تحلیل حکایت دیدار موسی و ابلیس در عقبة طور در متون عرفانی

نوع مقاله : علمی- پژوهشی

نویسنده

استادیار دانشگاه شاهد

چکیده

حکایت ملاقات موسی و ابلیس در عقبة طور یکی از حکایات متون صوفیانه است که حلاج برای نخستین بار آن را در کتاب شورانگیز طواسین آورده است و پس از او عارفان بنام ایرانی این حکایت را در آثار خویش آورده و از آن برای اثبات تعالیم و آموزه­های متعالی خویش بهره جسته­اند. این حکایت که دربردارندة بسیاری از آموزه­ها و تفکرات عارفان  مدافع ابلیس است، از جهات گوناگون می­تواند مورد نقد و تحلیل قرار بگیرد. این نوشتار ضمن نقل این حکایت و بیان وجوه افتراق و شباهت آنها به ماهیت اسطوره­ای این داستان و تفسیر لایه­های متفاوت آن از دیدگاه­های گوناگون می­پردازد. از جمله این موارد قدرت تأویل این حکایت از دیدگاه هرمنوتیک، بحث اضداد در آموزه­های حلاجی، اثبات نگاه عاشقانة صوفیان و تسری این نگاه به همۀ پدیده­های هستی و به خصوص وجه عبرت­آموزی و پندپذیری از ماجرای ابلیس است.

کلیدواژه‌ها


عنوان مقاله [English]

Analyzing the tale of Mousa and Iblis meeting in the Toor defile

نویسنده [English]

  • Faride Davoodi Moghaddam
Ph.D, assistant professor of Shahed University
چکیده [English]

The tale of meeting of Mousa and Iblis in Toor defile is one of the gnostics tales that for the first time Hallaj mentioned it in his wonderful book, Tavasin and afterwards other famous Iranian gnostic talked about this tale in their works and took advantage of it to prove their great and exalting lessons. This tale includes  most of the gnostic lessons and thoughts in favor of Iblis can be analyzed from different aspects. This article, in addition to analyzing the tale and expressing the differences and similarities, studies the essence of the myth included in the tale and interprets its various layers from various views and attitudes including the power of interpretation the tale from the hermeneutic point of view, the subject of contrasts in Hallaj lessons, proving the loving attitude of the mystics and generalizing this view to all natural phenomenon and specially taking admonition from Iblis tale.

کلیدواژه‌ها [English]

  • Mousa and Iblis' meeting
  • Toor defile
  • Tale
  • Gnostics

مقدمه

حکایت دیدار موسی و ابلیس در عقبة طور دارای بن­مایه­های اساطیری است، یکی از آن جهت که ویژگی­ها و خصوصیات آموزه­ها و آرمان­های اسطوره را در بطن خود دارد و دیگر اینکه بخشی از ماهیت روش اسطوره­های ادبی است که انعطاف­پذیری هنری آن برای کشیدن طرح موردنظر یک هنرمند کافی است و لایه­های متفاوت آن از جهات مختلف
می­تواند مورد بحث قرار بگیرد. از جمله در بحث هرمنوتیک در آنجا که خوانش­های متفاوتی از یک متن ارائه و هر خوانشی به فهم و تأویلی جدید منجر می­شود. دیگر، از دیدگاه بحث اضداد در آموزه­ها و تفکر عارفانی چون حلاج می­تواند مورد کاوش قرار بگیرد که خود بحثی دراز دامن است و تحلیل داستان از این منظر خود مجال و عرصه­ای فراخ­تر و از لونی دیگر می­طلبد. وجه دیگر تحلیل این حکایت، اعتقاد به عبادت عاشقانه و شهود عارفانة ابلیس توسط عارفان و دعوت مخاطبان برای توجه خالصانه به سوی خداست. از آنجا که بحث هرمنوتیک و اثبات اضداد خود بیان تئوری­ها و نظریه­های گوناگون را می­طلبد، این نوشتار ضمن اشاره به آنها بیشتر از وجوه دیگر به تحلیل این حکایت می­پردازد.

 

جریان خاص اندیشه­های عارفان در باب ابلیس

برای تحلیل و تفسیر حکایت دیدار موسی و ابلیس در عقبة طور، لازم است به جریانی خاص در تاریخ تصوف و عرفان اشاره­ای داشته باشیم و آن جریان فکری گروهی از عارفان بنام است که بر خلاف اهل شریعت به دفاع از ابلیس پرداخته و سعی کرده­اند گناه وی، یعنی همان عدم سجده بر آدم را توجیه کنند.

ابلیس در قرآن کریم به معنی موجود خاصی که از سمت رحمت خدا رانده شده و گاه، معادل با شیطان به معنی عام به کار رفته است، هر چند کلمة شیطان نیز در قرآن گاه به معنی ابلیس آمده است. ابلیس به سبب اطاعت نکردن امر خدا از روی استکبار مطرود و مردود مقام قرب الهی است و تا قیامت سعی در گمراه ساختن انسان­ها خواهد کرد، از این­رو «عدو مبین» نامیده شده است. (بقره: 168، 206، مائده: 12) و نیز  «عدوالله» خوانده شده و یکی از صفات

 

او رجیم است (حجر: 17، 34، نحل: 16، 98).

کلمۀ ابلیس در قرآن یازده بار و داستان سرپیچی او از امر الهی و استکبار وی بارها به صورت­های گوناگون بازگو شده است که  مفصل­ترین آنها در سورة مبارکه اعراف آیات 10 تا 17 است.

ابلیس در ادبیات فارسی از جهاتی مختلف می­تواند مورد بحث قرار بگیرد، آنچه به تحلیل و تفسیر حکایت موردنظر یاری می­رساند، جایگاه او در میان عارفانی است که بر خلاف اهل شریعت به دفاع از وی پرداخته و سعی کرده­اند گناهش، یعنی عدم سجده بر آدم را توجیه کنند.

 

نگاهی گذرا بر سیر تاریخی جریان فکری مدافعان ابلیس

از نظر تاریخی، نخستین مدافع ابلیس بنا بر روایت عین­القضاة همدانی در تمهیدات، حسن بصری (21-110 هـ .ق) از بزرگان تابعین و از زاهدان و علمای دورة امویست و بعد از وی بایزید بسطامی (188 – 261 هـ . ق) و سهل بن عبدالله تستری (200 – 283 هـ . ق) بنابر نقل قول­هایی که در این زمینه از آنها روایت کرده­اند، مدافع ابلیس محسوب می­شوند، اما در تاریخ تصوف موضوع ستایش از ابلیس با حلاج آغاز می­شود و علتش این است که او نخستین کسی است که بی پروا و آشکارا به ستایش و دفاع از ابلیس پرداخته است. حلاج در کون عارف­تر از ابلیس نمی­شناسد و اعتقاد دارد در میان آسمان موحدی همانند ابلیس نیست (حلاج، 1913: 42). او اعتقاد دارد ابلیس خود می­داند گرفتار تقدیر ازلی است و از آن گریزی نیست، اگر اطمینان داشت که با سجده بر آدم نجات خواهد یافت، هر آینه به سجده می­پرداخت (همان:56). احمد غزالی پس از حلاج از مدافعان شاخص ابلیس است. او در داستان ملاقات موسی و ابلیس، ابلیس را رهین عشق و شوق الهی می­داند و اعتقاد به تقدیر ازلی و قسمت الهی در امتناع ابلیس از سجده بر آدم در اظهارات او پر رنگ­تر است. در اقوال عرفایی چون ابوالحسن خرقانی و ابوالقاسم کرگانی نیز رگه­های ستایش از ابلیس به چشم می­خورد. ابوالحسن خرقانی از حق­شناسی و عبرت­آموزی ابلیس یاد می­کند و ابوالقاسم کرگانی او را خواجة خواجگان و سرور مهجوران می­نامد. (عطار، 1336، ج 1: 17).     

عین­القضاة همدانی( متوفی:525 هـ . ق) از شاگردان و مریدان احمد غزالی است و در باب ابلیس بسیار متأثر از استاد خویش، اما بی­پرواتر و گستاخ­تر است و علاوه بر اینکه عقایدش را با صراحت بیشتری ابراز می­کند، سوز کلامش هم بیشتر از غزالی است. ابلیس در نظر عین­القضاة کسی است که صد و بیست و چهار هزار نبی زخم او خورده­اند و صد هزار سلطان کمر خدمت او بر میان بسته­اند (عین­القضاة همدانی، 1969: 97). به اعتقاد او، «لاتسجد لغیری» در پشت ندای «اسجدوا لآدم» به ابلیس رسیده است  (عین­القضاة، بی­تا: 227). دیگر مدافع ابلیس که در باب گناه وی توجیهاتی آورده، عطار است. اندیشه­ها و استدلالات او در دفاع از ابلیس شباهت­های فراوانی با دلایل و توجیهات حلاج و غزالی دارد. عطار نیز سجده نکردن ابلیس را ناشی از مشیت حق می­داند. در آثار عطار، بارها ابلیس را با چهره­ای گریان و نالان از سرنوشت محتوم خویش می­بینیم، همانند حکایت گریستن ابلیس در الهی­نامه (عطار، 1339: 104). عطار در جایی دیگر امتناع ابلیس از سجده بر آدم را ناشی از غیرت عشق می­داند، مانند حکایت دختر و صوفی­ای که نسبت به وی اظهار عشق می­کند در مصیبت­نامه  (عطار، 1338: 244-242) اما در میان کسانی که از ابلیس دفاع کرده­اند، دیدگاه مولوی در جلوه­هایی متفاوت ظهور می­کند. در این باب، او گاهی چون اهل شریعت
می­اندیشد و سخن می­راند و گاهی چون صوفیان مدافع ابلیس درصدد توجیه اعمال وی بر می­آید. مولوی در حکایت «بیدار کردن ابلیس معاویه را ...» در دفتر دوم مثنوی در دفاع از امتناع ابلیس در سجده بر آدم عقایدی دارد که دربردارندة نظریات حلاج، احمد غزالی،
عین­القضاة و عطار است. او در جایی علت عدم سجدة ابلیس را عشق مفرطش نسبت به خدا و حسد ناشی از این عشق می­داند و در جایی دیگر دلیلش را در آن می­داند که ابلیس مقهور ارادة الهی بوده است.

به طور کلی دفاعیاتی را که در این زمینه ارائه شده است می­توان به دو بخش اصلی تقسیم کرد: یکی مسألة امر و ابتلا و دیگری اعتقاد به عبادت عاشقانه و شهود عارفانه و یکتاپرستی بی­نظیر ابلیس.

 

برخی سنایی را از شاخصان این گروه بر شمرده­اند. با استناد به غزل شورانگیزی که از وی ذکر کرده­اند (سنایی، 1341: 872 – 871 ). اما با بررسی مضامین این نوع در دیگر آثار سنایی می­توان به این نتیجه رسید که تفکر سنایی در باب ابلیس کاملاً منطبق با اهل شریعت است و درونمایة این غزل با نظریات وی دربارة ابلیس کاملاً متفاوت است (رک: داودی مقدم، 1383: 87).

آنچه در این نوشتار مورد تحلیل و نقد قرار می­گیرد، داستان دیدار موسی و ابلیس در عقبة طور است که موضوع آن با مضامین و اندیشه­های مدافعان ابلیس همسویی دارد.

عارفان و متفکران مسلمانی چون حلاج، احمد غزالی، عطار، شیخ محمود شبستری، عزالدین محمود کاشانی، ابن غانم، ابن عربی و ابن جوزی و امیر حسینی هروی این حکایت را در آثار خویش آورده­اند. البته با تفاسیر و فهم­های مختلفی که از آن ارائه داده­اند. موضوع اصلی این پژوهش ذکر نقطه­نظرات متفاوت و تفاسیر گوناگون این بزرگان از داستان ملاقات موسی و ابلیس و بررسی سرچشمه­های این اختلاف است.

 

حلاج، نخستین آفرینندة حکایت 

ظاهراً حلاج نخستین کسی است که این داستان را در طواسین در قطعة هفتم از طاسین الازل و الالتباس آورده است. که به سبب تقدم آن، داستان را از طواسین می­آوریم و در مورد اشخاص دیگر بیشتر به وجوه اختلاف یا اشتراک اشاره می­کنیم. حکایت بدین صورت است که:

موسی ـ صلوات الله علیه ـ با ابلیس به عقبة طور به هم رسیدند. موسی گفت: چه منع کرد تو را از سجده؟ گفت: دعوی من به معبود واحد و اگر سجود کردمی آدم را، مثل تو بودمی. زیرا که تو را ندا کردند یکبار، گفتند: «انظروا الی الجبل» بنگریدی و مرا ندا کردند هزار بار که: «اسجدوا لآدم» سجود نکردم. دعوی من معنی مرا. گفت: امر بگذاشتی، گفت: آن ابتلا بود، نه امر. موسی گفت: لاجرم صورتت بگردید. گفت: ای موسی، آن تلبیس بود و این ابلیس است. حال را معول بر آن نیست زیرا که بگردد، لیکن معرفت صحیح است چنانکه بود، نگردید و اگرچه شخص بگردید. موسی گفت: اکنون یاد کنی او را؟ گفت: ای موسی، یاد، یاد نکند. من مذکورم و او مذکورست (حلاج، 1913: 53 و بقلی، 1385: 381).

در ادامه حلاج مجموعه­ای از اضداد را در طیفی عاشقانه و عارفانه می­آورد: .... خدمت من اکنون صافی­تر است، زیرا که من او را خدمت می­کردم در قدم، حظ او مرا و اکنون خدمت می­کنم حظ او را  ... کشف کرد مرا وصلت مرا، رسانید مرا قطع مرا، منقطع کرد مرا منع منیت مرا، اگر ابدالآباد به آتش مرا عذاب کند، دون او سجود نکنم و شخصی را دلیل نشوم. ضد او نشناسم. دعوی من دعوی صادقانست و من از محبان صادق­ام (همان).

روزبهان بقلی برای اینکه زمینه را برای شرح و تفسیر این داستان از نظرگاه خویش مهیا کند، داستان دیگری از ابلیس و موسی را بر کوه سینا نقل می­کند که شبیه داستان مندرج در طواسین حلاج است. به تعبیر وی آنجا که ابلیس از سرگشتگی و تردید تاری می­تند تا موسی را اغفال کند: ابلیس به موسی گفت: از کجا می­آیی؟ او پاسخ داد: از مناجات حق، ابلیس گفت: می­پنداشتی که آنچه می­شنیدی کلام من بود؟ موسی عظیم متغیر شد و تند گشت. حق تعالی بدو ندا فرمود که ای موسی، این ملعون را از پیش خود بران که دأب او با صدیقان این نیست (بقلی، 1385: 382).

 

تحلیل و تفسیر حکایت حلاج

آنچه از متن حکایت طواسین برمی­آید، شوریدگی و سرگشتگی ابلیس و تأکید بر این حقیقت متناقض نماست که محکومیت ابدی ابلیس می­تواند مظهر شادی عارفی باشد که مفتون و مجذوب جمال معشوق شده است. در حکایت حلاج، ابلیس چون سخنوری غالب رشتة سخن را در دست می­گیرد و موسی که در ابتدا در پی اعتراض به عصیان ابلیس بر او خرده می­گرفت، ظاهراً کوتاه می­آید و گفتارش که مبنی بر اقامة دلیل و حجت بر انکار او بود، در موج سخنوری و ابراز احساسات عاشقانة ابلیس فرو می­رود تا آنجا که می­پرسد: اکنون یاد کنی او را؟ و ابلیس سخنانی شورانگیز درین ­باب می­راند و علی­الظاهر به خاموشی موسی
می­انجامد. گفتگوها و عملکرد ابلیس در متن این داستان کاملاً منطبق با شهود عارفانة حلاج است. حلاج آنچنان که از متن طواسین برمی­آید، ابلیس را شاهدی بر قدرت فطری شهود عارفانه دانسته است که می­کوشد روح را از ورای تناقضات منطقی و دوگانه که بر تجربة دنیوی از عینیت و فردیت حاکم است، به سوی  تجربة فنا در معشوق ببرد: «ابلیس در اقیانوس قادر متعال افتاد و دیدگانش کور شد و گریست: راه من به راهی جز تو ختم
نمی­شود که من محبی ذلیلم. خداوند فرمود: تکبر می­کنی، گفت: اگر لحظه­ای با تو بودم، تکبر در من لایق بودی ... . (حلاج، 1913: 42).

با تأملی در حکایت موسی و ابلیس در طواسین می­توان به این نتیجه رسید که بسیاری از آموزه­ها و اندیشه­های حلاجی در متن داستان نمایان می­شود.

به عنوان نمونه حلاج مهمترین نشانة تقابل رابطة ابلیس و خداوند را این می­داند که نیروی محرک ابلیس در امتناع او از سجده کردن بر آدم اعمال زور نیست بلکه ژرفای اندیشة عارفانۀ او دربارة معشوق است. «فرشتگان به عنوان حمایت از آدم در برابرش سجود کردند، ابلیس به خاطر طول دوران سیر و مشاهده­اش از سجدۀ آدم سرباز زد.» (همان: 55)

از دیدگاه حلاج جوهرة شهود عرفانی ابلیس، ایثار او برای عشق است. ایثاری متقابل و به اختیار، زیرا چنین آزمونی از طریق جبر به بار نمی­آید.

 

اندیشة قلندری در حکایت حلاج

با غور و اندیشه در حکایت موسی و ابلیس در متن الطواسین، ضمن آشکاری تفکر اضداد، می­توان به آسانی رگه­های اندیشة قلندری را دریافت. به نظر می­رسد حلاج پس از گذراندن دورة انزوا در مکه و ساختن کعبه در بغداد و دعوت مردم برای چرخیدن و طواف به گرد آن، در پی شکستن تابوهایی است که سال­ها بر ذهن و ضمیر مردم حکومت می­کرده­اند و گاه از دلایل حاکمیت قدرت­های بلامنازع بوده­اند(شفیعی، 1386: 51).

به نظر می­رسد دفاع حلاج از ابلیس، دفاع از مذهب وی نیست، دفاع از شجاعت ورود به قلمروهایی است که به دلیل قدسیت یا ممنوعیت و حرام بودن نمی­توان از آنها سخن گفت. بقلی نیز در ترجمة منطق­الاسرار به این مطلب این­گونه اشاره می­کند:

آنچه حسین از وصف ابلیس و فرعون و ... آورده است، دعوی خودش بود. از ایشان مردانگی بپسندید، چون از دعوی به وعید بازنگشتند. اقتدا به شجاعت ایشان کرد نه به مذهب ایشان (بقلی، 1387: 575).

البته بقلی از پذیرش ظاهری سخنان حلاج سرباز می­زند و سعی می­کند تا با تنزل دادن شهود ابلیس به حد یک رؤیای دستیابی به پادشاهی آسمان از تأثیر این سخنان بکاهد و معتقد است که اگر ابلیس واقعاً قلمرو الهی را مشاهده کرده بود، خداوند او را کافر نمی­خواند.

به عقیدة بقلی این آدم بود و نه ابلیس که شهود را تجربه کرد و به خاطر روح الهی که در او دمیده شد، به برتری منحصر به فردی دست یافت (بقلی، 1385: 386).

 

حکایت دیدار ابلیس و عیسی

بقلی برای آنکه گفتگوهای ابلیس را از جنس وسوسه معرفی می­کند و بر آن اصرار می­ورزد، هشدار می­دهد که هیچ کس از وسوسة شیطان در امان نیست و ابلیس علاوه بر موسی، بر سر راه عیسی نیز قرار گرفت تا ظاهراً مرتبه و مقام معنوی عظیم او را ستایش کند: ای عیسی تلاش تو در خدمت و طاعت آن چنان برتری برایت حاصل کرده که اینک تو خداوندگار زمین هستی و «او» خداوند آسمان­هاست. «عیسی هرگونه مرتبة الهی را انکار کرد و خود را خدمتکار متواضع خداوند خواند. اما ابلیس دست نکشید و سوگند یاد کرد به اغوای عیسی ادامه دهد. پس خداوند فرشتگان مقرب خود میکائیل و جبرئیل را یکی از پی دیگری فرو می­فرستد تا ابلیس را دستگیر کنند و به بند کشند و او را به قلمرو خورشید برند. اما ابلیس گستاخانه نقشه­ای برای فرار می­کشد و دوباره بر سر راه عیسی می­آید و فریاد می­زند: ای عیسی تو خالق زمینی و او خداوند آسمان. عیسی بترسید، فریاد برآورد و گفت: من بندة او هستم و او از این علامات منزه و مبراست. اسرافیل و عزرائیل هر دو آمدند و آن ملعون را گرفتند و همچنین سیصد فرشته به مدد آمدند و او را در چاه مغرب مقید کردند و محبوس داشتند و موکل بودند تا عیسی از مناجات فارغ شد. بعد از ایامی او را بدید. گفت: ای عیسی اگر نه مرا در چاه مغرب می­کردند و بند بر می­نهادند و سیصد ملک بر من موکل می­بودند، آن با تو می­کردم که با پدرت علیه­السلام کرده­ام (همان: 387).

 

روایت غزالی از دیدار موسی و ابلیس

ابن جوزی در کتاب القصاص والمذکرین شرح دیگری از حکایت موسی و ابلیس آورده است و استفاده از این قصه را به احمد غزالی نسبت می­دهد (ابن جوزی، 1386: 154).

همچنین این داستان در بحرالمحبه فی اسرار الموده فی تفسیر سورۀ یوسف نیز آمده است. این کتاب در ایران به سال 1312 هجری قمری به نام محمد غزالی چاپ شده است اما چاپ 1876 م بمبئی به نام احمد غزالی است. متن داستان بحرالمحبه با داستانی که ابن جوزی  در اثر خویش آورده است از نظر مکان و کنش اصلی یکسان است اما گفتگوها در اثر ابن جوزی گستاخانه­تر است. به نظر می­رسد که ابن­جوزی این قصه را از کتاب مجالس غزالی به عنوان ایراد بر عقاید وی آورده است و بعد از او دیگر تذکره­نویسان به نقل از وی در کتاب­های خودشان وارد کرده­اند (غزالی، 1376: 180).

در بحرالمحبه وقتی موسی دلیل امتناع ابلیس را از سجده می­پرسد. وی می­گوید: نخواستم که از ادعای خود بازگردم و به مثل تو شوم. من دوست داشتن خدا را مدعی بودم و نخواستم بر غیر او سجده کنم.

اما تو ادعای محبت او را داشتی و از خدای خواستی که او را بنگری. اما به کوه نگریستن، اگر ننگریسته بودی، هر آینه پروردگارت را می­دیدی. سپس موسی از ابلیس
می­پرسد: بدترین مردم نزد تو کیست؟ می­گوید: آنکه آخرتش را به دنیایش بفروشد و وای به کسی که چنین کند (غزالی، 1876: 37).

چنانکه می­بینیم این داستان در پایان حاوی پندی از سوی ابلیس است که تأکیدی بر آموزه­های یکتاپرستی راستین و صادق دارد. حکایت غزالی در مجالس شباهت زیادی به داستان حلاج دارد. ابلیس در این حکایت خودش را رهین عشق و شوق الهی می­داند و از اینکه به لعنت خدا مخصوص گشته است، به خود می­بالد. در روایت غزالی در مجالس بر اخلاص، عشق و قطع طمع در عبادت حق تأکید شده است که با آموزه­های حلاجی و تفکرات ملامتی او سازگاری دارد (غزالی، 1376: 180؛ غزالی، مجموعه آثار فارسی:71).

در القصاص و المذکرین ابن جوزی برای اثبات تعالیم شریعت مدارانة خویش و نقد بر آرا و عقاید غزالی خود نیز وارد فضای داستان می­شود و می­آورد: غزالی گفت: هر که یکتاپرستی را از ابلیس نیاموزد، زندیق است و آنجا که ابلیس می­گوید: چون محبت خداوند نسبت به دیگری غیر از من فزونی می­گیرد، من عشقم را به او می­افزایم. باز ابن­جوزی
می­آورد که غزالی گفت: چون ابلیس رانده شده، طاقتش، عشقش و ذکرش کاستی نگرفت (ابن­جوزی، 1386: 104).

به نظر می­رسد ابن­جوزی برای نشان دادن و تأکید بر تلبیس­های ابلیس علاوه بر طرح اصلی داستان به دیگر سخنان غزالی از این دست نیاز دارد و از آنها چون ابزاری برای تفسیر و تحلیل داستان بهره می­جوید. به نظر می­رسد طرح اصلی داستان غزالی همان است که از بحر المحبه ذکر شد و اضافه شدن گفتارهای غزالی در این از باب بهره­برداری ابن جوزی از این مقولات است.

 

حکایت دیدار ابلیس و موسی در آثار عطار 

نمونه­ای دیگر از داستان دیدار ابلیس و موسی در الهی­نامة عطار آمده است. این داستان بیشتر از آنکه بر گفته­های ابلیس مبنی بر خلوص توحیدی­اش تکیه کند، بر فزونی عشق و ایثار ابلیس و بیتابی او در مقابل سرنوشت اندوهبار خویش تأکید دارد. در داستان عطار، بار دیگر موسی در راه سیناست که از فاصله­ای دور ابلیس را می­بیند و از او می­پرسد چرا در مقابل آدم سجده نکرده است؟

لعینش گفت ای مقبول حضرت

 

شدم بی­علتی مردود قدرت

اگر بودی در آن سجده مرا راه

 

کلیمی بودمی همچون تو آگاه

ولی چون حق­تعالی این چنین خواست

 

که کژ گویم نیامد جز چنین راست

کلیمش گفت ای افتاده در بند

 

بود هرگز تو را یاد خداوند

لعینش گفت چون من مهربانی

 

فراموشش کند هرگز زمانی

همی چندانکه او را کینه بیش است

 

مرا مهرش درون سینه بیش است

به لعنت گرچه از درگاه دور است

 

ولی از قول موسی در حضور است

اگرچه کرد لعنت دل فروزش

 

از آن لعنت زیادت گشت سوزش

                                                                               (عطار، 1339: 111 )

البته ابلیس در مصیبت­نامة عطار با تصویری متفاوت نمایان می­شود و آن تصویر عاشقی قدرتمند و صاحب اراده است که به خاطر غیرت عشق بر آدم سجده نمی­برد. آنجا که حکایت صوفی­ای را بیان می­کند که عاشق دختر سلطانی شده بود اما هنگامی که دختر از او خواست خواهرش که از او زیباتر است نگاه کند، صوفی به سوی او نگریست. در اینجا عطار می­گوید، اگر صوفی عاشق واقعی بود، حاضر نمی­شد به غیر معشوق نگاه کند:

گفت اگر عاشق بدی یک ذره او

 

کی شدی هرگز به غیری غره او

                                                                                (عطار، 1338: 242)

و در پایان نتیجه­گیری می­کند که قصة ابلیس همانند این حکایت است و اگر وی حاضر به سجده بر آدم نشده است، در حقیقت به خاطر عشق راستین وی نسبت به حق تعالی بوده است.

پیتر اون در کتاب تراژدی ابلیس خود می­آورد: از این نمونه­ها چنین برمی­آید که افسانة موسی و ابلیس کابردهایی درونی و لاینفکی در اشکال اسطوره­ای دارد. چون بخشی از همان ماهیت روش اسطوره­های ادبی است که انعطاف­پذیری هنری آن، برای کشیدن طرح موردنظر هنرمند کافی است. نمونه­ها و شواهدی که این داستان بی­نظیر در آنها شکل می­گیرد، حداقل دربردارندة دو لایة کاملاً مجزا و واضح از روایت ابلیس هستند: نظریة خردمندانه­ای که تفسیرش بر این قاعده مبتنی است که تمام خیالات ابلیس، علی­رغم سرشت احساساتی گفتارش و تراژدی رانده شدنش محصول نیروی فریبکاری اوست و نظریة مجذوبانه­تری که در شخصیت پیچیده و غم­بار ابلیس نمونة بارز از خودگذشتگی عاشقانه را، روشی برای عشق عرفانی کشف می­کند  (اون،1983: 62).

ظاهراً این­گونه به نظر می­رسد که عطار به شیوة حلاج، احمد غزالی و عین­القضاة همدانی ابلیس را عاشقی راستین و موحدی به کمال می­داند:

چون شدم با سر معنی هم نفس

 

ننگرم هرگز سر مویی به  کس

                                                                                       (همان: 242)

اما با اندکی تأمل در مقوله­های ابلیسی عطار چه در حکایت دیدار موسی و ابلیس و چه در فقرات دیگر، لایه­هایی دیگر از اندیشة عطار آشکار می­شود و آن بعد تعلیمی و
عبرت­آموزی از مسألة ابلیس است. او همواره سالکان طریقت را به عبرت گرفتن از ماجرای ابلیس دعوت می­کند و آنها را به آموختن مردی از ابلیس لعین تشویق می­کند. آنجا که همچون عین­القضاة وی را محک نقدمردان می­داند و از زبان ابلیس می­آورد:

چنین گوید به صاحب نقد ابلیس

 

که ای از من ربوده گوی تلبیس

خداوندم هزاران ساله طاعت

 

به رویم باز زد در نیم ساعت

تو زین یک ذرة طاعت شدی گرم

 

بر حق می­بری و نیستت شرم

اگر لعنت کنندم هر دو عالم

 

نگردد عشق جانم ذره­ای کم

اگر خواند تو را یک تن به لعنت

 

به یک ساعت فرو ریزی ز محنت

برو اول چو مردان، مرد ره شو

 

پس آنگه جان فشان در پیش شه شو

                                                                                    (عطار، 1339: 130-129)

عطار را می­توان از زمرة عرفایی دانست که از پارادوکس ابلیس برای اثبات و شرح و القای تعالیم خویش بهرة فراوان جسته­اند. چنانکه بارها از زبان ابلیس اظهار می­کند اگرچه راندۀ درگاه خدا هستم؛ ذره­ای از راه او سرنمی­پیچم:

اگر چه لعنتی از پی در آرم

 

به پیش غیر او کی سر در آرم

به غیری گر مرا بودی نگاهی

 

نبودی حکمم از مه تابه ماهی

                                                                                       (همان: 131)

وی با بیان قصة ابلیس قصد تحریض و تنبیه سالکان راه را دارد و بارها به آنان متذکر می­شود که ابلیس با آنکه مطرود درگاه الهی است اما هرگز از ذکر وی غافل نیست و درس بندگی و اطاعت را از وی باید آموخت:

عزیزا قصة ابلیس بشنو

 

زمانی ترک کن تلبیس بشنو

چو لعنت می­کنی او را شب و روز

 

از او بــاری مسـلمــانــی بـیـامــوز  

                                                                                                     (همان)

حکایت ابن غانم، جامع میان شریعت و طریقت 

یکی از شاعران و صوفیانی که به حکایت ملاقات موسی و ابلیس در طور پرداخته است، ابن­غانم است. علی­رغم تلاش­های فراوان وی در تبیین مبانی تصوف و جمع میان شریعت و طریقت، شخصیت ابن­غانم کمتر معرفی و شناخته شده است. وی به عنوان چند تن از افراد خاندانی است که در سده­های 7 و 8  هجری قمری در ممالیک مصر و شام می­زیستند و بیشتر ادیب، شاعر، کاتب و یا عهده­دار مناصب دیوانی بودند. نسبت آنان به غانم بن علی مقدسی که از عارفان و صوفیان بیت­المقدس بود؛ می­رسد. برخی از افراد این خاندان بعدها از بیت­المقدس به مصر و شام کوچیدند. یکی از افراد شناخته شده و بنام این خاندان، صوفی موردنظر ما، ابو محمد عزالدین عبدالسلام بن احمد بن غانم است که آگاهی دربارة زندگی او اندک است. ولادتش حدود سال 628 هجری قمری حدس زده شده است. در آغاز جوانی به آموختن قرآن رو آورد و سپس علوم متداول زمان خود را فراگرفت و آنگه به آثار و اندیشه­های صوفیانة جدش غانم بن علی که از مشایخ صوفیه بود، انس و الفت گرفت و گرایش به تصوف وی را برای ورود به میدان وعظ و خطابه آماده ساخت. یونینی نمونه­هایی از خطبه­های او را که در دمشق و در مراسم حج ایراد کرده، گزارش کرده است. او را از صوفیانی دانسته­اند که شیوة اعتدال برگزید و سعی داشت با تأویلات به جا میان شریعت و طریقت که از دیدگاه او ظاهر و باطن دین است، سازش بر قرار کند. به همین جهت بر حلاج خرده می­گرفت که چرا راز نگه نداشت و جان بر سر آن نهاد (صلاحیه، 35، موسی پاشا، 468،469، به نقل از دایرةالمعارف اسلامی).

وی اندیشه­های صوفیانة خود را نزدیک به فهم مردم عادی بیان می­کرد. چارچوب کلی اشعار او قالب سنتی قصیده و مضمون کلی آن همانند دیگر شعرای صوفی، عشق است. شعرهایش آکنده از اشارات و تعبیرات صوفیانه و باورها و معتقدات مذهبی است. نثر ابن غانم آهنگین، مسجع و پر تصنع است و گاه اشارات و رموز عرفانی در قالب تمثیل در آن عرضه شده است. ابن غانم قبل از 50 سالگی در پی سقوط از پرتگاهی جان سپرد و در مقبرة باب النصر در قاهره به خاک سپرده شد (دایرة­المعارف بزرگ اسلامی، ابن غانم).

ابن­غانم در کتابی به نام القول النفیس فی تفلیس ابلیس داستان دیدار موسی و ابلیس را آورده است البته با برداشتی کاملاً متفاوت از این داستان که با آرای حلاج و احمد غزالی و  ...  در تقابلی کامل است. کتاب القول النفیس فی تفلیس ابلیس حاوی مناظرات خیالی و رو در رو با ابلیس است که به شیوة جدل بر او چیره گشته است. ظاهراً مؤلف این رساله را در رد کتاب تلبیس ابلیس ابن جوزی نوشته است تا نشان دهد شیطان را بر دل اولیا راهی نیست. برای فهم اندیشة ابن غانم در تبیین حکایت موسی و ابلیس در تفلیس ابلیس لازم است که با آرا و اندیشه­های او در دیگر کتاب وی یعنی حل الرموز و مفاتیح الکنوز آشنا شویم. مؤلف در این کتاب به تأویل و شرح برخی از مفاهیم اساسی تصوف پرداخته و ضمن آن مصایب حلاج را به روش داستانی و رمزگونه عرضه کرده است. این اثر در 1317 هجری قمری /1899م در قاهره به نام زبده التصوف به طبع رسیده است و به اشتباه به عزالدین بن عبدالسلام مقدسی نسبت داده شده است (همان).

قصد ابن غانم از طرح داستان ابلیس و موسی، توصیف و ترسیم چهره­ای فریبکار و نیرنگ­ساز برای ابلیس است که گمراهی درونی، محکومیت ابدی را برایش به ارمغان
می­آورد. تفسیر ابن غانم همانند تفسیر بقلی از داستان موسی و ابلیس بر کوه سینا تکرار گویایی از روایت­های سنتی دربارة ابلیس است که به او جنبه­ای منفی می­دهد. تفاوت اساسی دیدگاه­های افرادی نظیر حلاج، احمد غزالی و عطار و ... و در تقابل آنها اشخاصی چون ابن جوزی، ابن غانم و روزبهان بقلی در فهم مسألة ابلیس در حکایت دیدار موسی و ابلیس در طور چیست؟ مسلماً علم هرمنوتیک و رعایت قواعد هرمنوتیکی خواهد توانست ما را به فهم و تفسیری دقیق از مسألة ابلیس با توجه به آثار این اشخاص، برساند.

آنچه مسلم است این است که تمایلات روحانی متفاوت و تلقی­های مختلف آنها از تجارب و آموزه­های صوفیانه و نگاه معقول ابن غانم در جمع میان شریعت و طریقت و نگاه شورانگیز و عاشقانة حلاج آنها را واداشته تا به کلی درگیر این روایت شوند و فهمی متفاوت از آن در قالب کلمات ارائه دهند در حالی که در تفسیر هر دو طرح اصلی داستان یکسان است.

 

ابن عربی و حکایت ملاقات موسی و ابلیس

ابن عربی در کتاب تلبیس ابلیس التعیس خویش، حکایت ملاقات موسی و ابلیس را آورده است. در این کتاب ابلیس دیدار خودش را با موسی برای آدم روایت می­کند: ای آدم، موسی را به عقبة طور دیدم و او با آنچه از طرف خدا به وی اعطا شده بود، خرسند بود. به من گفت: چه چیزی تو را از سجده کردن باز داشت. گفتم: وارد غیبی بر ارادة حق و سپس شعر شورانگیزی از زبان ابلیس می­آورد که معنی آن را ذکر می­کنیم: اگر بهر من از تو آن جفا و هجران است، دیگر برایم فرق نمی­کند که روزگار به من وفا نکند یا جفا و هرگاه چراغ پذیرش خاموش گشت، چه کسی می­تواند مرا از تاریکی دریا و دشت برهاند. می­گریم و گریه چارة بیمار نیست و روزگار خویش می­گذرانم در حالی که از درد عشق درمان نیافته است. اما برای رانده شدن جز گریه چه چاره­ای است و مهجور را چه مونسی جز فسوس و اندوه (ابن­عربی، 1385: 72، 121).

 

روایت شیخ محمود شبستری

از دیگر عارفانی که داستان ملاقات موسی و ابلیس در عقبة طور را آورده­اند، شیخ محمود شبستری (ف: 720 هـ. ق) است که مضمون و سبب سجده نکردن ابلیس شبیه دلایلی است که غزالی آورده است. در داستان شبستری ابلیس به موسی می­گوید تو بدان سبب لن ترانی شنیدی که از وی روی بگرداندی و به کوهسار نظر کردی. به نظر می­رسد قصد شبستری از طرح داستان ابلیس و موسی چون عطار، دعوت غیرمستقیم مخاطبان به توجه خالصانه به سوی خداست، وقتی که از زبان ابلیس می­سراید:

سیه­رویم و گر بی­آبرویم

 

نجستم غیر او را و نجویم

ز عشقش سجدة آدم نکردم

 

که تا او، سوی دیگر کس نگردم

به غیر او دگر چیزی ندانم

 

اگر نزدیک اگر دورم همانم

بگفت این را و از موسی جدا شد

 

ندانستش چه افتاد و کجا شد

                                                                          ( شبستری، 1352: 131)

 

ملاقات موسی و ابلیس در حکایت مصباح الهدایه

اما آنچه عزالدین محمود کاشانی (ف: 735 هـ. ق) در داستان ملاقات موسی و ابلیس آورده است، نه تنها در مضمون بلکه در عبارات نیز شباهت­هایی با گفتار حلاج دارد. او نیز به شیوة حلاج از آموزه­های پارادوکسیکال برای بیان موضوع ابلیس سود می­جوید و در عین حال نهایت همة این متناقض نماها را یکی می­خواند و وصل و جدایی و قرب و دوری را یکسان می­داند (کاشانی، 1381: 390).

 

حکایت موسی و ابلیس در گفتار امیرحسینی هروی

 امیرحسینی هروی، عارف شاعر قرن هشتم با بیانی شورانگیز و زیبا حکایت ملاقات موسی و ابلیس در عقبة طور را آورده است که بیش از دیگران به نقش عبرت­آموزی از مسألة ابلیس تأکید می­کند و به عقیدة او ابلیس در راه حقیقت یا مجاز، هر چه گمانش بود، کار را به کمال رساند و دعوی را از قلندری باز شناخت اما برخی سالکان تنها مزلق­های طریق هستند و مقهور نور سیاه ابلیسند. از آنجا که حکایت هروی از زیباترین­های این نوع است برخی ابیات آن را برگزیده و ذکر می­کنیم:

در راه حقیقی و مجازی

 

این است کمال عشق بازی

آنگونه بر این سخن وفا کرد

 

دعوی ز قلندری خطا کرد

در فقر مزن دم ای مزلق

 

این است سواد وجه مطلق

شمشیر فنا در این نیام است

 

آن نور سیه در این مقام است

طاووس تو پر بریزد اینجا

 

سرچشمة کفر خیزد این جا

ای ره رو تیزگام چالاک

 

این مرتبه ایست بس خطرناک

                                                                 (امیرحسینی هروی، 1372: 105)

 

نتیجه­گیری

حکایت دیدار موسی و ابلیس دربردارندة بسیاری از تفکرات و تعالیم عارفان مشهور ایرانی است که حلقة آغازین آن حلاج است. این حکایت که با جریان خاص اندیشه­های مدافعان ابلیس پیوند دارد، علی­رغم ساختار و صورتش، آموزه­های والایی را در بطن خود می­پروراند. آنجا که حلاج از این حکایت برای ایثار در مقابل عشق حق سود می­جوید و تفکر اضداد را در صحنة هستی برای آشکاری حقیقت به نمایش می­گذارد. همچنین از طرح آن برای اثبات تعالیم قلندری و شکستن تابوها در جامعه بهره می­گیرد. در روایت غزالی بر اخلاص، عشق و قطع طمع در عبادت تأکید شده است.  برخی از عارفان، سالکان طریقت را به عبرت گرفتن از ماجرای ابلیس دعوت می­کنند و برخی نیز همه اینها را متناقض­نماهایی می­دانند که در نهایت یکسان هستند. بعضی از عرفا هم مخاطبان خویش را با این سؤال بزرگ مواجه می­کنند که ابلیس در راه مجاز خود مرد آمد، ما در راه حقیقت خود چگونه­ایم؟ نهایت اینکه این حکایت به دلیل دارا بودن طرحی هنرمندانه از یک روایت اسطوره­ای قابلیت خوانش­های متفاوت، در اندیشة مردمان هر عصر و زمان­های گوناگون را دارد.

  1. 1.        قرآن کریم؛
  2. ابن­جوزی (1386)، القصاص و المذکرین، ترجمه، تعلیقات و مقدمه مهدی محبتی، تهران، نشر چشمه؛
  3. ابن عربی، محیی الدین (1385)، تلبیس ابلیس التعیس، ترجمه گل بابا سعیدی، تهران، نشر امید؛
  4. امیرحسینی­هروی، سید رکن­الدین حسین (1372)، مثنوی­های عرفانی، زادالمسافرین، تهران، انتشارات دانشگاه تهران؛
  5. بقلی شیرازی، شیخ روزبهان (1385)، شرح شطحیات، به تصحیح و مقدمه از هنری کوربن، ترجمة مقدمه از محمدعلی امیر معزی، تهران، انتشارات طهوری؛
  6. ـــــــــ (1387)، مکاشفات صوفیان (ترجمة منطق الاسرار ببیان الانوار) ترجمه، شرح و تدوین، قاسم میر آخوری، تهران، انتشارات شفیعی؛
  7. حلاج، حسین بن منصور (1913)، الطواسین، به اهتمام لویی ماسینیون، پاریس؛
  8. داودی مقدم، فریده (1383)، «دیدگاه­های سنایی دربارة ابلیس»، مجلة پژوهش زبان وادبیات فارسی، شماره دوم؛
  9. دایرة المعارف بزرگ اسلامی(1374)، تهران، دایرة المعارف بزرگ اسلامی؛

10.سنایی، مجدود بن آدم (1341)، دیوان، به کوشش مدرس رضوی، تهران، انتشارات ابن سینا؛

11.شبستری، شیخ محمود (1352)، کنزالحقایق، تهران؛

12.شفیعی کدکنی، محمدرضا (1386)، قلندریه در تاریخ، تهران، انتشارات سخن؛

13.عطار نیشابوری، فریدالدین محمد(1336)، تذکره الاولیاء، تصحیح علامه قزوینی، تهران، کتابخانه مرکزی؛

14.ـــــــــ (1338)، مصیبت نامه، تصحیح عبدالوهاب نورانی، وصال، تهران، زوار؛

15.ـــــــــ (1339)، الهی نامه، تصحیح فؤاد روحانی، تهران، زوار؛

16.عین­القضاة همدانی، عبدالله بن محمد (بی تا)، تمهیدات، تصحیح عفیف عسیران، تهران، کتابخانه منوچهری؛

17.ـــــــــ ( 1969)، نامه­های عین القضات، تصحیح علینقی منزوی و عفیف عسیران، 2 جلد، تهران، بنیاد فرهنگ ایران؛

18.غزالی، احمد بن محمد (1876)، بحرالمحبه فی اسرار الموده فی تفسیر سوره یوسف، بمبئی؛

19.ـــــــــ  (1376)، مجالس، به اهتمام احمد مجاهد، تهران، انتشارات دانشگاه تهران؛

20.ـــــــــ (1376)، مجموعه آثار فارسی احمد غزالی، به اهتمام احمد مجاهد، تهران، انتشارات دانشگاه تهران؛

21.کاشانی، عزالدین محمود (1381)، مصباح الهدایه و مفتاح الکفایه، به تصحیح جلال­الدین همایی، تهران، امیرکبیر؛

22.مولوی، جلال­الدین­محمدبن­محمد (1362)، مثنوی معنوی، تصحیح نیکلسون، چاپ دوم، تهران، مولی؛

23.        Peter J. Awn, (1983), Satan's tragedy and redemption, Published  by E.J. Brill inLeiden.