نوع مقاله : علمی- پژوهشی
نویسنده
استادیار گروه زبان و ادبیات فارسی دانشگاه پیام نور، مرکز ارومیه
چکیده
کلیدواژهها
عنوان مقاله [English]
نویسنده [English]
In Iranian Myth, Ahreman and Azdahāg (Zahāk) are comparable from different aspects. In addition to serpent, wolf is manifested in azdahāg`s nature and name too. The name of azdahāg (Av: aži.dahāka) means “Serpent- Wolf” or “Wolflike serpent” due to various reasons. Dahāka means “Wolf” and derivates from IE: *dhau “choking”. Those who named themselves dāha or dāsa were young warrior and by this denomination they were trying to strengthen “myth wolf`s” nature and attribute during war. Dragon is known in other peoples. Slaves, Russian, Germans and Mesopotamian people recognize such entity. During ages this dragon- serpent transformed to a king carrying snake on shoulders. Although carrying snakes is the symbol of cruelty and slaughter in Iran, but sometimes divines, goddess and kings in Mesopotamia are drawn in this shape.
کلیدواژهها [English]
در اساطیر ایرانی اهریمن و ضحاک از جهات بسیاری همانند و قرینه یکدیگرند. به گونهای که ضحاک یا اژیدهاک اوستایی آشکارا مظهر این جهانی اهریمن است. حتی دارمستتر (Darmesteter, 1877: 102) معتقد است اسطوره اژیدهاک که پیشینه هندوایرانی دارد، باستانیتر از فلسفه وجودی اهریمن در کیش زردشتی است و در واقع اهریمن زردشتی تظاهر مینوی اژیدهاک محسوب میشود.
سرکاراتی (1357: 111- 115) به ذکر همانندیهای میان اژیدهاک یا ضحاک و اهریمن میپردازد که به شرح زیر است: 1) در زامیاد یشت (Geldner,2003: 46-50) اژیدهاک به صراحت «پیک» اهریمن نامیده شده که بر سر فره به جدال با آذر پسر اهورامزدا میپردازد. لذا احتمال دارد که در اساطیر باستانیتر اژیدهاک نیز پسر اهریمن محسوب میشده است.
2) همچون اهریمن که در روایات زروانی برای دستیابی به پادشاهی جهان، شکم پدر خود زروان را میدرد، ضحاک نیز در حماسه ملی ایران برای دستیابی به سلطنت، پدر خود مرداس را میکشد. 3) اهریمن به کالبد ماری آسمان را سوراخ کرده و به جهان میتازد. ضحاک نیز به واسطه بوسه اهریمن صاحب مارانی بر دوش میگردد. 4) اهریمن کشنده کیومرث و گاو یکتاآفریده است و ضحاک نیز جم و گاو دایه فریدون را میکشد اما بعداً توسط پرورده گاوی یعنی فریدون و خودگاو (به شکل گرز گاوسار) شکست میخورد. 5) هزار سال دُژپادشاهی ضحاک قابل مقایسه با هزارههای حاکمیت اهریمن است. 6) در رستاخیز اهریمن از همان سوراخی که به جهان وارد شده است، به دوزخ رانده و اسیر میشود. ضحاک نیز تا رستاخیز در سوراخی در دل کوه دماوند اسیر میگردد.
در این مقاله کوشش شده تا از دیدگاه جانورشناسی مزدایی به نقطه مشترک میان
اژیدهاک و اهریمن، یعنی «مار» و نمودهای مختلف آن مانند اژدها، و ریشهشناسی نام aži.dahāka بپردازیم. اگرچه پیش از این مری بویس (1381) و رستگار فسایی (1379) به بحث درباره اژیدهاک توجه نشان دادهاند، اما هیچ یک از این منظر بدان نپرداختهاند.
در اساطیر ایرانی مار رایجترین کالبد اهریمن است. در پایان دومین سه هزاره و در آغاز آفرینش مادی، اهریمن به شکل ماری از بخش زیرین آسمان که در زیر زمین قرار دارد، بیرون میآید و بر زمین میجهد و چون سراسر وجودش آگنده از انواع خرفستران است، زمین را پر از مار و دیگر خرَفسْتَران میکند:
“u-š zamīg xrafstarān abar hišt, ōwōn astōmand aziš be hambūst hēnd xarfstar ī gazāg ī wišōmand čiyōn az ud mār ud gazdum ud karbāš ud kašawag ud wazaγ ku sōzan tēxē(w) az xrafstarān zamīg nē pargūd”.
«او (اهریمن) خرفستران را بر زمین هشت. خرفستران گزنده و زهرآگین، چون اژدها و مار و گژدم و چلپاسه و سنگپشت و وزغ، آنگونه از او تنومند پدید آمدند که به اندازه تیغ سوزنی زمین از خرفستران رها نشد.» (فرنبغدادگی، 1369: 52)
اما تعدی اهریمن به اینجا ختم نشد. او ایرانویج را نیز آگنده از انواع مار کرد:
“fradom az gyāgān ud rōstāgān pahlom ērān.wēz brēhēnīd. u-š petyārag az gannāg mēnōg ēn wēš abar mad: zamestān ī dēwdād ud mār ī pad parrag ud ān-iz ī nē pad parrag”.
«نخست از جایها و روستاها ایرانویج بهترین (سرزمین) آفریده شد. او را پتیاره از گنامینو این زمستان دیوان آفریده و مار پردار و نیز آن که بیپر است، بیش بر آمد.» (همان: 133)
در اساطیر ایرانی تنها یک موجود دیگر قادر است مانند اهریمن از وجود خود خرفستر پدید آورد و آن ازدهاگ (ضحاک) است. شباهتهای اهریمن و ازدهاگ محدود به این یک مورد نیست. مهمترین کالبد این دو «مار» یا به تعبیری اژدهاست. هر دوی آنان تقریباً از آغاز آفرینش در نبرد با آفریدگان اورمزدی ظاهر میشوند و تا رستاخیز به حیات خود ادامه میدهند. اهریمن دیوزن جهی را به عنوان مهمترین یاور خود دارد و ازدهاگ دو خواهر (یا دختر) جم را. بگونهای که فریدون آرزو میکند پس از غلبه بر وی، این دو را از آن خود کند (همان، یشت 5: بند 34).
بواسطه ارتباط میان مار و اهریمن است که مری بویس (بویس، 1381: 137) موجودی با گیسوان مارفش را در نقش برجسته اردشیر در نقش رستم همان اهریمن میداند. مار علاوه بر اهریمن، کالبد دیو آز (قلیزاده، 1388: 44) و اشموغان (ملحد) در دوزخ نیز هست و اشموغ خود جلوهای از اهریمن میباشد:
“(1) u-m dīd ruwān ī mard-ē(w) kē andar dušox pad ēwēnag ī mār-ē ī čand stūn-ē(w) bē ēstād. (2) u-š sar ō sar ī mardōmān ūd abārīg tan ō mār homānāg būd. ... (4) gōwēd srōš ahlaw ud ādur yazad kū ēn ruwān ī ōy druwand mard kē-š pad gētīg ahlomōγīh kard (5) u-š andar dušox pad mār kirbīh dwāristan”.
«1) و دیدم روان مردی که در دوزخ به گونه ماری چندِ ستونه (به اندازه یک ستون) ایستاده بود 2) و سرش به سر مردمان و دیگر بخشهای بدنش همانند مار بود. ...
4) سروش اهلو و آذر ایزد گفتند: «این روان آن مرد دُروند است که در گیتی اشموغی کرد. 5) و او باید در دوزخ به شکل مار راه برود.» (ژینیو، 1372: فصل36) جالب اینکه کرفه کشتن مار برابر کشتن اشموغ است (43: بند 2؛ Dhabhar, 1909).
علاوه بر اساطیر ایرانی در نزد دیگر ملل نیز مار نماد و جلوة ایزدان شر است. به عنوان مثال در مصر ایزد سِت (seth) تبدیل به یک ایزد شریر گشت و با مار اژدهافش دیگری در اساطیر یونان، یعنی پیتون (که در نبرد بزرگ با زئوس شکست خورد) یکی پنداشته شد. این مخلوق، به عنوان آخرین ایزد در میان ایزدان مهیب در اعصار کهن، به نبرد با ایزدان المپ پرداخت (الیاده، 1372: 99). در روایتی از اسطوره نبرد آپولُن، در نام این مخلوق صنعت قلب صورت گرفت و «پیتون» (piton)، به صورت «تیفون» (tifon) تغییر یافت. در مسیحیت که از پارهای جهات به شدت تحت تأثیر یهودیت است، مار نماد شر است (وارنر، 1386: 534).
در اساطیر ودایی نیز پیکر «مار» (ahi) متداولترین نماد موجودات زیانبار و به خصوص دیو vŗtra است. ورتره از دشمنان قوی و دهشتبار آدمیان است که قربانیانش را مانند ماری در چنبره خود گیر میاندازد. ایندرا، کشنده دیو ورتره و کشنده مار (ahihan) نیز خوانده شده است (v: I, : 82. 8،Ludwic, 1900 )؛ ahi و vŗtra هر دو یکی هستند. زیرا این دو واژه بارها به جای هم به کار رفتهاند (ibid,v: I, 32. 1& 2 & 7- 14 ). به طوری که میتوان آنها را به صورت «مار وتره» (ahivŗtra) نیز ترجمه کرد. هنگامی هم که واژه ahi به صورت تنهایی به کار رفته است، پیروزی ایندرا بر او، درست همانند پیروزیش بر وتره توصیف شده است. ahi مسلح به تندر نورانی و تگرگ بوده (ibid,v: xiii, 32. 1) و روشن و درخشان است. در توصیف ماروتها نیز آمده که آنان «ahi.bhānavah» یعنی «درخشان مانند ahi» هستند (ibid,v: I, 172. 1).
در اساطیر روسی و اسلاوی نیز مار جانوری اهریمنی است و بسیاری از اژدهایان مارپیکرند (Kennedy, 1998: 75). قهرمانی به نام پیتر (Peter) در خون ماری سر و تن میشوید تا زخمهایش التیام یابد (ibid: 83) قهرمانی به نام ایوان تزارویچ (Ivan Tzarevič) با تلاش بسیار سرانجام موفق به کشتن مار عظیمالجثهای میشود. اتفاقاً بسیاری از اژدهایان اساطیر روسی و اسلاوی دارای سرهای متعددی هستند (ibid: 129).
ریشهشناسی aži.dahāka
در اساطیر ایرانی مهمترین و مشهورترین شخصیت که نامش را از «مار» گرفته است، ازدهاگ (ضحاک) است. نام این موجود در اوستایی aži.dahaka از aži و dahaka ساخته شده است.
اسم مذکر اوستایی aži (Bartholomae,1961: 266) در سنسکریت: ahi- (Monier, 1976:125) و در فارسی میانه az به معنی «مار» است. این واژه از ستاک až به اضافه پسوند –i ساخته شده است. این پسوند از وندهای اسمساز پربسامد اوستایی است (Jackson, 1892: 771; Whitney, 1879: 1155 ). بارتولومه (ibid) این واژه را «مار، و نیز هر جانور گزنده ماننده مار، اژدها، گزدم» معنی کرده است. واژه روسی Usyna (نام یک مخلوق شریر) از نظر آواشناسی یک واژه هندواروپایی است و با واژه «مار» در هندی باستان «ahi-» (*nghi) اوستایی aži-؛ یونانی ςιφό؛ لاتینی anguis؛ لیتوانیای angis؛ اسلاوی ơžb ارتباط دارد (Mayrhofer, 1992: 156). در فارسی میانه زردشتی اغلب واژه: gaz و az به معنی «مار» به کار رفته و در دینکرد (Madan, 1911: 97) صورت جمع آن gazān است. بن واژه gaz به معنی «گزیدن و گاز گرفتن» است. صورت فعلی آن یعنی gazēd در دینکرد (ibid: 554) آمده است.
واژه «مار» در فارسی و پهلوی معادل سنسکریت māra (Monier, 1976: 811) به معنی «میراننده و کشنده» و اوستایی mairya (Bartholomae,1961: 1151) به معنی «فریبکار، مکار، زیانکار و تباه کننده» یکی است و از ریشه «mar» در اوستا و فارسی باستان به معنی «مردن» میباشد. البته در پهلوی، واژه mar به معنی «نابکار» نیز از همین ریشه است. این کلمه در لیتوانیایی mēlas «نابکار»، ارمنی mēl «گناه» است.
اما dahaka به چه معنی است؟ بارتولومه (ibid: 704) زیر نام dahaka به سه معنی اشاره دارد:
1) به عنوان اسم مذکر، نام طبقهای از موجودات اهریمنی(یسن 11: بند6):
“āaţ ahmi nmāne zaiiante dahakā.ča mūrakā.ča pouru.sarəδa varšnā.ča”
«پس در این خانه زاده میشود dahaka ها، mūraka ها و varšnaهای پُرسَرده».
2) به عنوان صفت، با معنی نامشخص (یشت 15: بند 45):
«من dahaka نام هستم: dahakə nāma ahmi». گوینده این کلام ایزد وایو است. لذا در این جا dahaka باید صفتی با معنی مثبت باشد. البته احتمال دگرگونی در املای متن وجود دارد.
3) به عنوان اسم مذکر، نام خاص یک پادشاه اهریمنی مشهور است که همواره با نام مذکر aži- به معنی «مار» به کار میرود.
بارتولومه درباره معنی لغوی dahaka چیزی نمیگوید. رستگار فسایی (1379: 7) به پیروی از کانگا این واژه را از ریشه dah و به معنی «گزنده» میداند و آنرا «مار گزنده» معنی میکند. شوارتز (Schwartz, 1980: 123f) این واژه را با mašiiā و mašiiāka مقایسه کرده و با توجه به صورت ختنی «daha-» و وخی «δāi» هر دو به معنی «مرد»، aži.dahāka را «مار انسان شده یا مار- مرد» ترجمه میکند. علی حصوری (1378: 45) با توجه به نظریه تضاد طبقاتی خود از شوارتز پیروی کرده است. در زبان سغدی «δax» نیز به معنی «مرد» به کار رفته است (قریب، 1383: 3718). واژه
dahaka-از صورت اوستایی daha با پسوند اسمساز –ka ساخته شده است. از این پسوند مشتقاتی مانند vəhr-ka; huš-ka; mahr-ka به وجود آمدهاند (Jackson, 1892: 785). در زبان ودایی نیز پسوند –ka پسوند بسیار شایع و پرکاربردی است که مانند اوستایی مشتقات ثانوی میسازد (Whitney, 1879: 1186). اما daha میتواند با dasa و dāsa مرتبط باشد. پیش از این تنها سرکاراتی (1385: 242) و سپس ویتسل (Witzel, 2003: 18, n. 25) به این رابطه اشاره کردند. در زبان سنسکریت معادل این واژه به صورت اسم مذکر dasyu- و به معنی «دشمن خدایان، مرد نادرست، وحشی و بدوی، دزد و غارتگر و جنایتکار» است (Monier, 1976: 473, A). این کلمه از ریشهdas به معنی «رنج بردن، محتاج بودن، خسته شدن» است. اسم مذکر dasa به معنی «دیو» نیز از همین ریشه است. با توجه به معانی بالا به نظر میرسد معنی مناسب برای واژه daha «مرد نابکار، وحشی و بدوی و بیفرهنگ» است و معنی مورد نظر شوارتز یک معنی ضمنی و ایهامی و نه یک معنی اصلی میباشد. ظاهراً مبنای نتیجهگیری ایشان چنین است که چون ماری به شکل «مرد (نابکار)» جلوه کرده، پس باید نامش نیز با واژه «مرد» مرتبط باشد. اما «داسه» (dasa) به چه کسانی اطلاق میشد؟ به عقیده جی. فوسمن و هنری ساموئل نیبرگ (1383: 262) داسه یا داهه نام گروهی ایرانی برای ملتهای چادرنشین غیرآریایی است. اما مری بویس (1377: 57) با نظر آنان موافق نیست و داسهها را بومیان اصلی ساکن شمال غربی شبه قاره هند میداند که آریائیان هند و ایرانی پس از ورود به سند و نجد ایران و روبرو شدن با آنها، آنان را مورد تهاجمات خود قرار دادند و شاید به همین سبب در زبان ودایی با القابی همچون «نابکار، وحشی و بدوی و حتی دشمن خدایان» خطاب واقع شدهاند. در وداها داسه (dāsa) احتمالاً مظهر نیروی مقاومت بومی در برابر توسعه آریائیان بودهاند. مهرداد بهار ضمن پذیرش نظر بویس اظهار میدارد که شاید داسه یا داسهها خدایان این اقوام غیر آریایی بودهاند. اگر چنین امری درست باشد نامواژه مرداس در حماسههای ایرانی مرکب خواهد بود از mar، اوستایی mairya به معنی«انسان پست و رذل» و dās که همان قوم داسه است و در مجموع نامواژه فوق به معنی «داسه پست» خواهد بود (بهار، 1375: 481). همه اینها تنها القاب قوم «داسه» است.
واژه dāsa همچنین در معنی دیگری نیز به کار رفته که شاید در گرهگشایی نام ضحاک کمک مؤثری باشد. در زیر شواهدی ارائه میشود که ثابت میکند dāsa یا daha به معنی «گرگ» بوده و با قید احتمال شاید واژه aži.dahaka به معنی «مار گرگسان یا مار-گرگ» باشد. به نوشته استرابو (Skjazrvo,2003,vii. 3, 12; xi. 508, 511, 512) اسکیتهای صحراگرد در شرق دریای خزر نیز، خود را dāoi مینامیدند. اقوام dāk نیز خود را «گرگ» (daoi) میخواندند. نویسندگان لاتین آنان را dahae و یونانیان daai (گرگ) خطاب میکردند. این نامها احتمالاً از واژه ایرانیِ سکایی dahae به معنی «گرگ» گرفته شده است. دائوس نام فریگیهای «گرگ» است. پ. کرچمر (P. Krechmer) این لغت را از ریشه dhau «فشار دادن، خفه کردن» میداند (الیاده، 1376: 291- 292). این نامواژه در زبان ایلیریایی «dhaunos» به معنی «گرگ» است. شهر دائوس- داوا در منطقهای بین دانوب و بالکان به معنی «روستای گرگها» است. بنابر این داکها از مدتها پیش خود را گرگ یا «کسانی که به گرگ شبیهاند» نامیدهاند. اما اینگونه تسمیه برای اقوام ایرانیتبار چیز عجیبی نیست. نام استان گرگان در متون ایرانی باستان vəhrkāna به معنی «سرزمین گرگها» بود و قبایل صحراگردی که در آنجا میزیستند، از سوی نویسندگان یونانیـ لاتینی هیرکانوی hyrkanoi «گرگ» خوانده میشوند. نام گرگ در بسیاری از القاب ذکر شده است. این نام بصورت واژه lycaon و lycagen به معنی از نژاد ماده گرگ یا متعلق به ماده گرگ در نام بسیاری از اقوام آسیای صغیر دیده میشود. قبایل با نام گرگ در نواحی دور مانند اسپانیا (lukentio; lucenses در کالاسیا)، ایرلند و انگلستان ثبت شده است و این پدیده تنها به هندواروپاییان محدود نمیشود. در مورد استفاده از نام گرگ برای یک قوم فرضیاتی مطرح است. به عنوان مثال شاید این اقوام نامشان را از خدایی یا نیایی اسطورهای «گرگ شکلی» (Lyconmormph) یا کسی که با شکل گرگ ظاهر شده، گرفتهاند (الیاده، 1376: 294). اما باید به یاد داشت، جوامع کهن هندواروپایی اعضای خائن و ضدقانون و طردشدة خود را «گرگ» میخواندند. شاید اقوام داهه نیز نامشان را از گروهی فراری گرفته باشند، یا مهاجرینی که از نواحی دیگر آمده بودند، یا جوانانی که با قانون در افتاده بودند و مانند گرگها یا نفی بلدشدگان در اطراف آبادیها، میچرخیدند و از راه غارت، گذران زندگی میکردند. این پدیده به وفور در روزگار باستان ثبت شده و تا قرون وسطی ادامه داشته است و الیاده (همان: 294- 296) شواهد بسیاری از این جوامع ارائه داده است. همه این جوانان که مانند «گرگها» رفتار میکردند، «گرگ» نامیده میشدند یا خود را برخوردار از حمایت «گرگ ـ خدا» میدانستند.
منطق این وجه تسمیه زمانی بیشتر آشکار میشود که توجه کنیم از روزگار باستان گرگ همواره جانور مهیبی تلقی میشد. به همین سبب به عنوان توتم برخی اقوام ظاهر شده است، همچون برخی قبایل ترک نژاد که گرگی به نام «کوک بوری» (kukburi) را توتم میدانستند (بهار، 1375: 199). الیاده از پدیده دیگری در راستای توتمیسم گرگ یاد میکند. به عقیدة او داکها قابلیت تغییر شکل آیینی به گرگ را داشتند. این چنین تغییر شکل آیینی پدیدهای بسیار گسترده و ثبت شده در منطقة بین بالکان و کارباث و یا یک تقلید آیینی از رفتار و هیأت ظاهری گرگ بود. تقلید آیینی از گرگ مشخصة بارز آشناسازی نظامی و در نتیجه، «انجمن مردان»، همقطاری سری جنگ است و باعث به وجود آمدن گروهی از جوانان یا جنگجویان شد که با آیینهای خاصی و به شیوة گرگها میزیستند. اساس آشناسازی نظامی بر پایة تبدیل آیینی جوانان جنگجو به حیوان وحشی استوار بوده است. این امر یک «تجربة جادویی- دینی بوده که جوان را کاملاً به جنگجو مبدل میکرده است. ناچار از قلب ماهیت انسانیت خویش، از طریق تقرب به درندهخویی پرخاشگر و هولناک شخص به حیوانات گوشتخوار وحشی شبیه میشد» (الیاده، 1376: 297). چنین جوانانی برای نائل شدن به خصلت یک جنگجوی واقعی، پوست گرگ نیز بر تن میکردند و میکوشیدند تا تمام خصلتهای «گرگ» را بروز دهند. در این لحظه او دیگر نه یک انسان بلکه آدمخوار، درندهخو، شکستناپذیر و تحت تسلط «خشم پهلوان» بود و هیچ خوی انسانی در نهاد خود نداشت و خود را وابسته به قوانین و رسوم مردم احساس نمیکرد. تا جایی که حتی میتوانست مغز سر جوانان بیشماری را خوراک خود کند. چنین پدیدهای خاص ایرانی نیست و نمونههای آن را میتوان در آلمان، یونان، امریکا و افریقا نیز مشاهده کرد. در متون پهلوی از این افراد با عنوان «گرگ دوپا» یاد شده است. طبق دینکرد و زند بهمن یسن (راشدمحصل، 1370، فصل 7، بند 11) گرگهای دوپا، زیانآورتر از گرگهای چهارپا هستند و سرانجام به دست بهرام ورجاوند نابود خواهند شد.
با پذیرفتن این نظریه شاید بتوان یسن 11 بند 6 را به صورت زیر و به گونهواضحتری معنی کرد:
“āaţ ahmi nmāne zaiiante dahakā.ča mūrakā.ča pouru.sarəδa varšnā.ča”
«پس در این خانه زاده میشود گرگها (dahaka)، مورها (mūraka) و varšnaهای پُرسَرده».
در بند فوق تنها واژه varšna جای بحث دارد که احتمالاً گونهای عقرب است.
حال این پرسش مطرح میشود که چرا از نام «مار» و «گرگ» در نامیدن خطرناکترین دشمن بشریت و آفریده اهریمن استفاده شده است؟ در متن اساطیری بندهش بخش مفصلی به آفرینش جانوران نیک و بد اختصاص یافته است (فرنبغ دادگی، 1369: 97-99). اما گرگ (همان: 99-100) یک بخش مجزا را به خود اختصاص داده است، که نشان از اهمیت این جانور در اساطیر ایرانی دارد. شاید مؤلف بندهش با این کار میخواسته میان خرفستران و ماران و طبقه گرگان تفاوت قائل شود و عبارتی که در آن xrafstar ī gazāg آمده است، شاید به معنی «خرفستر گزنده» نباشد، بلکه اشارهای است به طبقهای از خرفستران. بدین ترتیب بدترین جانوران اهریمنداده را میتوان به دو طبقه تقسیم کرد: طبقه خرفستران و طبقه گرگها. طبقه خرفستران متشکل از «مار و کژدم و کربسو و مور و مگس و ملخ و دیگر از این گونه» (بندهش: 97) است و گرگ نیز با صفت «تیرگیزاده، تیرگیتخمه، تیرگی تن، سیاه، گزنده، بیموزه، خشک دندان» مشخص شده است (همان: 99). این طبقه شامل «ببر، شیر، پلنگ، یوز، کفتار و توره یا شغال، گرزه، گربه، بوف، گرگ آبی یا کوسه» است (همان: 100). طبیعی است موجودی که همة ویژگیهای این دو طبقه را در خود داشته باشد، یعنی ازدهاگ (aži.dahāka) یا مار گرگسان، مهلکترین و دهشتبارترین آفریده اهریمن است. در دینکرد (Madan, 1911: 96- 97) توضیح داده شده که چگونه زردشت کالبد دیوان را در هم شکست. اوشیدر کالبد گرگان را نابود خواهد کرد و اوشیدرماه کالبد گزان (gazān) یا «ماران» را و سوشیانت کالبد اشموغان یا ملحدان را. همچنین در دینکرد (ibid: 43) با سه کلمه روبرو هستیم: dēw ud gurg ud xrafstar. در دینکرد (ibid: 434) گرگان به عنوان طبقهای از ددان ذکر شدهاند و آمده است: «gurgān ud abārīg dadān» گرگان و دیگر ددان. همچنین یک عبارت دو کلمهای در دینکرد (ibid: 645) آمده است: «gurgān ud xrafstrān». از این بند مشخص میشود که مؤلف دینکرد همانند مؤلف بندهش «گرگها» و «ددان» را از یک طبقه میداند و آنها را از خرفستران (که مهمترینشان مار است) جدا کرده است.
در بندهش (فرنبغدادگی، 1369: 52) ازدهاگ خرفستری زهرآگین در ردیف مار و عقرب و چلپاسه ذکر شده است. اینان آفریدگان اهریمن هستند و ضمن برشمردن انواع خرفسترها، آمده است: «اژدهای بسیار سر از همه بدتر است. مار و اژدها و اژدهای دو سر و هفت سر... و که پای آورند ... زهرابه دار بیشهای (خرفستران) زمینیاند» (همان: 98) و در توصیف ازیدهاگ میگوید:
“az ī dahāg ān-iz bawēd ī-š and čand duš-dānāgīh padiš kē hangōšīdag ī wināhgārān anāgīh kunēd”.
«ازیدهاگ نیز آن است که بدو آنچند دشدانایی است که به مانند گناهکاران بدی کند» (همان: 99).
پیش از این دربارة ارتباط «مار» و اشموغ آوردیم که پیکر اشموغان به مار مانند شده و کرفه کشتن مار و اشموغ یکی است. اینک درباره ارتباط «گرگ» و اشموغ باید افزود در هیربدستان (فصل 19: بند 6) کتاب پرسشنیها (بند 6) بدعتگزاران دینی یا اشموغان را به گرگ مانند کردهاند. در نیرنگستان (فصل 19: بند 6) آمده است: «قولی هست که گرگ، اشموغ را گوید» (مزداپور، 1384: 449ـ 450). شاید نشئگی حاصل از شرابخواری به این افراد کمک میکرد تا بیشتر خوی و خصلت گرگمنشی خود را نشان دهند. در کتیبههای هخامنشی از قومی به نام سکاهای هومخوار (saka haumavarka) سخن رفته است. بارتولومه (Bartholomae, 1961: 1735) این ترکیب را از hauma به معنی نوشابه هوم، و vəhrka به معنی «گرگ» میداند و چنین تفسیر میکند: «کسانی که در نشئه ناشی از خوردن هومه به گرگ تبدیل میشوند».
نام ازدهاگ نخستین بار در یشت 5 (بند 29- 30) ذکر شده است. توصیفات یشتها، ازدهاگ را همچون پادشاهی باشکوه به تصویر میکشد:
“ąm yazata ažiš θrizafå dahākō baβrōiš paiti daiŋhaoiie satəm aspanąm aršnąm hazaŋrəm gauuąm baēuuarə animaiianąm”.
«29) از برای او (اناهید)، ازدهاگ سه پوزه در مملکت بابل (بوری) صد اسب نر هزار گاو و ده هزار گوسفند قربانی کرد» و از اناهید خواست این کامیابی را به او بدهد تا هفت کشور را از انسان تهی سازد.
اما این پادشاه هیأتی عجیب دارد که شبیه به آدمیان نیست. زیرا تبارش از اهریمن است، پس باید هرچه بیشتر شبیه آن پتیاره باشد:
“āaţ hīm jaiδiiaţ auuaţ āiiaptəm dazdi mē arəduuī sūrē anāhitē yaţ bauuāni aiβi.vaniiå ažīm.dahākəm θrizafanəm θrikamərəδəm xšuuaš.ašīm hazaŋra yaōxštīm ašaojaŋhəm daēuuīm drujəm aγəm gaēθāβiiō druuantəm yąm ašaojastəmąm drujəm frača kərəntaţ aŋrō mainiiuš aoi yąm astuuaitīm gaēθąm mahrkāi ašahē gaēθanąm uta hē vanta azāni saŋhauuā.ča arənauuā.ča yōi hən kəhrpa sraēšta zazāitəē gaēθiiāi tē yōi abdōtəmē”.
«(فریدون) از او خواست آن آیفت را به من ده! ای اردویسور اناهید! که من بر ازدهاگ سه پوزه سه کله شش چشم هزار چستی و چالاکی دارنده، ظفر یابم. به این دیو دروغ بسیار قوی که آسیب مردمان است. به این خبیث و قویترین دروغی که اهریمن به ضد جهان مادی بیافرید تا جهان راستی را از آن تباه سازد و که من هر دو زنش را بربایم هر دو را سنگهوک (شهرناز) و اَرِنَوَک (ارنواز) را که از برای توالد و تناسل دارای بهترین بدن میباشند. هر دو را که از برای خانهداری برازنده هستند.» (یشت 5: بند 34)
در یشت 15 (بند 19) انسانوارگی ازدهاگ بیشتر شبیه به شاهان شده است:
“təm yazata ažiš θrizafå dahākō upa kuuirintəm dužitəm zaranaēnē paiti upastarənē frastarətāţ paiti barəsman pərənaēibiiō paiti γžāraiiaţbiiō”
«او را بستود ازدهاگ سه پوزه در کرند سخت راه در روی تخت زرین و در روی بالش زرین در روی فرش زرین نزد برسم گسترده با کف دست سرشار».
ازدهاگ تلاش دارد تا خود را از هر جهت شبیه به شاهان افسانهای ایران کند. در این راه او نیازمند مهمترین ابزار یعنی «فره» است:
“36- … aom xvarənō hangəuruuayata vīsō puθrō āθβiiānōiš vīsō sūraiiå θraētaonō, yaţ ās mašyyānąm vərəθrauuanąm vərəθrauuastəmō … 37- yō janaţ ažīm dahākəm θrizafanəm xšuuaš.ašīm hazaŋra.yaoxštīm aš.aojaŋhəm daēuuīm drujəm aγəm gaēθāβiiō druuantəm yąm aš.aojastəmąm drujəm fra.ča kərəntaţ aŋrō mainiiuš auui yąm astuuaitīm gaeθąm mahrkāi ašahe gaēθanąm”
«36) ... این فر را پسر خاندان آثویه، فریدون برگرفت، چنان که او در میان مردمان پیروزمند، پیروزمندترین بود. 37) که ازدهاگ سه پوزه، سه کله، شش چشم، هزار دریافت را بزد، این دروغ بسیار نیروی دیوآسا، دروند فریفتار جهان، این دروغ بسیار زورمند را که اهریمن بر ضد جهان مادی بیافرید از برای فنای جهان راستی.» (یشت 19: بند 36- 37)
شکست aži.dahaka به دست فریدون به مضمون بسیار مشهوری بدل گشت. این مضمون در وندیداد (فرگرد 1: بند 17)؛ (یشت 9 : بند 14)؛ 19 (بند 46: 50 و 92) ذکر شده است.
براساس متنهای فارسی میانه ازیدهاگ در هزاره دوم فرمان میراند (فرنبغدادگی، 1369: 139). او جزء دیوان و فرزندان اهریمن است و سه سر، شش چشم و سه پوزه خود را هنوز حفظ کرده است. این موجود دهشتبار انباشته از میل به تخریب میباشد. او حتی درصدد خاموش کردن شعلة آتش نیز هست و برای به دست آوردن فره با آتش مقدس میجنگد و شکست میخورد. گاهی نیز نماینده نیرومندترین دروغی است که اهریمن بر ضد جهان مادی آفریده است و بدن او پر از حیوانات موذی است که اگر زخم بردارد، این حیوانات موذی جهان را فرا خواهند گرفت. در ادبیات پهلوی ازیدهاگ نمونة کامل جد ستمگر سامیها و به وجود آورندة کیشهای بد است که به ایران میتازد و بر جم پیروز میشود. او پس از سلطنت دراز خود توسط فریدون در کوه دماوند زندانی میشود و در واقع عمری تا پایان جهان مییابد و این ویژگی او را پرعمرترین فرد در اساطیر ما میسازد.
در متون پهلوی مانند زند بهمن یسن (راشد محصل، 1370؛ فصل 7: بند 32) ازدهاگ در کنار دیگر دشمنان ایرانزمین مانند افراسیاب، اسکندر رومی، دوال کستیان و دیوان گشاده موی ذکر شده است. اهریمن ازدهاگ، افراسیاب و اسکندر را بیمرگ آفریده بود اما اورمزد آنان را از این حال بگردانید (تفضلی، 1364؛ فصل 7: بند 29). عجیب اینکه برای وجود ضحاک تنها یک نکته مثبت ذکر شده است: «34- و از ازیدهاگ بیوراسب و افراسیاب تور گجسته این سود بود 35- که اگر فرمانروایی به بیوراسب و افراسیاب نرسیده بود، آنگاه گنامینوی گجسته آن فرمانروایی را به «خشم» داده بود. 36- اگر به «خشم» رسیده بود تا رستاخیز بازستدن آن از او ممکن نبود.» (همان، فصل26: بند 34- 36)
نکته شایان ذکر ارتباط میان ازدهاگ در متون پهلوی و وزغ است. در وندیداد (فرگرد 19: بند 6) از فرمانروایی به نام «وذغن» (vaδaγan) که از پیروان اهریمن بود، ذکری شده است. طبق مینوی خرد (تفضلی، همان؛ فصل 52: بند 24) «وذغان» سالار سرزمین «دهاک» بود. بارتولومه (Bartholomae.1961: 1344) از این واژه نوعی نام خانوادگی استنباط کرد و آن را به ازدهاگ یا ضحاک نسبت داده است:
“ahrēman ō zardōxšt drāyist kū agar az ēn dēn ī … māzdesnān abāz ēstēh āngāh-at 1000 sāl xwadāyīh dahēm čiyōn vaδaγān dahībēd dahāg dād”.
براساس نسبشناسی بندهش پدر ضحاک «خروذاسپ» و مادرش «اوذغ» نام داشتند. از دینکرد (Madan, 1911: 810) برمیآید که «دهاک» با «وذغ» ارتباطی داشت. در بخشی از سودکر نسک (ibid: 749) در میان آفرینشهای زیانبار مانند ازیدهاگ، «سروور» و قاتل افسانهای زردشت، از «وذغ» (odag) که تخمه پلید بر صحنه گیتی پدید آورد، به عنوان مادر اژدهای شاخداری که به دست گرشاسب از بین رفت، یاد شده است (کریستنسن 1355: 76). از طبری نقل شده که به گفته مغان، مادر ضحاک «وذغ» بوده است. آیا نام «وذغ» ارتباطی با «وزغ» خرفستر به نام دارد؟ گفتیم که کالبد ضحاک آگنده از وزغ و مار و دیگر خرفستران بود.
در دینکرد (Madan, 1911: 811) آمده است: «درباره غلبه فریدون بر ازدهاگ برای میراندن ازدهاگ گرز بر شانه و دل و سر کوبید و نمرد ازدهاگ از آن ضربه و سپس به خنجر زد و به نخستین، دومین و سومین ضربه از تن ازدهاگ بس گونه خرفستر پدید آمد. گفت دادار هرمزد به فریدون که او را مشکاف که ازدهاگ است، زیرا اگر وی را بشکافی، ازدهاگ این زمین را پُر کند از مورِ گزنده و کژدم و چلپاسه و کشف و وزغ» و «در نتیجه رستاخیز ناممکن میگردد.» (مزداپور، 1378: 256)
پیش از این گفتیم که نام و وجود ازدهاگ مرکب از مار و گرگ است. در هنگامة رستاخیز نابودی این اهریمن مادی نیازمند سلسله مراتبی است تا به تدریج هریک از جنبههای آن از بین برود و با این سیر تکاملی، رستاخیز ممکن گردد. طبق اساطیر ایرانی در هزارة اوشیدر گرگی عظیمالجثه ظهور میکند. مزداپرستان با کمک اوشیدر او را نابود میکنند. بدین ترتیب جنبة «گرگبودگی» ازدهاگ از بین میرود. در حالی که خودش هنوز در کوه دماوند زنده است و با نابودی این جنبه اهریمنیاش، او تضعیف شده و یک گام به نابودی انجامین نزدیک میگردد. در مرحلة بعدی از سلسله مراحل انحطاط ازدهاگ، از کالبد گرگ نابود شده، دروج به شکل ابری سیاه خارج میشود و وارد کالبد ماری عظیمالجثه میشود که دروج ماران و نماینده همه خزندگان آزاردهنده است. این دروج جنبة دوم ازدهاگ یعنی «ماربودگی» اوست و متون پهلوی به صراحت میگویند با تبدیل گرگ به مار، از توانایی او در آزاررسانی کاسته میشود. در دورة اوشیدرماه بهدینان به نبرد با این مار میپردازند و با مراسم آیینی آن دروج را میگدازند. بدین ترتیب دومین جنبة مهم ازدهاگ نیز از بین میرود. با این فرآیند انحطاط ازدهاگ کامل میشود. اما براساس یک بنمایه کهن هندواروپایی (سرکاراتی، 1385: 237) ازدهاگ به بند کشیده شده، باید در آخر زمان دست به تباهی انجامین بزند و با این کار نابودی نهایی خود را حتمی سازد. پس ازدهاگ از بند فریدون در غار کوه دماوند رها میشود و فرمانروایی خود را بر دیوان و مردمان از سر میگیرد. آفریدههای اورمزدی را آسیب میرساند. تا اینکه گرشاسب به خواهش ایزدان و امشاسپندان از خواب گران برمیخیزد و با گرز خود بر ازدهاگ میکوبد (قلیزاده، 1388: 105). شرح این واقعه در زند بهمن یسن (فصل 9: بند 14- 24) به تفصیل آمده است. بهرغم اینکه اکثر متون پهلوی از مرگ ازیدهاگ خبر میدهند، همانند این واقعه را میتوان در اساطیر اسکاندیناوی جست. در اساطیر اسکاندیناوی گرگ فنریس (Fenneris) یکی از سه فرزند لوکی است و دو تای دیگر، میدگارد (به معنی مار) و هِل (به معنی مرگ) هستند. فنریس که آروارههایش از آسمان تا زمین گسترده است، فتنه بسیار در میان ایزدان به راه انداخت تا آن که ایزدان توانستند او را با طنابی جادویی به بند کشند. او به عنوان نمودگار سرنوشت، منتظر است تا در پایان جهان خورشید را ببلعد. اما سرانجام نابود خواهد شد (Lindow, 2001: 41). این دقیقاً سرنوشت اهریمن و ضحاک در اساطیر ایرانی است.
در بندهش (فرنبغدادگی، 1369: 142) هنگام نقل حوادث هزاره اوشیدرماه ذکری از مرگ ازیدهاگ به میان نیامده است. شاید بتوان دلیل این امر را از خود بندهش (همان: 98) یافت:
“gōwēd xrafstar hamāg jādūg ud mār jādūgtar bē aziš ōzadan nē gōwēd”
«گوید خرفستر همه جادو است و مار جادوتر، اما او را کشتن نگوید».
نویسنده بندهش با این تعبیر ترس و هراس خود را از کشتن مار پنهان نمیکند. پس به طریق اولی ازدهاگ به عنوان منبع این پلشتترین خرفستران نیز نباید کشته شود. در مینوی خرد (تفضلی، 1364: فصل 26، بند 49) هنگام ذکر سودهای سام گرشاسب ذکری از واقعه مرگ ازیدهاگ به دست این قهرمان نیامده است. در
گزیدههای زادسپرم نیز از چگونگی مرگ ازیدهاگ سخنی به میان نیامده است.
نکته قابل تأمل این است که قهرمانان ازدهاگش ایرانی مانند فریدون و گرشاسب و حتی هوم با سلاح خود که «گرز» است بر اژدها چیره میشوند (یسن 9، بند 30). در متون پهلوی فریدون هنگام زدن ازدهاگ، از به کاربردن تیغ منع شده است. در اساطیر ودایی «تریته» نیز با گرز خود دیوی را که به شکل خرس درآمده نابود میکند. دیو Vŗtra نیز با سلاح گرز (āyasa: فلز برنج و آهن؛ vajra: گرز، چماق) به دست ایندرا کشته میشود. در اساطیر روسی قهرمان با گرز آهنین (železnaja bulava: چماق آهنی. Afanasjev N 139، همچنین palica: چماق؛ dubina: گرز، tros: عصا و چماق) اژدهای Usyna را از بین میبرد (Toporov, 1968: 116).
منشاء هندواروپایی موجود (اهورایی یا اهریمنی) چند سر مورد تأیید همگان است. به عنوان مثال در اساطیر اسلاوی مار دوازده سر دشمن مردم است و توسط ایوان کشته میشود. ایوان تزارویچ (Ivan Tzarevič) نُه تا از سرهایش را میبرد اما مار با کمک سه سرش که حکم سه دخترش را دارند دست به ویرانگری میزند. سرانجام ایوان این مار و سه دخترش را نیز نابود میکند.
همچنین در اساطیر روسی از سه اژدهای سه سر، شش سر و نه سر یاد شده که در زیر زمین در جهانی تاریک به سر میبرند. این اژدهایان سه شاهزاده خانم را اسیر کردهاند و قهرمان روسی اژدهایان را از بین میبرد و با کمک عقابی از فراز درخت بلوطی به جهان روشنی روی زمین راه مییابد و با شاهزاده خانم ساکن در قصر زرین ازدواج میکند (Toporov, 1968: 113- 114). در اساطیر اسلاوی یک مار خواهر قهرمانی به نام ایوان تزارویچ (Ivan Tzarevič) را در غار خود زندانی میکند. ایوان بعد از سختیهای بسیار مار را میکشد و خواهرش را نجات میدهد. همچنین بر اساس کتاب ششم Afanassieff (در اساطیر اسلاوی) دوشیزة زیبا و جوانی به نام مری، که در حال آزار و شکنجه توسط ماری است، با کمک یک گاو ماده به طرز شگفت انگیزی نجات داده میشود (De Gubernatis, 1872, Vol. I: 179- 180). در اساطیر اسلاوی مار و جادوگر با شب ارتباط دارند. در واقع در بسیاری موارد جادوگران به شکل مار درمیآیند و قهرمانی که مار یا جادوگر را نابود کند به نوعی قهرمانی خورشیدی است. به همین ترتیب ضحاک خواهران جمشید را به اسارت
میگیرد. فریدون نیز آنها را از چنگال ازدهاگ نجات میبخشد (یشت 5: بند 34).
در اساطیر ودایی ایندره، با اژدهای مارسان Vŗtra میجنگد. این اژدها برای خود ماده گاوانی دارد که آنها را در غارهای مهآلود و برجها و قلعهها، اسیر کرده و پنهان داشته است و مانند همسران خود با آنها رفتار میکند. بنمایه اسارت زن به دست اژدها تنها مختص اساطیر ایرانی یا ودایی نیست و در اساطیر ملل هندواروپایی نیز دیده
میشود. در اساطیر بینالنهرین اژدهایی با نام mušmahhu به معنی «مار خشمگین» وجود دارد. این هیولا هفت سر داشت و به دست خدای Ningirsu هفت سر او قطع شد (گرین، 1385: 278). همچنین به مارخدایی به نام Nirah بر میخوریم که در شهر Dēr در حد فاصل مرز بینالنهرین و عیلام پرستش میشد. تاریخچه پرستش این خدا بسیار کهن است و بعدها به دیگر شهرهای بینالنهرین نیز سرایت کرد.
نکته دیگر این است که ایوانِ کشنده مارِ دوازده سر، مانند فریدون (در شاهنامه) توسط ماده گاوی پرورده شده است. حتی گاوی با شاخهای زرین به قهرمان کمک میکند تا مار را از بین ببرد (De Gubernatis, 1872, Vol. I: 179- 180). در پی مقایسه خود باید تأکید کنیم که ایندرا شبان گلههاست (Rig.v: vi, 19. 3) که در روایات روسی با Korovej pastux «چوپان یا شبان» به عنوان صفت Ivan Vodovič مطابقت دارد (Ončukov N 4). نکته جالب این است که: «Ivan Korovij syn: به معنی ایوان پسر ماده گاو است». یا Ivan Kobylin syn: ایوان پسر ماده اسب است (Toporov, 1968: 118). شباهتهای این چنینی آنقدر زیاد است که نمیتوان آنها را اتفاقی و بیرابطه دانست.
طبق اسطورههای مندرج در شاهنامه، اهریمن با بوسه بر دوش ضحاک، سبب رویش مارانی بر دوش او گشت. در واقع اژدهای سه سر اوستایی جای خود را به دو مار روییده از دوش ضحاک میدهند. محتملاً تغییر شکل این اسطوره که در آن دو مار از شانه روییده جای دو سر از سه سر را میگیرد، ناشی از نفوذ افسانهها و سنن بابلی است. حجاریهایی که از بابل به دست آمده است، غالباً نشانگر ایزدانی است که مار یا مارهایی به شانه دارند. ضمناً حجاریهای مشابهی بر روی ابنیه بودایی ترکستان شرقی یافته شده است. فردوسی نیز در شاهنامه میگوید که ضحاک از سرزمین تازیها آمده است. بدین ترتیب به منشأ بابلی آن اشاره دارد، اما شباهتها به اینجا ختم نمیشود. یک مهر صدفی استوانهای از منشاء ناشناخته در مجموعه محسن فروغی، که مربوط به دوره آکد (سده 22 تا 24 ق. م.) است، سبک و موضوع غیر معمولی و احتمالاً به طور مشخصی ایرانی را نشان میدهد (پرادا، 1356: 37-38).
گویا نقش اصلی صحنهزنی است که بر تخت نشسته است. مارهایی از شانههای وی خارج شده و سر گاو نری بر بالای سر دارد. احتمالاً این زن یک الهه است. در بالای سر این الهه عقابی ظاهر شده است که بر روی یکی از بالهایش سر یک انسان قرار دارد. که شاید نقشی از اتنه (Ettena) باشد. این عقاب روبروی ماری است. در یک صحنة دیگر از این مُهر، گاو نری قرار دارد. (همه این نمادها را میتوان در اسطورههای مربوط به فریدون و ضحاک دید. زن، ماردوش، گاو برمایه و گرز گاوسر، فرهی که به شکل عقاب به فریدون میرسد). خدای انساننمایی با پایینتنه مار که بر روی مهرهای استوانهای دوره آکدی کهن، نشان داده میشوند نیز احتمالاً بیانگر این خداست. اما از همه جالبتر بر روی مهرهای استوانهای Gudea شاهزاده لاگاش است که تصویر خدایی را میبینیم که از شانههایش مار شاخداری روییده است. احتمالاً این خدا Ningišzida است (بلک و گرین، 1385: 275). در پیکره اُدین خدای اسکاندیناوی دو مار را بر بالای دوشهای او میبینیم (حصوری، 1378: 45). علی حصوری (همان) به طور ضمنی این احتمال را مطرح میکند که ضحاک دو مار را بر دوشها یا کتفهای خود خالکوبی کرده بود و با رد اهریمنی بودن این مارها میافزایند «این مار(ها) ربطی به دیوهای مارگونه فرهنگهای غیر هندو اروپایی ندارند».
اهریمن و ازدهاگ همانندیهای بسیاری با هم دارند. از ابتدای آفرینش تا فرجام گیتی این دو در مظالم جهان دست دارند و به سرنوشتی مشابه دچار میشوند و هر دوی اینها آگنده از خرفسترند و یکی (اهریمن) جهان را از خرفستر میانبارد و دیگری (ازدهاگ) این فرصت را نیافت. اگرچه بعد از اهریمن او سهمگینترین پتیاره است. کالبد مار جلوة مشترک اهریمن و ازدهاگ است. مار در اساطیر ودایی به شکل دیو Vŗtra، در اساطیر اسلاوی و روسی به اسم دیو Usyna و در یونان به نام تیفون یا پیتون نیز دیده میشود.
برای نام ازدهاگ (aži.dahaka) «مار-گرگسان» یا «مار- گرگ» پیشنهاد میشود. dahaka در زبانهای مختلف (اما مرتبط) به معنی «گرگ» است. در رستاخیز نیز ابتدا این دو جنبه ازدهاگ به ترتیب از بین میروند و با هر مرحله تضعیف ضحاک شدت میگیرد و زمینة نابودی نهاییاش مهیا میگردد. سپس خود ازدهاگ در تلاش فرجامین برای نابود کردن جهان، از بین میرود. درخصوص ماهیت گرگسان ازدهاگ، باید افزود بسیاری از جوامع کهن افراد یاغی و قانونشکن و خونریز را «گرگ» مینامیدند. جماعتهایی از جوانان جنگجو نیز تشکیل میشد که خود را با گرگ اساطیری مرتبط میدانستند. اینان در تلاش بودند تا هر چه بیشتر خوی و خصلت گرگ را نمایان کنند و دست به غارت و چپاول بزنند. سلاح مورد نیاز برای نابودی اژدها «گرز فلزین» است. فریدون به هنگام اسارت ضحاک از تیغ زدن بر کالبد او منع شده است. در اساطیر سایر ملل نیز قهرمان اژدهاکش با گرز فلزی به نبرد میرود. اژدهای چند سر در اساطیر روسی و اسلاوی نیز دیده میشود. قهرمان اژدهاکش یا مانند فریدون و ایوان در اساطیر روسی پرورده گاو است و یا مانند ایندرا شبان گاوهاست. حتی دیو Vŗtra برای خود ماده گاوانی دارد. ایوان نیز با کمک ماده گاوی توانست اژدهای مهیب را بکشد. اژدها همچنین رباینده زنان و دوشیزگان است و آنها را در مغاک خود در زیر زمین یا جایی دوردست زندانی میکند و قهرمان در اولین خویشکاری خود به آزادی و سپس ازدواج با آنان میاندیشد. مسئله بعدی تفکر «ماردوش» بودن ضحاک است. شخصی که دومار بر شانهاش روییده در حجاریهای بینالنهرینی و مهرهای اکدی و عیلامی و همچنین ابنیه بودایی ترکستان شرقی دیده میشود. این شخص گاه مرد و گاه زن است. جالب اینکه در پارهای مواقع در این صحنهها تصویر گاوی نیز دیده میشود. اما این شخصیتها مانند شاهزاده لاگاش یا خدای Ningišzida جنبه مثبت دارند.
27. وارنر، رکس (1386)، دانشنامه اساطیر جهان، ابوالقاسم اسماعیلپور، چاپ اول، تهران، نشر اسطوره؛
28. هینلز، جان (1368)، شناخت اساطیر ایران، ژاله آموزگار و احمد تفضلی، چاپ اول، تهران، نشر چشمه؛
Witzel. M. (2003), “The Home of the Aryans”, Nāme-ye Irān-e bāstān, Vol. 2, No. 2, pp 5-59.