده است.
حکایت زاده شدن کوش پیل دندان یا کوش پیل گوش
«ماهنگ» شاه چین به سبب پناه دادن جمشیدیان مورد خشم ضحاک قرار میگیرد و در جنگ با «مهراج» کشته میشود. |
وضعیت اولیه i : این صحنه یک خویشکاری نیست، اما یک عنصر مهم محسوب میشوند. |
ضحاک برادر خود «کوش» (پدر کوش پیل دندان) را به فرمانروایی چین میفرستد تا افراد خاندان جمشید را در چین تار و مار کند: |
1 Y درخواست کمک |
|||
|
|
کوش فرمان برادر را میپذیرد و راهی آن سرزمین میشود. کوش از آنان در چین خبری به دست نمیآورد. پس به جنگ «پیل گوشان» میرود و دختری زیبا از این طایفه راـ که پیل گوش نبودـ به همسری میگیرد: |
* (w-↑) تصمیمگیری و عزیمت |
|||
|
1 X کمبود (نداشتن همسر) |
حاصل این ازدواج کودکی است پیلدندان و پیلگوش که بعدها به کوشپیل دندان معروف میگردد. پدر چون صورت زشت پسر خود را میبیند، نخست سر همسر خود را که چنین فرزندی زاده است از تن جدا میکند، سپس پنهانی کودک را در بیشة چین رها میسازد: |
|
|||
|
14 X قتل |
این همان بیشهای است که جمشیدیان چند صد سال است در آن پنهانی به سر میبرند. در این زمان سومین نسل از جمشید، یعنی آبتین، (جمشید ـ نونک ـ مهاروـ آبتین) قدم به عرصة وجود گذاشته است. روز بعد از آن که کوش، کودک پیل دندان خود را در بیشه افکنده است، آبتین با سپاه خود از آن محل میگذرد و کودک را پیدا میکند: |
Ø عنصر پیونددهنده |
|||
|
|
آبتین از دیدن نوزادی بدان شکل متحیر میشود. نخست درصدد برمیآید که این موجود اهریمنی را نابود سازد: |
|
|||
|
8 Dسوءقصد |
با وساطت همسر آبتین، وی از کشت کودک منصرف میشود: |
|
|||
|
ô پیدایش یاریگر |
|||
کودک در خانه آبتین نگهداری میشود و تحت تعلیم و پرورش قرار میگیرد: |
|
|||
|
9 Sنجات از سوءقصد |
سالها بعد کوش پیل دندان یکی از بزرگترین پادشاهان سرزمین چین میشود. |
Nسلطنت |
با این توجه صورت نهایی کنشهای داستانی با توجه به کارکردهای سی و یکگانه پراپ و شخصیتها آن به قرار ذیل است:
i وضعیت اولیه؛ 1Yدرخواست کمک؛ * (w-↑) تصمیمگیری و عزیمت؛ 1x کمبود (نداشتن همسر)؛ 14X قتل؛ H- واکنش منفی قهرمان؛ Ø عنصر پیونددهنده؛ 8 Dسوءقصد؛ ô پیدایش یاریگر؛ 9 Sنجات از سوء قصد و Nسلطنت.
نمودار حرکتی
i _____________________________ N
ساختار حکایت
تعادل اولیه:
|
پادشاهی، برادر خویش را حکمران ناحیهای از ملک خویش میکند تا دشمنانش را نابود کند. |
برهمخوردن تعادل: |
|
تعادل مجدد: |
نوزاد به وسیلة فرماندهی پیدا میشود و نجات مییابد. |
شخصیتها
کوش پیل دندان: قهرمان قربانی// آبتین و همسرش: یاریگر// ضحاک: گسیلدارنده// کوش: ضد قهرمان// راوی: دانای کل// روایت شنو: مخاطب.
ساختار معنایی حکایت
کوش پیلدندان در این حکایت نمود اسطوره کودک رها شده است. «کودک رهاشده که عناصرکیهان از او پشتیبانی میکنند، غالباً قهـرمان، شاه یا قدیس میشود و نمایانگر اسطوره خدایانی که پس از تولد بیدرنگ رهایشان کردهاند.» (الیاده، 1372: 245)
اولین نمایش آن را میتوان در داستان حضرت موسی دید که پس از تولد در داخل سبدی به رود نیل سپرده میشود و همسر فرعون او را از آب گرفته، به دربار فرعون برده، او را پرورش میدهد. داستان «زال» نمود دیگری از این اسطوره است. «سام» به دلیل سپیدمویی زال او را در دل کوه رها میکند و سیمرغ در مقام دایگی زال برآمده است او را به همراه بچگان خود می پرورد.
«درشاهنامه، «فریدون» در دل طبیعت و تحت حضانت و دایگی گاو برمایه پرورش مییابد. «سهراب»، «سیاوش»، «کیخسرو» و «بهرام گور» نیز دور از پدر و تحت تربیت پهلوان یا پادشاهی نشو و نما مییابند. سرگذشت «داراب» پسر«همای بهمن» نیز با سرنوشت موسی یکسان است چنانکه «هما» نهانی پسری به دنیا میآورد و از آنجا که موقعیت خود را چون پادشاه بوده از دست ندهد، طفل را درون صندوقی قرار میدهد و به آب میافکند. گازری کودک را یافته او را بزرگ میکند و در نهایت داراب نزد مادرش باز میگردد. «ساسان» نیز به شبانان سپرده میشود تا دور از خانواده بزرگ شود.» (زمردی، 1382: 510 و 511)
در «کوشنامه»، «کوش پیل دندان» نمود اسطوره کودک رها شده است. پدر وی که خود فردی حیلهگر و کریه چهره و با قساوت است، با پیوند با دختری از قبیله پیل گوشان صاحب فرزندی میشود. پدر چون صورت زشت پسر خود را میبیند، پنهانی کودک را در بیشه چین رها میسازد. کودک تحت تربیت «آبتین» که سومین نسل پس از جمشید است، قرار میگیرد. این کودک نیز بنابر اسطوره کودکان رهاشده که غالباً قهرمان و شاه و ...
میشوند، یکی از بزرگترین شاهان خاور زمین میشود.
حکایت کوش، فرمانروای گم کرده راه
i وضعیت اولیه
«کوش پیل دندان» که در این زمان بیش از هزار سال از عمرش میگذرد، سالهاست که در آسودگی حکومت میکند، گاهی به مدت بیست سال و گاهی کمتر و بیشتر از چشم همگان پنهان میگردد. با وجود این «ز فرمان او کس نرفتی برون».
سپس ادعای خدایی میکند و میگوید اگر روزی از تخت پادشاهی خود دور شوم، تصور نکنید که گزندی به من رسیده است، مطمئن باشید که در آن هنگام برای رو به راه کردن کار جهان رفتهام:
X شر
سالیان فراوانی میگذرد و هیچ کس از اطاعت او سر بر نمیتابد و همگان او را خدای
میخوانند. وی سرمست و مغرور، ستمکارهتر از نخست به جفاکاری میپردازد:
ز سال فراوان چنــــان گشت مست کجا در دل امــــــید جاوید بست
ز تندی دل از مهربانــــــی بشست ستمکاره تر زآن که بــودی نخست
شب و روز با کس نیامیختــــــــی بسی بیگنه خــــــــون ها ریختی
از او گــــــــر کسی آرزو خواستی زمانی به پاســـــــــــخ نیاراستی
که از ما تو ایــــــن آرزو را مجوی نکـــــردم تـو را روزی آن آرزوی
(همان: 663؛ ب 9691 - 9695)
e غیبت (دورشدن)
کوش، روزی با همراهانش به شکــار میرود، در حالی که گـوری را در بیشهای تعقیب
میکند، از یاران خود جدا میماند. چهل روز در بیشه سرگردان به سر میبرد:
جهاندیــــده کوش از پی گور، تفت به کردار باد انـــــدر آن بیشه رفت
ز دیدار او گــــــــــور شد ناپدید تو را بشنوانم شگفتـــــــی که دید
همی گشت در بیشه یک چنــد گاه مگــــــــر یابد او باز گم کرده راه
سراسیــــــــمه شد، ره نیامد پدید کنون راز یـــــــــزدان ببایـد شنید
(همان: 664؛ ب 9708 ـ9711)
ô پیدایش یاریگر
سرانجام کاخی از دور به چشمش میرسد، کوش نزدیک کاخ میرود و آواز میدهد که درِ کاخ را بگشایید. پیری بر بالای کاخ ظاهر میگردد و از او میپرسد: تو کیستی؟ تو اهرمن روی را چه کسی به سوی ما راهنمایی کرده است؟ پاسخ میشنود که: من خداوند روزی ده رهنمایم. پیر میخندد، کوش سبب خنده را میپرسد:
ورا گفت از ایـن روی و دیدار تو همی خنده آید زگفتـــــــــار تو
که یک بار گویی که هستم خـدای دگــــــرباره گویی که راهم نمای
خداونـــــــــد روزی ده مردمان چرا راه خواهد ز مـــــــردم نهان
که بیـــــــــراه را او به راه آورد شب و روز و خورشید و مـاه آورد
( 665؛ ب 9732 ـ 9735)
Ø گفتگوها جزء عناصر پیوند دهنده هستند.
گفتگویی طولانی بین پیر و پیل دندان صورت میگیرد، پیل دندان پیوسته از برتری خویش سخن میراند. پیر میگوید که «سیرآمدم من گفتار سرد» و وی را از درِ کاخ میراند.
Y1درخواست کمک
کوش میاندیشد که اگر من در این بیشه هلاک شوم، گزندی به پیر نخواهد رسید و از هلاک من باکی ندارد، پس برمیگردد و به سوی کاخ میرود. پیر را میخواند و از او یاری میجوید:
اگر من در این بیشــــه گردم هلاک چنین مـــــرد را از هلاکم چه باک
از ایدرگذشتن مــــــرا روی نیست که در بیشه بیــش از تگاپوی نیست
بکوشم به هر چاره تا مرد پیـــــــر مگر باشد از بـــــــــد مرا دستگیر
بدو گفت کای مــــــرد پاکیزه رای یکی مردمی کن مـــــــرا ره نمای
چه باشد مرا گر تو یــــــاری دهی وز این بیشه ام رستگـــــاری دهی
(677؛ ب 9784-9781 و 9790-9791)
پیر فرزانه با کوش درباره آفریدگار جهان و جهانیان سخنها میگوید و وی را نوید میدهد که اگر از گفتار بیهوده دست بردارد، چارهای برای درمان صورت زشت وی میاندیشد کوش سخنان پیر را می پذیرد و میگوید:
اگر زشتی از روی من بستـــــــری کنم جاودانه تو را کهتـــــــــــری
نخواهم که باشم خـــــــدای جهان پرستــــــــــش کنم آشکار و نهان
(668؛ ب 9806 و 9807)
Tr1تغییر شکل درپی مداخلة دستیار سحرانگیز
پیر وی را مینوازد. سلاح و اسب را از او جدا میکند و به مداوای جسم و روح مرد گم کرده راه میپردازد. جزمیوه خورشی به او نمیدهد، تا تنش باریک و مستمند میشود، پس دو دندان و دو گوش او را با سوهان و دارو جراحی میکند و او را به صورت آدمیان در میآورد:
دو دندان و دو گـــوش او تازه کرد به سوهــــان و دارو به اندازه کرد
خورش داد تا تنش نیـــــرو گرفت رخ کهـــــــربا رنگ نیکو گرفت
(669؛ ب9832 و9833)
(w-↑)تصمیم گیری و عزیمت
پیر به مدت ده سال به کوش، خواندن میآموزد و او را با پزشکی و نیرنگ و طلسم آشنا
میسازد و راه خداشناسی را به وی تعلیم میدهد. کوش چهل و شش سال نزد وی میماند و پس از آن با راهنمایی پیر به سرزمین خویش باز میگردد.
ببوسیــــد پــس دسـت فرزانه، کوش پسودش دو رخساره بر یال و گوش
شب آمد، درآمـــــد بــه اسـب سمند دو دیده به روشــــــن ستاره فگند
بــه شــب چون پلنگان همـی تاختــی چــو روز آمـدی خواب را ساختی
چو روز شش گذر کرد بـر بیست و پنج بــه شهــر هـواره برون شد ز رنج
چهــل بــود و شش ســال تـا رفته بود جهان گفتی از بیــم او هفتــه بـود
(674؛ ب 9920 و 9924)
I شناسایی قهرمان قصه
پس از بازگشت پادشاه، اطرافیانش او را نمیشناسند. وزیر پادشاه با گفتن رازی که میان آن دو بود، او را شناسایی میکند:
[وزیر] میان من و کوش راز نهان بسـی هست از کارهای جهان
بپرسم، اگر راست پاسخ دهـــی بـــه شاهنشهی تاج برسر نهی
بپرسید چندی مر او را بـــه راز یکایک همــه پاسخش داد بـاز
وز آن کارهایی که بودش نهفــت یکایک مر او را همه باز گفـت
(675؛ ب 9940 و9943)
H+ واکنش قهرمان
کوش، همگان رادر ناحیهای جمع میکند و به پرستش ایزد یکتا فرامیخواند.
چنین گفــت پس بر سر انجمن کــه از زیردستان ما، مرد و زن
نخستین بـــه یزدان نیایش کنید پــس آن گاه ما را ستایش کنید
که او کردگار است و من شهریار مـــر او شما را بدوی است کار
شدند آن همـه کشور ایزدپرست جهان از کف دیو وارون بجست
(676؛ب 9951 تا9954)
Y1درخواست کمک
کوش، پادشاه سرزمینی را به یزدان پرستی میخواند وی برای پذیرفتن آیین جدید، از کوش درخواستهایی میکند:
1- راندن موران غول پیکر از سرزمینش؛ 2- آبرسانی به روستایی خشک و بیآب؛
3- برگزیدن مهتری برای روستا.
X شر
موران غول پیکر سرزمین پادشاه را ویران کردهاند:
بدان ای سرافراز شاه گزیــن که آن جا که خورشید زیر زمین
نهان گردد از آسمــان بلنــد همــه کشــور از مور یابد گزند
بیایند چون یزو هنگام تـــگ تنومند هـــر یک فزونتر ز سگ
زن و مرد با کودک و چارپای بدرنــد و گردنــد پس بازجای
(677؛ ب 9965تا9968 )
2 E رفع شر به وسیلة تدابیر خردمندانه چند نفر
کوش با استفاده از رای بزرگان و فرزانگان موران را از بین میبرد و دیگر درخواستها را نیز اجابت میکند.
] 3 [Zساخته شدن (گنبد وتندیس)
کوش به شهری دیگر میرود و گنبدی بلند در آن جا میسازد و تندیس خویش را در آن نصب میکند:
به شهر ظرش چون به دریا رسید پس آباد و خرم یکی شهر دید
در او گنبدی ساخت هشتاد گز همه سنگ خاره نه چوب و نه گز
بتی ساخت بلور بر چهر خویش نهاد اندر آن گنبد از مهر خویش
(683؛ ب 10074 تا 10076)
N سلطنت
کوش که اکنون دادگر و عدالتگستر است، در سرزمین خویش با آرامش سلطنت کرده و همگان از او فرمان میبرند و برای او باژ و ساو میفرستند:
رها کرد راه بدو خــوی گــرگ وز آن پس جهاندیده کوش سترگ
به فرمان او شد همه کوه و دشت چــو برگرد آن پادشاهــی بگشت
که هر مه گنجی فـــراز آمــدش ز هر کشوری ساو و بـاژ آمــدش
به آرام بـرنشست و دمساز گشت ز مغرب سوی قرطبــه بازگشــت
نه با کـودک و بــا زن آمیختـــی بـــه چیــز کســان درنیاویختــی
همــه داد دادی میــان دو تـــن اگــر داد جستــی کسـی ز انجمن
شــده زیــردستــان او شادمــان همه سالــه دور از بــد بدگمـــان
(686؛ ب 10123-10129)
نمادها
i وضعیت اولیه/ Xشر/ eغیبت (دور شدن)/ ôپیدایش یاریگر/ Y1درخواست کمک/ Tr1تغییر شکل در پی مداخله دستیار سحرانگیز/ (w-↑)تصمیم گیری و عزیمت/ Iشناسایی قهرمان قصه/ H+واکنش مثبت قهرمان قصه/ Y1درخواست کمک/ Xشر/ E2رفع شر به وسیله تدابیرخردمندانه چند نفر/ [Z3]ساخته شدن (گنبد و تندیس)/ Nسلطنت.
نمودار حرکتی
i__________________H+ ______________N
i___________E2
ساختار حکایت حرکت اول
تعادل اولیه: پادشاهی بر سرزمینی حکومت میکند.
برهم خوردن تعادل: |
تعادل مجدد: پادشاه که خوی گرگی را رها کرده و به صورت آدمیان در آمده، به دیار
خویش بازگشته، دادگری و عدالـــت پیشه ساخته و در آرامـــش سلطنت می کند.
ساختار حکایت درونی
تعادل اولیه: پادشاه، حاکم دیاری را به یزدان پرستی میخواند.
بر هم خوردن تعادل: حاکم در برابر پذیرش آیین وی، از او درخواستهایی میکند.
تعادل مجدد: پادشاه درخواستها را اجابت کرده و سرانجام حاکم، یزدانپرست
میشود.
شخصیتها
پادشاه : قهرمان/ موران غول پیکر: ضد قهرمان/ یاریگران: پیرفرزانه، دستور پادشاه، حاکم شهر موران/ راوی : دانای کل/ روایت شنو: مخاطب.
ساختار معنایی حکایت
در این حکایت با اسطورة «آموزش مجدد و نوزایی» روبه رو هستیم. کوش پیل دندان چهل روز در بیشهای سرگردان میماند و سرانجام به کاخی میرسد، پیری که صاحب آن مکان است پس از گفتگویی طولانی او را میپذیرد، صورت زشت او را جراحی میکند و به صورت آدمیان در میآورد، کوش اهل خواندن و کتاب نبوده است، پیر به وی خواندن میآموزد، او را با پزشکی و نیرنگ و طلسم آشنا میکند و راه خداشناسی را به وی تعلیم میدهد. خرد، دانش، هوش، راستی، پاکی، مهر، داد و آزادگی، هفت چیزی است که بنا بر گفتة پیر او را به بهشت راهنمایی میکنند.
سرانجام پس از چهل و شش سال انسانی که از آن مکان خارج میشود، هیچ شباهتی به آن موجود اهریمنی پیشین ندارد. این کوش دادگر و عدالت پیشه است. ترویجکننده یکتاپرستی است و هیچ اثری از خوی گرگی وی در او نیست وی سالهای زیادی را در آرامش به سر میبرد و شادمان زندگی میکند.
«انسان در عین آنکه با وضع زمینی خودسازگار و دمساز میماند، حسرت زندگی بهتر و پاکیزهتر را در دل نمیمیراند. این است سرمشقی که پهلوانان [اساطیری] به ما میدهند. بزرگی آنها در آن است که زندگی را دوسـت میدارند، بیآنـکه از مرگ بتـرسند؛ از عمـر بهـره میگیـرند، بیآنـکـه بیاعتباری جهان را از یاد ببرند؛ هیچ انسانی نمیتواند بزرگ باشد، مگر آنکه بداند چگونه مرگ را خوار بشمارد. ارزش زندگی هر کس تنها به این نیست که چگونه زندگی کرده است، به این نیز هست که چگونه مرده است.» (اسلامیندوشن، 1348: 3)
نخستین آیینهای نمادین آشناسازی با قرارگرفتن در کلبه تاریک به منزله بازگشت به رحم مادر تحقق میپذیرد. (الیاده، 1367: 71) «بر این اساس نوآموز جوامع باستانی با بنیان آفرینش و پدیدههای آن آشنا شده، با ریاضت و قرار گرفتن در شرایطی سخت، به اصل خود و آغاز جهان رجعت میکند.»
نوآموز را چه نیرویی به این وادی میکشاند. «پرسید دانا از مینوی خرد پاسخ داد که مرد کاهل و نادان و بـد، هنگامی که بخـت با او یار شود کاهلیش به کوشش همانند شود و نادانیش به دانایی و بدیاش به نیکی و مرد دانا و شایسته و نیک، هنگامی که بخت با او مخالف است داناییش به نادانی و ابلهی تغییر مییابد و شایستگیاش به ناآگاهی و دانش و هنر و شایستگیش بیتحرک جلوه میکند.» (هینلز، 1364: 42)
«پرسید دانا از مینوی خرد که به خرد و دانایی با تقدیر میتوان ستیزه کرد یا نه؟ مینوی خرد پاسخ داد که حتی با نیرو و زورمندی خرد و دانایی هم نمیتوان ستیزه کرد چه هنگامی که تقدیر برای نیکی یا بدی فرا رسد دانا، در کار گمراه و نادان، کاردان و بد دل و ... .» (همان: 68)
و در این حکایت، این معمای هستی و راز شگفت آفرینش تکرار میشود، کوش با چهرهای اهریمنی به دنیا میآید، تا هزار سال جز جفا، خیانت، ظلم وبیداد کاری انجام نمیدهد، چندین بار ادعای خدایی میکند، از هیچ کامجویی دریغ نمیورزد، بارها معدن زر و مال و ثروت فراوان به دست میآورد، خونهای بسیاری را بر زمین میریزد و در تمام این سالها بدون هیچ درد و رنج و بیماری زندگی میکند و سرانجام در حالیکه بیدادگری وی از حد گذشته است و خفقان همه سرزمین پهناورش را فراگرفته، به تعبیری تقدیر او بیدار و بخت با او یار میشود و قدم به «کلبه آشناسازی» میگذارد.
نتیجهگیری
ولادیمیر پراپ برای تجزیه و تحلیل قصههای پریان، نمودار و الگویی را پیشنهاد کرده است. وی معتقد است میتوان این الگو را در مورد سایر قصههای عامیانه هند و اروپایی و حتی رمانها نیز به کار برد. در این مقاله سعی شد تا الگوی پراپ روی حرکتهای قصه کوشنامه اجرا شود و نتایج آن با نتایج کار پراپ نیز مقایسه شود. پراپ خود اذعان کرده که تمام کارکردهای پیشنهادی او در تمام قصهها دیده نمیشوند با وجود این نتایجی که از تجزیه و تحلیل این روایات به دست آمد، اگر نگوییم کاملاً، ولی بسیار با نتایج تجزیه و تحلیل پراپ مطابقت و همخوانی دارد. این امر نشاندهنده عظمت و ارزش والای کار پراپ و الگوی پیشنهادی اوست.
هر یک از نمودارهای مربوط به دو روایت، خود به عنوان الگویی آماده است که هر مضمونی را در علم قصهسرایی در خود میگنجاند و این فرمولهای ساده برای آفرینش داستانهایی پیچیده میتواند گسترش و بسط یابد.